ویکی Grimm
Advertisement
ویکی Grimm
Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
هویت گریم
501 Q

کد

501

نقل قول اولیه

فردریک داگلاس

نویسندگان

جیم کاف و دیوید گرین والت

کارگردان

اریک لنوا

قسمت بعد

خطری واضح از نوع وسنی

قسمت قبل

غرش کن هاوک

هویت گریم

قسمت هویت گریم قسمت اول از فصل پنجم و قسمت هشتاد و نهم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 8 آبان 1394معادل با تاریخ میلادی 30 اکتبر 2015 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان

جولیت در آغوش نیک جان میداد و نیک با غم و اندوه اشک میریخت. او به ترابل نگاه کرد و ترابل نگاهش را از او دزدید که ناگهان در خانه باز شد و گروهی داخل ریختند و به سوی نیک هجوم بردند. ترابل با دیدن این صحنه جا خورد ولی پیش از هر حرکتی چند نفر از در پشتی خانه که ترابل جلوی آن ایستاده بود وارد شدند و او را گرفتند. نیک با دیدن این صحنه در حالی که تقلا می کرد رو به ترابل که او نیز با مهاجمان می جنگید داد زد: ترابل فرار کن، ولی مهاجمان دستمالی را مقابل صورت نیک گرفتند و آخرین چیزی که نیک دید، افرد ماسک زده ای بودند که ترابل را با خود می بردند....

جولیت رو بروی او بود، آن دو عاشقانه به هم نگاه می کردند... در قبرستان بود و در تشییع جنازه جولیت شرکت می کرد. همه آنجا حضور داشتند... هنک ... وو... شان رینارد... ترابل ...مونرو و روزالی و نیک با حالی ماتم زده به جسد آرام گرفته جولیت در تابوت نگاه می کرد... به خانه بازگشته بود... پشت میز نشست و بعد چشمش به جعبه ای افتاد که مانند تابلو پیش چشمانش بود، سر مادرش در جعبه روی هوا مقابل

501 nicksdreams

چشمان او شناور بود. نیک ناباورانه به آن نگاه می کرد... او در میان خانه بود و تابوتی رو میز نهارخوری قرار داشت ... نه تابوتی نیز کنار پایش بود... نه چند جعبه نیز در اطراف خانه بود... نه نه نه خانه پر از جعبه هایی بود که سر مادرش را در آن برایش فرستاده بودند. نیک با عجز به اطراف نگاه کرد که بار دیگر چشمش به جعبه ای افتاد که سر مادرش را در آن گذاشته بودند . سر پیش چشمانش در هوا شناور بود. نیک به سر و جعبه نگاه می کرد گویی میخواست مفهوم آنچه میدید را بفهمد که ناگهان چشمان بسته مادرش باز شد....نیک صورتش را پوشاند...

21

از خواب بیدار شد با یک صحنه پیش چشمانش: مردانی که ترابل را ربودند . با صدای گوشی اش بیدار شده بود ولی بی توجه به آن بهت زده اطراف را نگاه کرد. روز شده بود سلاحش را کشید و به سوی راه پله دوید و فریاد زد: ترابل! نیک بی تاب به اطراف میدوید و در حالی که از پنجره بیرون را نگاه می کرد تلفنش را جواب داد. هنک بود که میخواست پشت تلفن حال او را بپرسد. نیک که سعی داشت همه جریان را تعریف کند با جمله های بریده گفت:زیاد بودن... منو بیهوش کردن.. هنک که نمیفهمید نیک از چه چیزی صحبت میکند، پرسید: کجایی؟ نیک پاسخ داد : خونه ... و بعد ادامه داد: جولیت مرده!

