ویکی Grimm
Advertisement
ویکی Grimm
Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
لولو
305 Elcucu

کد

305

نقل قول اولیه

لالایی اسپانیایی

نویسندگان

مایکل گولامکو

کارگردان

جان برینگ

قسمت بعد

داستان هایی که برای فرزندانمان می گوییم

قسمت قبل

رابطه یک شبه

نام لاتین

El Cucuy

لولو[]

قسمت ال کوکو قسمت پنجم از فصل سوم و قسمت چهل ونهم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 8 آذر 1392معادل با تاریخ میلادی 29 نوامبر 2013 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

دو هفته قبل دو سارق به یک پمپ بنزین کوچک در پورتلند حمله کردند و پس از سرقت مغازه آندرس وگاس- صاحب مغازه که پسری 18 ساله بود را به شدت زدند به طوری که او راهی بیمارستان شد. مادرش در کنار او نشسته بود و اشک ریزان به اسپانیایی دعا می کرد تا پسرش زنده بماند و کسانی که اینکار را کرده اند مجازات شوند. او می گفت: لطفا صدام رو بشنو، به گریه هام گوش کن به زجه های عدالتم گوش کن . یکی باید جلوی اونها رو بگیره....

سرقت های خشونت بار ادامه داشت. در یک اتاق هتل موجودی با پنجه بزرگی روی مبل نشسته بود و از دیدن اخبار سرقت ها با پنچه هایش روکش مبل را می خراشید.

نیک به خانه آمد ومتوجه جو غیر عادی شد. او از رفتار جولیت

305 el CUCU

فهمید که مشکلی پیش آمده: نباید ایمیلات رو می خواندم به من ربطی نداره. نیک که اصلا سر در نمی آورد جریان چیست به جولیت گفت که خودش گفته ایمیل هایش را بخواند زیرا دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارد. جولیت پرسید: واقعا؟ و بعد ایمیل مادرش را نشان داد. نیک با حیرت به ایمیل نگاه کرد و بعد  که جولیت از او پرسید: میشه بپرسم "م" کیه و چرا دوستت داره؟ نیک جریان مادرش را تعریف کرد. جولیت که حسابی گیج شده بود به حرف های نیک گوش داد ونهایتا متوجه شد که نیک حقیقت را می گوید و با وی به خاطر این ماجرا همدردی کرد. و بعد با لبخند از نیک پرسید: از من خوشش اومد؟ نیک نیز پاسخ داد: از توئی که تو کما بودی ، آره در این میان جولیت متوجه شد گریم بودن یک جور ژنتیک است.

در وین آدلیند نزد دکتر زنان رفته بود و دکتر مشغول سونوگرافی بود. گفت که بچه سالم است ولی صدای یک ضربان قلب دیگر هم شنیده می شود. آدلیند با هیجان پرسید: دو قلو باردارم؟ دکتر توضیح داد که چیزی نمی بیند واحتمالا به خاطر اکو دستگاه است. به او توصیه کرد که خوب بخورد و ورزش کند.

بیرون در سباستین و مایزنر آدلیند را زیر نظر گرفته بودند و بنا شد مایزنر سوابق پزشکی آدلیند را دربیاورد. وی اظهار داشت که خوب است کارشان یک تنوعی پیدا کرده است!

سارقانی که آندرس وگاس را زده بوند به یک سوپر مارکت دیگر حمله کردند و آنجا را به هم ریخته یک عده را زدند ولی پیش از آنکه به ماشینشان برسند موجودی به آنها حمله کرد وبی توجه به داد و فریاد هایشان گلوی آنها را با ضربات متعدد پاره کرد.

نیک و هنک به سر صحنه فراخوانده شدند. گلوی قربانیان به شدت دردیده شده بود .علاوه بر این تنها یک شاهد آن هم به طور شنیدنی وجود داشت. او صدای تکه پاره شدن آن دو نفر را شنیده و بلا فاصله با 110 (911) تماس گرفته است. نیک و هنک ماشین آنها را بررسی کردند ومتوجه شدند که ماسک، اسلحه کیف پول هر دو دست نخورده مانده است و آنچه از همه مهمتر بود کیسه پر از پولی بود که آنجا وجود داشت. این حدس در آندو تقویت شد که شاید کار سگ های وحشی باشد. در این میان به آنها خبر دادند که در یک سوپر مارکتی در همان نزدیکی سرقت صورت گرفته است.

