ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm


Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.
نیک برکارت
Nick bukradt

جنسیت

مذکر

بازیگر

دیوید گیونتولی (بزرگسالی)
بریدن تاکر (جوانی)

روابط

بچه آدلیند و نیک:پسر متولد نشده
Skull رید برکارت، پدر
Skullکلی برکارت، مادر
Skull ماری کسلر، خاله
Skull جولیت سیلورتون، دوست دختر سابق
آدلیند شید، مادر پسر متولد نشده
هنک گریفین، همکار و بهترین دوست
مونرو، دوست
روزالی کالورت، دوست
جورج، دایی
Skull هیلدا، مادر مادر مادربزرگ
تریسا روبل:دوست

نیکلاس «نیک» برکارت (زاده ۱۸ ژوئن، ۱۹۸۲) یک گریم و کاراگاه پلیس آگاهی پرتلند است. درحین بزرگ شدن، او هیچ اطلاعی از میراث گریمی خود یا وسن نداشت. بیشتر اطلاعات وی در این زمینه از سال 2011 و در طی حل پرونده های متنوع مربوط می شود، این امر موجب شده است که وی به عنوان یک گریم حتی نسبت به سایر گریم ها برتر داشته باشد. در سال ۲۰۱۴ او به طور موقت قدرت های گریمی خود را از دست داد («بلند پروازی موطلایی») قبل از اینکه آن ها را به دست آورد («بزرگراه قربانیان»). او بعدها در می یابد که آدلیند پسر او را باردار است («هانس آهنین») .این موضوع زمانی پیش آمد که آدلیند خود را جولیت در آورد و با او خوابید.

بیوگرافی

۱۹۸۲ - ۱۹۹۴: اوایل زندگی

نیکلاس برکارت در ۱۸ ژوئن، ۱۹۸۲ متولد شد، فرزند رید و کلی برکارت از راینبک، نیویورک. در مارس سال ۱۹۹۴، پدر نیک رید و یک دوست خانوادگی در یک تصادف ماشینی عمدی کشته شدند، دستکاری ماشین آن ها توسط شکارچیان گنج سولیداد مارکوس، هانس راث، ایان فلین، و آکیرا کیمورا، در تلاشی ناموفق برای قتل مادرش کلی شده بود. کلی از سکه های زکانتوس با ارزش حفاظت کرد و زودتر از رخ دادن حادثه، او نیک را به خواهر خود ماری کسلر سپرد. ماری با نامزد خود فارلی کلت به هم زد و نیک را به پرتلند، اورگن آورد. کلی از ماری خواسته بود در مورد زنده بودنش چیزی به نیک نگوید تا وی در امان بماند. («زنی در تاریکی») («بد دندان»)

۱۹۹۴ - ۲۰۱۱: سال های نوجوانی تا مردانگی

در هنگام جوانی، نیک هیچ اطلاعی از وسن و گریم ها نداشت. وی به عنوان بازرس جنایی پلیس آگاهی پرتلند مشغول به کار شد و با هنک گریفین همکار گشت. او تحت فرمان مستقیم کاپیتان شان رنارد بود و همچنین با گروهبان وو کار می کرد. («آزمایشی»)


در این زمان او وقتی که در تحقیقات یک پرونده بود عاشق دکتر جولیت سیلورتون و در سال 2009 از او دعوت کرد تا با هم زندگی کنند. جولیت یک دکتر دامپزشک بود.

آغاز گریم شدن

در سال 2011، نیک قصد داشت تا از جولیت سیلورتون خاستگاری کند و به همین منظور حلقه ای  خرید. هنگام که به خانه بازگشت متوجه شد که خاله اش به دیدنش آمده است. وی به نیک هشدار داد که جولیت را ترک کند و به او گفت که او یک گریم است. سپس کلیدی را به وی داد و از او خواست که با جانش از این کلید محافظت کند.("راهنما")

Dead do us part S4

در این میان نیک در حین تحقیقات پلیسی خود هر چه بیشتر با دنیای وسن ها درگیر شد. در این میان با ادی مونرو یک بلوت باد گیاه خوار آشنا شد. وی به او کمک کرد تا کودکی را که توسط یک بلوت باد دیگر ربوده شده بود پیدا کند. پس از این ماجرا مونرو تبدیل که نیروی مهم کمکی نیک شد. هنگامی که نیک می خواست از خاله اش اطلاعات بیشتری در مورد گریم ها بگیرد، هگزن بیستی از جانب شان رنارد به نام آدلیند شید برای کشتن ماری کسلر که در بیمارستان بستری و به حالت اغما فرو رفته بود اعزام شد. ولی از آنجا که نیک پیش از این دیده بود که وی یک هگزن بیست است با او در گیر شد و سوزنی که برای کشتن ماری کسلر آورده بود به نیک زده شد.("خرس خرس می ماند")

از طرف نیروی پلیس برای ماری کسلر نیروی محافظ گذاشته شد.

ماری بهوش آمد و به نیک گفت که باید وسن های بد را شکار کند. و توضیحاتی در مورد گریم ها داد. به او گفت که اجازه ندهد سایر وسن ها تریلر را پیدا کند.