هنک وا رفت با حیرت مضاعفی پرسید: چی شد؟نیک تکرار کرد: جولیت مرده ، ترابل رو هم گرفتن. از آنجا که نتیجه گیری از این دو جمله بسیار سخت بود، هنک به نیک گفت که خانه بماند تا او برسد.در این میانه نیک به گوشه و کنار خانه نگاه کرد. خانه آنقدر تمیز بود که باورش مشکل بود دیشب جنگی در این خانه رخ داده است. نه خرده های وسایلی که در درگیری با جولیت در اطراف پراکنده شده، نه جعبه ای که سر مادرش در آن بود و خون زیر آن نه جسد جولیت!!! هیچ چیز در خانه نیست.

از آنسو ، مونرو و روزالی در مورد مصیبت های شب قبل صحبت میکردند و روزالی به مونرو گفت که نیک بزودی سخت به کمک آنها نیاز خواهد داشت. در این میانه نیک زنگ زد و از آنها پرسید که دفعه آخری که ترابل را دیده اند کی بوده است. آندو که از این پرسش سردرگم شده بودند گفتند که ترابل را شب قبل پیش باد گذاشته اند و نیک خیلی صریح به آنها گفت: جولیت مرده! اونا جسدش و سر مامانم رو به علاوه ترابل بردند. وی حتی به مونرو وروزالی اجازه نداد که از شوک در بیایند یا سوال دیگری بپرسند و بعد گوشی را قطع کرد تا آندو در بهت و ناباوری به هم زل بزنند.

نیک یکراست به اتاق ترابل دیوید. به امید اینکه نشانی از او بیاید و بعد با خود فکر کرد: دفعه پیش که قایم شده بود رفت تریلر... و بعد خاظراتی از گذشته یادش آمد و لحظه ای که ترابل در مورد چاوز و جریان دزدیده شدنش گفته بود. نیک فهمید. کار چاوز بود.

وی اینقدر در این فکر بود که تازه هنک را پایین پله ها دید. هنک که هنوز از آنچه پای تلفن شنیده بود در شوک بود از او پرسید که جریان چیست. نیک با جمله های کوتاه تمام قضیه را گفت. هنک بیچاره هنوز از بهت فرار نکردن جولیت با هیلیکوپتر در نیامده بود که به بخش ترابل جولیت را کشت رسید و هنوز وقت فکر کردن پیدا نکرده با جمله جسد جولیت و مامانم رو بردن روبرو شد. از دید گاه او منطقی نبود که این همه اتفاق افتاده باشد و وقتی فهمید نیک قصد دارد دنبال چاوز برود، فهمید که باز با دردسر روبرو شده اند . نهایتا هر چه سعی کرد نیک را متوجه جایگاه چاوز کند تنها با یک جمله روبرو شد: وسنه ، خودم حسابشو می رسم. و نیک خانه را ترک کرد.

در کلانتری دو ماموری که روی پرونده جک قصاب کار می کردند به شان گزارش دادند که جسد قاتل پیدا شده که مشخصاتش با وی میخواند. علاوه بر این به او گفتند که این فرد ظاهرا از اعضای خانواده سلطنتیست . شان که به دقت به این موضوع گوش میداد از آنها پرسید که چه بلایی سر قاتل آمده است؟ دو بازرس گفتند احتمالا کسانی که قربانی آخر را نجات داده اند او را کشته اند. شان به آنها گفت که کارشان خوب بوده است و آنها را مرخص کرد.

نیک پشت فرمان تک تک لحظه هایی را که با چاوز روبرو شده بود بررسی میکرد بخصوص بخشی که چاوز از او در مورد ترابل می پرسید. آنقدر حواسش پرت بود که نزدیک بود تصادف کند.

هنک با قدم های بلند وارد کلانتری شد و به سوی اتاق رینارد رفت. وو دوید تا چیزی درمورد یک تماس تلفنی بگوید ولی هنک واجب میدانست اول قضیه را به رینارد بگوید و هر دو وارد شدند.

رینارد در حال صحبت با شهردار بود و از قیافه هنک فهمید باز مصیبتی پیش آمده است. بعد از قطع گوشی، نوبت هنک بود که شوک الکتریکی که نیک به او وارد کرده را تمام و کمال به وو و شان منتقل کند. منجمله یک شوک جدید: نیک داره میره سراغ چاوز.