وو آنجا بود و با دیدن آنها تعجب کرد. مردی در میان جمعیت ایستاده بود و گفت: ببینین بازم پلیس خلافکارا محل رو به گند کشیدن و شماها چی کار می کنین ؟ هیچی؟ این شخص دیوید فلورز بود که زودتر از هر پلیسی به صجنه جرم می رسید تا به پلیس ها بگوید چقدر بد عمل می کنند. وو با شنیدن اینکه آنها سارقان را مرده پیدا کرده اند و کسی پولشان را برنداشته واقعا در حیرت فرو رفت.

در بررسی دوربین مدار بسته تصمیم گرفتند سه نفر آخری که پیش از هجوم سارقان از مغازه خارج شده اند را برای بازجویی بیاورند.

جولیت در خانه سعی میکرد تا آی پی ایمیل مادر نیک را چک کند تا بفهمد ایمیل از کجا ارسال شده است و موفق شد : ویزین جا گورا دیگه کدوم قبرستونیه؟

نفر اول مردی بسیار فربه بود او نه کسی را دیده بود و نه سگی را یکراست با ماشینش از آنجا رفته بود. نفر دوم پیرزنی 77 ساله بود که هنگام رسیدن به خانه جریان را شنیده بود و چیزی یادش نمی آمد و نفر سوم مرد جوانی بود که با وسایل خوار و بار فروشی اش به دنبال اتوبوس دویده بود و او هم چیزی را ندیده بود. آنها در مورد سگ  ها وحشی ولگرد سوال کردند و مرد با اندکی احتیاط گفت: ری بولتون سگ داره آخر هفته ها هم سگاش رو به جون هم میندازه ولی نباید بهش در مورد من چیزی بگید. نیک قول داد: نمی گیم.

نیک در را گشود وجولیت هیجان زده با استقبالش شتافت . او توانسته بود رد مادر نیک را در ویرژنیاگورا که درست میان کشور اسلوانی است را بگیرد و از این موضوع بسیار هیجان زده بود.

روز بعد هنک به محض ورود نیک گفت که ری بولتون مردی که سگ دارد خلافکار حرفه ای است که با آلفردو گوسمان به خاطر شهادتی ک علیهش داده نیز مشکل دارد. نیک و هنک تصمیم گرفتند  با نیروی کنترل حیوانات به آنجا بروند.

سگ های ری بولتون بسیار وحشی بودند آنها خود را به فنس می کوبیدند و پارس می کردند. خودش نیز قیافه ای بسیار

305 Holentier

خطرناک داشت.نیک به او گفت که باید سگ هایش را به دلیلی یک پرونده قتل ببرند. ری بولتون می خواست جلوی دو مامور کنترل حیوانات را بگیرد که با نیک درگیر شد. و بعد ووگ کرد . ولی با وجود اینکه دید نیک یک گریم است دوباره به او پرخاش کرد وهنک و نیک او را بازداشت کردند. در حالی که او را به سمت ماشین می بردند سرو کله دیوید فلورز پیدا شد که گفت خوشحال است بلاخره این یارو را گرفته اند. ری بولتن با لحن کینه توزانه ای به او گفت که به حرف زدن ادامه بدهد.

مونرو مشغول ورزش بود و روزالی قصد داشت به مغازه برود که گوشی خانه زنگ خورد. روزالی گوشی را برداشت ومتوجه صدای یک زن شد. زن پشت خط پس از شنیدن صدای او اندکی درنگ کرد وبعد گفت که احتمالا اشتباه گرفته است ولی روزالی پرسید: دنبال مونرو هستید؟ زن با لطافت گفت: البته و روزالی با لبخند پرسید: می شه بپرسم کی داره صحبت می کنه؟ زن پشت گوشی گفت: مادرش. روزالی که جا خورده بود بلا فاصله گوشی را به مونرو داد ومتوجه شد مونرو به مادرش نگفته است. از آنسو مادر مونرو با لحن شیطنت آمیزانه هر مادر دیگری از مونرو پرسید که چه کسی گوشی را برداشته و مونرو گفت که او روزالی دوست دخترش است. مادرش حسابی از شنیدن اینکه او یک دوست دختر پیدا کرده ذوق زده بود به او گفت که هر وقت سرش خلوت شد با او تماس بگیرد. پس از قطع کردن گوشی تصمیم گرفتند به خانواده هایشان بگویند که دارند چه می کنند.