در حالی که هر دو سعی می کردند حوادث رخ داده را هضم کنند، وو خبر مسرت بخش دیگری داد مبنی بر اینکه همسایه های روبرویی نیک کشته شده اند.

چاوز درحال صحبت با مامورانش بود. پس از دریافت یک پیام بلند شد و از منشی پرسید که جریان چیست. منشی پاسخ داد که برکارد نامی برای دیدن او آمده است. چاوز گفت که او را راهنمایی کنند.

501 nick in FBI

نیک وارد دفتر چاوز شد تمام تلاشش این بود که خود را خونسرد نگه دارد. چاوز خیلی محترمانه از او پرسید که چه میخواهد و نیک به سمت میز او رفت و در حالی که آرام و قرار نداشتنش در لحن محترمانه اش دیده میشد پاسخ داد:از شما میخوام که به من بگید تریسا روبل کجاست. چاوز اندکی فکر کردو گفت: تریسا روبل؟ همون خانم جوانی که تو خونه شما ساکن بود؟

22

نیک لحظه به لحظه بیشتر جوش می آورد: وانمود نکن نمیشناسیش دیشب از خونه من دزدیدیش. چاوز خیلی خونسرد پرسید: میگید دزدیده شده؟نیک با آرامش قبل از طوفان پرسید: کجاست؟ و چاوز وانمود کرد که نمیداند او چه میگوید. نیک عنان از کف داد و با خشم میز او را دور زد و درحالی که فریاد می زد: ترابل رو دزدیدی جسد جولیت رو هم بردی و سر مامانم رو -که موجب شد همه اداره سرهایشان به سوی دعوا و دعواگر برگردد - مقابل چاوز ایستاد. چاوز نیز با خشم بلند شد و گفت که نمی داند او از چه صحبت میکند. نیک خیلی جدی به او گفت: میدونم تو عضو یک سازمان دولتی مخفی هستی . چاوز نیز با لحن مشابهی گفت: نمیدونم منظورت چیه ولی بهتره بری بیرون قبل از اینکه بازداشت بشی. در این میان افراد چاوز سر رسیدند و نیک پیش از آنکه بیرون انداخته شود گفت: میدونم تو یک وسنی .

معلوم شد که یکی دیگر از همسایه های خانه نیک نیز کشته شده است و وو به هنک گفت که هیچ اثری از جسد کسی مانند ترابل یا جولیت پیدا نکرده اند. در این میانه گوشی هنک زنگ خورد و هنک نیک را که پشت خط فقط از چاوز می پرسید آگاه کرد که همسایگانش کشته شده اند بهتر است به کلانتری بیاید.

شان درحال خواندن رونوشت مصاحبه اش بود که چاوز با او تماس گرفت و جریان دفتر را گفت و بعد به او توصیه کرد که خودش نیک را آرام کند. شان پشت تلفن قول داد که این ماجرا دیگر تکرار نشود. نیک به کلانتری رسید و پس از شنیدن جریان کشته شدن همسایه ها ، شان رینارد به او گفت که به دفترش بیاید. نیک نیز مشتاق گفت: منم با شما کار داشتم.

شان در حین بستن در نیک را شماتت کرد که چه در مغزش میگذشته که چاوز را در دفتر خودش جلوی آنهمه شاهد تهدید کرده است. نیک سعی داشت جریان را به او بفهمانند ولی بعد متوجه شد که شان جرف های او را باور نکرده است. سپس شان به او گفت که وی به زمان نیاز دارد ولی نیک بی صبرانه ابراز کرد که چیز که او نیاز دارد زمان نیست وبعد متوجه شد که اگر با شان یکی به دو کند، احتمالا تعلیق خواهد شد.

23

در حالی که از دفتر شان بیرون میزد هنک به او ملحق شد و نیک از حرف های هنک نیز فهمید که هنک هم حرف او را باور نیم کند.

روزالی و مونرو به ادویه فروشی رفتند . ذهن روزالی درگیر چیز هایی بود که نیک پشت تلفن گفته بود . مونرو نیز دست کمی از اون نداشت. از آنجا که آنها همه جریان را نشنیده بودند به این نتیجه رسیدند که احتمالا هلیکوپتر سقوط کرده و جولیت باز گشته است بعد هم یک نفر پیدا شده و جولیت را کشته، ترابل و سر مادر نیک همراه با جسد او را برده است.

در این میانه هنک با آنها تماس گرفت و گفت که دارند به ادویه فروشی می آیند.

نیک آدرس چاوز را از سامانه تشخیص هویت نیروی پلیس پرتلند با کامپیوتر خانگی اش پیدا کرد. سپس برخاست تا دنبال چاوز برود که صدای آرامی شنید: نیک... صدای جولیت بود. او هول زده و با عجله به سمت بالای پله ها دوید و داد زد: جولیت!!! و بعد داخل اتاق خواب پرید . چند لحظه طول کشید تا به یاد بیاورد دیگر جولیت را نخواهد دید و او آنجا نخواهد بود. دردمند و غمگین داخل دستشویی کنار اتاق رفت و در حالی که گریه میکرد گفت: از عهده اش بر نمیام و بار دیگر با درد عمیقی به اتاق نگاه کرد.و بعد از آنجا خارج شد.

مونرو در حیرت بود چطور نیک با اینکه چاوز را ندیده است مطمئن است که دزدیدن ترابل کار اوست. هنک جریان را توضیح داد سپس آنها درحالی که دنبال سابقه چاوز میگشتند درمورد جولیت صحبت کردند. سپس وو آدرس او را یافت . هنک قصد داتش برای متوقف کردن نیک برود ولی مونرو پیشنهاد داد که او برود.

چاوز وادر مکانی شد که به نظر زندان امنتی می آمد. بعد از عبور از یک در مقابل یک در فولادی با روزنه کوچکی ایستاد. پنجره آن را گشود و هجوم کسی/موجودی از داخل سلول تاریک به سوی تنها روزنه باز شده ، او را وادار کرد که پنجره راببندد. سپس از کسی که آنجا بود پرسید: تغییری نکرده؟ مرد پاسخ داد: نه. چاوز به او گفت: داریم با آتش بازی میکنیم مرد از میان تاریکی بیرون آمد و گفت: آتش لازم داریم. او مارتین مایزنر بود.

24

نیک از ماشینش پیاده شد که متوجه شد مونرو نیز آنجاست. مونرو میخواست به او کمک کند ولی نیک به او گفت برود و او در این جریان هیچ نقشی ندارد

درادویه فروشی آنها متوجه سوابق خانوادگی چاوز شدند که مونرو سر رسید. آنها با شنیدن جمله: هرکار میخواد بکنه خودشه و خودش جا خوردند.

چاوز به خانه بازگشت. در کمد اتاقش را گشود تا لباسش را مقابل آینه عوض کند که نیک را در آینه دید، پیش از آنکه سلاحش را بکشد نیک به او هجوم برد و سلاح را انداخت ولی چاوز او را هل داد و باهم درگیر شدند. نیک او را مقابل آینه گیر انداخت و طوری او را گرفت که نتواند تکان بخورد و خیلی خنوسرد گفت: تو یک وسنی، منم یک گریمم. چاوز که تا آن لحظه ووگ نکرده بود ، از شنیدن این حرف ووگ کرد و نیک خیلی راحت گفت: همینو میخواستم و او را محکم زد و بیهوش کرد.

درد آدلیندشروع شد و باد در کمال سردرگمی او را به بیمارستان رساند.