در کلانتری نیک نمی دانست با چه وسنی طرف است و به نظرش آمد که برای وی مهم نبود که او یک گریم است. هنگامی که وارد شدند نیز کاملا معلوم بود که او نه از پلیس و نه از نیک نمی ترسد.نیک از او پرسید: سگات رو فرستادی سراغشون یا خودت رفتی ؟ بولتن بی هیچ ترسی در چشمان نیک ذل زد و گفت: آره هم خودم می تونستم هم سگ هام ولی کار من نبود من با خانمم تو خونه بودم و اصلا طرف اون احمق ها هم نرفتم وبا تمسخر گفت که هرچقدر می خواهند سگانش را آزمایش کنند : هیچی گیرتون نمیاد ولی من از شما نفهم ها شکایت می کنم.

نه سگ ها و نه خود ری بلوتون، آثاری که از آزمایشات بدست آمده بود با هیچ کدام مطابقت نداشت.

شب هنگام در خانه مونرو و روزالی نیک متوجه شد که با یک هولنتیر طرف اند.این نوع وسن از هیچ چیز نمی ترسد. نیک به آنها گفت که وی را در بازداشت نگه داشته اند.

شب، زنی از اتوبوس پیاده شد ودر خیابان تاریک به راه افتاد. او متوجه شد که کسی تعقیبش می کند ولی بعد دید که مرد به خیابان کناری پیچید در این هنگام مردی به او حمله کر د وی خواست او را اذیت کند. وی او را زد و روی  زمین هل داد ولی ناگهان پنجه قدرتمندی مرد را گرفت و به عقب کشید زن فرار کرد و در نورهای چراغ خطر و فریاد های مرد، می دید که موجودی در حال وارد کردن ضربات متعدد به مرد متجاوز است.

نیک و هنک به سرعت متوجه شدند که کار بولتن نیست  چون او هنوز در بازداشت است  و باید او را آزاد کنند. دیوید فلورز نیز در انبوه جمعیت ایستاده بود و نیک می خواست بداند چطور او از همه زودتر به سر صحنه می رسد.

آنها با خانم راموس، زنی که مورد حمله قرار گرفته بود  صحبت کردند. وی جریان را توضیح داد. هنک از وی پرسید: می تونید ضارب رو توصیف کنید؟ خانم راموس نگاه نامفهومی به نیک انداخت واضح بود او ضارب را دیده است ولی در توصیف آن دچار مشکل است. نیک او را تشویق کرد: هرچی که دیدید... و زن زیر لب گفت: ال کوکویی. آندو با تعجب پرسیدند: ببخشید چی؟ زن سرش  را بالا آورد وخیلی جدی گفت: ال کوکویی. نیک و هنک که نمی فهمیدند او چه می گوید پرسیدند: شما این ال کوکویی رو میشناسید؟ زن گفت:همه ال کوکویی رو می شناسن.

از آنجا که نام اسپانیایی به نظر می رسید تصمیم گرفتند که از جولیت بپرسند.

جولیت با لبخند به نیک گفت: ال کوکویی؟ آره مثل لولو می مونه توی زبان اسپانیایی اسمای مختلفی براش هست مامان بزرگ من ال کوکو صداش می کرد وهر وقت بدرفتاری می کردم می گفت که ال کوکو میاد و من رو می خوره. نیک پاسخ داد: پس می گی واقعی نیست. جولیت از او پرسید که چه کسی در مورد ال کوکویی از او پرسیده و پس از شنیدن جریان گفت کسی را می شناسد که می تواند به او کمک کند.

305 Pilar

آنها به دیدن پیلار رفتد. پیلار با خوشرویی آنها را راه داد و به اسپانیایی به جولیت گفت که خوشحال است که رابطه آندو خوب شده وبعد به انگلیسی ادامه داد :تو به ال کوکویی علاقه مند هستی. نیک به او گفت که شاهد یک قتل می گوید ال کوکویی او را نجات داده است. پیلار به اسپانیایی گفت: حسش می کردم وبه انگلیسی گفت: اومدنش رو حس می کردم. لطفا بنشینید و بعد داستانی را برای آنها شروع کرد:

وقتی بچه بودم در گوادلاهارا زندگی می کردیم. جنایت بیداد می کرد . من اونقدر ترسیده بودم که زیر تخت پدر و مادرم می خوابیدم. بعدش یک شب،شنیدم زن همسایه صدا می زد: ال کو کویی ال کوکویی ، شوهرش اونروز کشته شده بود و بعد می شنیدم زن دیگری صدا می زد: ال کوکویی ال کوکویی ما رو از شر این شیاطین نجات بده.  خونه به خونه هر شب کمک می خواستن و درست وقتی که فکر می کردم دیگه کسی به کمکمون نمیاد، یکی از شیاطین محله مرد .و بعد یکی دیگر و بعد نفر سوم. طوری تیکه تیکه شده بودند که انگار سگ های وحشی به آنها حمله کرده اند. تا زمانی که دیگر هیچ انسان شیطان صفتی باقی نماند.

نیک از او پرسید: تا به حال ال کوکویی رو دیدید؟ پیلار گفت: نه ولی یکی از همسایه ها دید او می گفت که چشمانش به زردی می درخشید و دندانهایش مانند تیغ تیز بود و نفسش بد بو بود مثل اینکه تازه مرده ای رو خورده باشه. و می تونه صدای زجه کسانی رو که توسط شیاطین مورد آزار قرار گفته اند رو بشنوه  . جولیت با دودلی پرسید: پس تو باورت می شه؟ پیلار با لبخند گفت: من باور دارم ال کوکویی از  محلی به محل دیگه می ره و صبر می کنه تا توسط زنان مصیبت دیده احضار بشه . اگر صدا های به حد کافی باشن، تبدیل به یک صدا میشن که دیگه قابل چشم پوشی نیست و بعد بیدار می شه و شکار می کنه. اگر ال کوکویی اینجاست اومده تا به این صدا پاسخ بده.

در تریلر هیچ نوشته ای در مورد ال کوکویی پیدا نکردند.

ری بلوتون که آزاد شده بود سروقت دیوید فلورز رفت و او را زد و تهدید کرد که اگر دوباره در کار او دخالت کند او ومادرش را سر به نیست می کند.

اتفاقا در کلانتری آنها به دویدی فلورز مشکوک بودند. او یک تکاور ارتش بود که به دلیل اخلال PTSD از کار مرخص شده است. در این میان وو با دوربین امنیتی اتوبوس شب قبل سر رسید.  آنها در حال بررسی تصویر بودند که ناگهان متوجه شدند خانم گارسیا ، همان پیرزنی که در سوپر مارکت هم حضور داشت در این اتوبوس نیز بوده است.

دوید فلورز تصمیم گرفت خود به حساب ری بلوتون برسد. لباس ارتشش را پوشید و به راه افتاد.

خانم گارسیا ابتدا به اسپانیایی وبعد به انگلیسی از پشت در پرسید که کیست. هنک گفت که بازرس ها پلیسی هستند که دفعه پیش به دیدنش آمده اند. خانم گارسیا در را گشود و آنها را به داخل خانه دعوت کرد. نیک  به او گفت که اگر امکان دارد به کلانتری بیایند. و می خواهند چند عکس به او نشان دهندو پیرزن از اینکه مورد توجه واقع شده بسیار خوشحال شد و گفت برای برداشتن لباسش می رود. هنک در گوش نیک  گفت که از این پیرزن چیز به درد بخوری گیر نمی آید. در حین بیرون رفتن خانم گارسیا دست نیک را گرفت و با لبخند گفت که دیگر مردهای جوان زیادی به خانه او نمی آیند.

تصویر سونو گرافی بچه آدلیند برای شان ارسال شد و او مطمئن شد که آدلیند حامله است.

در ماشین به نیک و هنک خبر دادند که مادر دیوید فلورز با پلیس تماس گرفته تا جلوی پسرش ر ا که برای دیگری با بلوتون رفته بگیرند. آندو به خانم گارسیا گفتند که برنامه عوض شده و به جای دیگری می روند. خانم گارسیا با لبخند گفت که مشکلی ندارد.