در ادویه فروشی متوجه شدند که خانواده چاوز دیپلمات بوده اند ولی در یک حمله تروریستی در بیروت کشته شده اند. از دیدگاه مونرو این امر که آنها در کشور های مختلفی حضور داشته اند موجب می شد که چاوز با همه جور فردی ارتباط داشته باشد که گوشی تلفن ادویه فروشی زنگ خورد. روزالی رفت تا جواب دهد. نیک پشت خط بود که به روزالی گفت در پشتی مغازه را باز کند. روزالی در حالی که بهت زده این خبر را با صدای بلند اعلام کرد تا به گوش کسانی که در زیر زمین بوده اند نیز برسد در را گشود و متوجه شد که نیک چاوز را با خود آورده است. هنک وحشتزده از کار نیک گفت: چاوز رو دزدیدی؟ ! و مونرو ادامه حرف او را گرفت: و آوردیش اینجا؟ نیک تنها به یک جمله در رو قفل کن بسنده کرد  و بعد چاوز را به زیر زمین برد. همه به دنبال او به راه افتادند. نیک چاوز را روی صندلی انداخت . هنک گفت: چی کار کردی ؟و نیک بی آنکه از چاوز چشم بردارد گفت: اون وسنه همونطور که ترابل گفت. مونرو پرسید: چی هست؟ و نیک پاسخ داد: استاین آدلر سپس به چاوز گفت: واسه کی کار میکنی؟ چاوز با همان لحن گفت: اشتباه بزرگی کردی برکارد ونیک بی توجه به لحن تهدید آمیز او پاشخ داد: تنها اشتباهی که کردم این بود که وقتی ترابل بهم گفت باهاش چی کار کردی هیچ کار نکردم.چاوز پوشخند مرموزانه ای زد و نیک ادامه داد: یکبار قبلا سعی کردی به خدمت بگیریش و تهدیدش کردی که به من هیچی نگه، و خب ، اون بهم گفت.

و بعد نیک به او حالی کرد که کتابی که در اتاق ترابل پیدا کرده متعلق به او بوده است و جران وستون استوارت را به او گفت . در این میان روزالی و مونرو نیز ووگ کردند و به او گفتند معنای اینکه حرف نمی زند این است که او ترابل را کشته است. نیک خیلی ساده گفت: تا حقیقت رو نگی جایی نمیری

چاوز بی توجه به قیافه مهاجم همه آنها گفت: زندگی من مهم نیست. چیزای مهمتری وجود داره.

دز این لحظه گوشی نیک زنگ زد. باد بود. نیک ابتدا نمیخواست گوشی را جواب دهد ولی روازالی به او گفت که باید جواب دهد. نیک گوشی را برداشت و باد هیجان زده پشت گوشی گفت: پاشو بیا بچه داره دنیا میاد.

پس از قطع کردن گوشی روزالی به او گفت که باید برود و او نیز با نیک خواهد آمد. مونرو به او اطمینان خاطر داد که مواظب چاوز هستند و نیک و روزالی رفتند. پس از رفتن او، چاوز از سه مرد باقی مانده پرسید: همتون میدونین اون یک گریمه. آنها پاسخ مثبت دادند و هنک گفت: فکر میکردم همکارم خیلی تند رفته ولی الان معتقدم حق بااونه

باد با دیدن او روزالی در بیمارستان یکبنمد حرف می زد. واضح بود که او به شدت دستپاچه شده است از خلال حرف های درهم و برهم و آشفته او آنها متوجه شدند که آدلیند را به موقع به بیمارستان رسانده است. در این بین آنها به پشت بخش پذیرش رسیده بودند .باد هیجان زده به خانم مسئول گفت: این نیک برکارده پدر آدلینده و بعد فهمید اشتباه گفته است و ادامه داد: نه پدر بچه اس  ولی بعد به نظرش رسید که این هم نباید جمله درست باشد ولی پیش از هر حرف دیگری پرستار او را آرام کرد: فهمیدم شما پدر بچه هستین . نیک پاسخ مثبت داد و پرستار گفت: میخواید برید بخش زایمان؟

چشمان نیک بیرون زد. ظاهرا با وجود اینکه به بیمارستان آمده بود نمیدانست قرار است با چه روبرو شود. من من کنان حرف پرستار را تکرار کرد و روزالی گفت: البته که میخوای بری، واسه همین اینجایی! پرستار گفت: بفرمائید و بلند شد.

در میانه راه روزالی به نیک گفت که گرچه همه چیز برخلاف چیزی است که باید باشد ولی بچه و مادرش به او نیاز دارند. نیک وارد اتاق شد. آدلیند در می کشید و در حال زایمان بود. نیک به آرامی جلو رفت و کنار آدلیند ایستاد . آدلیند با دیدن او گفت: نیک توئی؟ و در حالی که داد می زد نیک را گرفت. نیک با بی قراری به پرستاره ا و بعد به آدلیند نگاه کرد ولی حرکت دیگری انجام نداد که دست آدلیند را بگیرد یا او را دورکند. ناگهان وضعیت به هم ریخت، به نظر می رسید که بچه نمیتواند بیرون بیاید برای همین آنها آدلیند را به اتاق عمل برای یک سزارین فوری بردند.

25

در ادویه فروشی چاوز چند جمله سر بسته با آنها صحبت کرد که گوشی اش زنگ خورد. او به هنک گفت: اگه جواب ندم یکی دنبالم میگرده واون اف بی آی نیست. هنک گوشی او را در آورد و گفت: اگه از چیزی که یمگی خوشم نیاد میتونن هر چقدر خواستن بگردن ولی پدات نمیکنن. چاوز به او گفت: جواب نده باید اثر انگشتم رو بفرستم تا بدونن منم. هنک دستان او را باز کرد و چاوز واقعا اثر انگشتش را فرستاد و بعد گوشی را جواب داد و به کسی که آنسوی خط بود گفت که نیک یک گریم است و میخواهد جریان را به او بگوید. آنها یک قرار برای شب گذاشتند .

نیک و روزالی بی صبرانه روی صندلی اتاق انتظار نشسته بودند نیک نگران بود که چه پیش آمده که نک زنگ زدو گفت چاوز میخواهد با او صحبت کند. چاوز به او گفت که باید به آنجا بیاید تا باهم تنها به جایی بروند تا وی پاسخ پرسش هایش را بیابد. و تنها 20 دقیقه فرصت دارند. روزالی به نیک گفت که پیش آدلیند میماند و نیک رفت.

مونرو وو و هنک مخالف بودند ولی نیک به چاوز گفت: تو یکبار ترابل رو دزدیدی و بعد ولش کردی؟ چاوز گویی یمخواهد بچه ای را قانع کند گفت: بله . نیک گفت: پس پاشو بریم.

مونرو هنک و وو در زیر مین ماندند هر چند که از این بابت خوشحال نبودند.

چاوز و نیک به یک انبار قدیمی رسیدند. نیک میخواست اطلاعاتی را کسب کند تا بگدار به آب نزدند ولی چاوز چیز زیادی بروز نداد و گفت که باید وارد شوند. تنها چیزی که از حرف هایش بر می آمد این بود که موضوع بسیار مهم و حیاتی در جریان است.

501 wesen uprising

هنگامی که وارد شدند با اجساد چند نفر روبرو گردیدند. نیک پرسید: اینا کین؟ و چاوز با وحشت و ناباوری گفت: کسایی که باهاشون قرار داشتیم و بعد اادامه داد: باید از اینجا بریم. یک موجوداتی به آنها حمله کردند و در گیری آغاز شد، یک بلم یک گلوم کایدس ویک فنزگار سر آندو ریختنند. نیک با گلوم کایدس درگیر شد و چاوز به حال ووگ کرده با بلم و فنزگار . نیک توانست گلوم کایدس و بلم را بزند ولی فنزگار گریخت. نیک او را دنبال کرد و بیرون در وی داخل یک ماشین پرید و فرار کرد و روی دیوار یک علامت وجود داشت. چهار خط موازیی که میتوانست یبیانگر رد پنچجه باشد. او باز گشت و متوجه شد که چاوز دارد میمیرد. میخواست به بیمارستان زنگ بزند که چاوز به او گفت اینکار رانکند . نیک پرسد: با ترابل چی کار کردین؟ کجاست؟ و چاوز بی توجه به سوال او ادامه داد: اگه به پرتلند بیاد جنگ میشه و بعد دست در جیبش کرد و اسب سیاه شطرنج ترابل را به نیک داد و بعد مرد. گوشی اش در همین لحظه زنگ خورد. نیک گوشی را برداشت و اثر انگشت وی را  فرستاد و بعد خط را جواب داد .بی آنکه حرف بزند صدای کسی را شنید