در خانه ری بولتون دو نفر مشغول شمردن پول ها و بقیه مشغول بسته بندی مواد بودند که دیوید فلورز به درخانه او رسید  و فریاد زد که آمده به او هر چه به آن اعتقاد دارد بی احترامی کند. بلوتن  که نگران بود سرو صدای او پلیس را به خانه او بکشاند وآنها همه چیز را پیدا کنند دیگران را از در پشتی خانه بیرون کرد. دم در چراغ را خاموش، ووگ کرده بیرون رفت و دیوید فلورز را زد. در این میان نیک  وهنک سر رسیدند واو را از زیر دست و پای بولتون بیرون کشیدند. بولتون فریاد می زد که او می خواسته وی را بکشد  ونیک به او گفت که به خانه برگردد. آنها تصمیم گرفتند که دیوید را عقب ماشین سوار کنند که متوجه شدند خانم گارسیا آنجا نیست.

ری بلوتون وارد خانه شد و صدای حرکتی را شنید که ناگهان ال کوکویی را مقابل خود دید که به وی حمله کرد و او را کشت. از صدای دادو فریاد بولتون نیک داخل خانه پرید و یک نظر ال کوکویی را با همان شکلی که پیلار توصیف کرده بود دید و گفت که از او فاصله بگیرد. ال کوکویی نیز به نیک نگاهی کرد وبعد به شکل خانم گارسیا در آمد. خانم گارسیا با حیرتی که ذره ای

305 Grimm see elcucu

نشان از  ترس نداشت به نیک نگاه کرد و گفت: خدا مرگم بده! تو یک گریمی! و سر و پای نیک را برانداز کرد و گفت: اصلا خبر نداشتم! نیک نیز از دیدن این صحنه حسابی جا خورده بود.

در اتاق بازجویی هنک و نیک باورشان نمی شد. هنک به خانم گارسیا که بسیار خونسرد بود ولبخند می زد گفت: شما 77 سالته! خانم گارسیا خنید و گفت: ماه پیش! نیک گفت: تو گوسمان ، اوترو و استیلمن رو کشتی! خانم گارسیا گفت: می دونم جدا ناجوره ولی واقعا فکر می کنین کسی باورش بشه من اینکار رو کردم؟! نیک ناباورانه گفت: تو ال کوکویی هستی! خانم گارسیا دستش را به نشانه بی اهمیت بودن این حرف تکان داد وگفت: اسمای زیادی برای من گذاشتن. هنک گفت که خون بلوتن تمام لباس او را پوشانده است و خانم گارسیا گفت که شما من رو به اون خونه بردید می خواستم به آقای بولتون کمک کنم ولی نشد. نیک ناباورانه گفت: کمک کنی؟! خانم گارسیا دوباره دستش را تکان داد و گفت: نگران من نباشین من کاری رو که برای انجامش اومده بودم رو انجام دادم و محله دوباره امن شده و قصد داشت بلند شود :حالا باید جدا راه بیفتم. هنک گفت: واقعا فکر میکنی ما به همین سادگی می

305 sean

ذاریم که بری؟ خانم گارسیا توضیح واضحات داد: فکر نکم چاره دیگه ای داشته باشید!

305 Elcucuy

ناباوری که در قیافه شان رینارد موج می زد بیشتر از نیک وهنک بود. او تمام بازجوی را دیده بود .پس از خروج آندو از اتاق، به آنها گفت: منو گرفتید؟!

در اتاق بازجویی گوش ال کوکو بلند تر شد و او صدای کمک خواستن زنان را می شنید.

آنها او را رها کردند. درخیابان کیف قاپی کیف او را زد و خانم گارسیا به شکل ال کوکو ووگ کرد ودنبال او دوید

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

ال کوکو

هولنتیر

دقت بیشتر[]

ریزه کاری[]

ال کوکو کلمه ای اسپانیایی به معنای لولو است.

شماره اتاق خانم گارسیا 305 بود. اشاره به فصل و شماره قسمت.

تصاویر[]

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :5 شماره فصل:3


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
شان رینارد ساشا رویتز
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ
درو وو رجی لی
مونرو سالیس ویر میشل
روزالی کالورت بری ترنر
آدلیند شید کلیر کافی

شخصیت بازیگر
دیوید فلورز مانی مونتانا
خانم گارسیا جینا گالگو
پیلار برتیلا داماس
ری بلوتون مت مک تای
سباستین کریستسن لجادک
فرانکو رابرت بلانچ

موجود شخصیت
ال کوکو خانم گارسیا
هولن تیر ری بولتون
بلوت باد مونرو
فوکس باو روزالی کالورت

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پرتلند
تریلر
Advertisement