1-9-0

که می پسید: کجایی؟ نیک اندکی درنگ کرد و بعد ادامه داد: اون مرده افرادی اینجا منتظر ما بودن.  کسیی که آنسوی خط بود مایزنر بود. نیز اندکی درنگ کرد و بی آنکه خود را معرفی کند گفت: گوشی دستت باشه و قطع کرد.

نیک به بیمارستان رسید و فهمید بچه اتش دنیا آمده است و به اتاق رفت. آدلیند بچه را بغل نیک داد وگفت: یک اسم انتخاب کردم نیک که با تعجب به کودکش نگاه میکرد گفت: فکر نمیکنی هردوتامون... آدلیند پیاخ داد: کلی . نیک به او و کودک نگاه کرد وگفت: خوبه.

حالا آدلیند و نیک والدین شده بودند.

فال گوش روزنامه ای

نیک برکارد مردی در میان آتش است-الیزابت رودریگز(چاوز)به عنوان میهمان ویژه حضوردارد- در میانه سر قطع شده مادر و مرگ جولیت ، هرگز اوضاع برای نیک تا این اندازه در هم نبوده است. نیک می بایست تصمیم بگیرد که چه میخواهد باشد و همچینین می بایست برای کودکی پدری کند که زمانی {مادرش} دشمن قسم خورده وی بوده است. آدلیند. جستجوی وی برای کشف حقیقت وی را به مامور اف بی آی چاوز می رساند و وی را در مسیر عجیبی قرار خواهد داد. راسل هورنزبی ، سیلاس ویر میشل ، ساشا رویتز ، رجی لی و بری ترنر نیز در این قسمت حضور دارند

وسن ها

بلوت باد

فوکس باو

نیم زابر بیست

هگزن بیست

گلوم کایدس

استاین آدلر

آیزبیبر

بلم

فنزگار

دقت بیشتر

این قسمت در تاریخ 3 تیر 1394 ماه فیلم برداری شد.

نیک در این قسمت به چاوز هویت گریمی خود را افشا کرد و به او گفت که ترابل به وی جریان دزدیده شدنش را گفته بود

ریزه کاری

پسر نیک در این قسمت به دنیا آمد

نام پسر نیک کلی شد.

قرار بود درد آدلیند در لحظات پایانی غرش کن هاوک فیلم برداری شود، ولی کلیر کافی نتوانست آن صحنه را بازی کند زیرا در واقعیت در بیمارستان بستری شده بود تا کودک واقعی اش را به دنیا بیاورد.

نام این قسمت از سریال هویت برن گرفته شده بود.


تصاویر

ویدیو ها - نماشا

1-5

تو یک وسنی ، من هم یک گریمم

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :1 شماره فصل:5


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
ساشا رویتز شان رینارد
کلیر کافی آدلیند شید
مونرو سالیس ویر میشل
روزالی کالورت بری ترنر
درو وو رجی لی

شخصیت بازیگر
تریسا روبل ژاکلینه توبینی
چاوز الیزابت رودریگز
مارتین مایزنر دامیان بوکلر

موجود شخصیت
بلوت باد مونرو
فوکس باو روزالی کالورت
نیم زابر بیست شان رینارد
استاین آدلر چاوز
بلم مامور
گلوم کایدس مامور
فنزگار مامور

مکان ها تشکل ها
خانه نیک گروه وسن های ناشناس
ادویه فروشی وسن های در شرف قیام
خانه چاوز
اداره FBI
اداره پلیس
Advertisement