با وجود تمام تدابیر امنتی که نیک برای خاله اش قائل شد، خاله اش مرد وپیش از مردن در گوش او زمزمه کرد که به غریضه اش اعتماد کند.("خرس خرس می ماند")

و حالا نیک بود و دنیای عجیب پیش رویش.

گریم تازه کار

حالا باید روی پای خودش می استاد. وی نه از خطرات آگاه بود و از اینکه تا چه حد خودش قدرتمند است. اولین پرونده بعد مرگ خاله اش، یک ملیفر بود. موحوداتی که می خواستند از او محافظت کنند ولی او خیلی دیر این را فهمید و در واپسین لحظه مجبور شد برای نجات هنک ملیفر را بکشد. ملکه ملیفر با لحن هشدار دهنده ای گفت: داره میاد سراغت... حواستو جمع کن.

کسیکه ملیفر قصد در کشتنش را داشت همان هگزنبیستی بود که قصد کشتن خاله نیک را داشت ولی موفق نشد، آدلیند شید را بکشد و او زنده ماند.("هشدار زنبور")

و درگیر پرونده های عجیب وغریبی هم شد، مردی که یک متجاوز زنجیره ای بود یک زیگولک در آمد،("قلب های تنها") انسان هایی که می خواستند قتل را گردن یک راینیگن بیندازند،("دانسا ماکابا") جنگی که بین باور شواین ها و بلوتباد ها وجود داشت، ("سه گرگ بد") بلوت باد کوچکی که در کودکی دزدیده شده بود وبعد از دست ضارب گریخته و مانند یک بچه وحشی درجنگل زندگی کرده بود ("موهایت را پایین بینداز") ... همه این حوادث موجب مستحکم شدن رابطه او با مونرو، و یادگیری بیشترش در زمینه گریم بودن شد. و همچنان تریلر را از همه مخفی می کرد تا اینکه با یک غول- یک زیگبارست- درگیر شد. زیگبارست قصد داشت هنک را بکشد و به سراغ نیک آمد و او را تا سر حد مرگ زد. بعد رفت تا هنک را بکشد.

این نخستین بار بود که نیک مجبور بود از سلاح های گریم برای گرفتن زیگبارست استفاده کند و از آنجا که نمی توانست از روی تخت بیمارستان یک وجب آنورتر برود، این ماموریت به مونرو سپرده شد تا به عنوان اولین وسن در طول تاریخ تریلر یک گریم را با اجازه خود گریم وبدون حضورش، بازدید کند. هنک نجات یافت ولی نمی دانست چه کسی یک تفنگ سه لول فیل کش دارد. ("بازی غول")

یک روز مونرو با او تماس گرفت که به دیدنش برود. هنگامی که در را گشود چهره کتک خورده مونرو پشت در دیده شد. معلوم شد یک عده به خاطر اینکه مونرو به او کمک می کنند او را تا سر حد مرگ زده اند. نیک فهمید که دارد مونرو را در خطر قرار می دهد و به او گفت که دیگر از وی کمک نخواهد خواست ولی مونرو گفت: گندش بزنن تو هر وقت کمک بخوای میای جای من.("موش ها و آدم ها")

حالا نیک یک دوست خوب داشت.

خدای بزرگ تو کشتیش؟

نیک واکنش وسن ها را در مورد خودش میدید و از آن خوشش نمی آمد. وسن ها در هر سایز و سن و نوعی از او می ترسیدند وحشت می کردند و فرار را بر قرار ترجیح می دادند و یا اگر به حد کافی قوی بودند سعی می کردند او را بکشند.

علاوه بر این بعد از اینکه زیگبارست به خانه او آمد تا او را کتک بزند تا جای هنک را بگوید جولیت سر رسید. ("بازی غول") هرچند که او جانش را مدیون جولیت بود ولی خود را گول نمی زد، جولیت با بودن در کنار یک گریم در خطر بود. او موضوع را برای مونرو گفت و از او خواست که در مقابل جولیت تغییر کند ولی مونرو به او گفت که این کار احمقانه اس، یعنی بیشتر مردم یا حرف او را باور نیم کنند و فکر می کنند او دیوانه است، یا باور می کنند و یا فکر می کنند خودشان دیوانه شده اند. او مخالف 100% گفتن قضیه به جولیت از طریق یک ووگ یا هرچیز دیگری بود.

در میان پرونده ای ، نیک نیز داشت تا جان دو بچه را نجات دهد و تنها کسی که می دانست جریان چیست یک فوکس باو بود. او فوکس باو را گیر آورد . فوکس باو از شدت وحشت دیدن یک گریم فرار کرد و نیک برای نخستین بار از گریم بودنش استفاده مفید کرد.او چنان فوکس باو را ترساند که فوکس باو همه چیز را به او گفت. و برای تاثیر گذاری بیشتر عکس مردی که یک وسن بود که اعضای بدن انسان را قاچاق می کرد، به او نشان داد و فوکس باو تصدیق کرد که رابطش همین مرد بوده و توضیح داد که آنروز نیامده است ونیک با حالتی وحشیانه به او گفت: چون مرده! البته ذکر نکرد که مرد در تصادف رانندگی کشته است و این قضیه ربطی به او ندارد و فوکس باو از شدت وحشت گفت: خدای من کشتیش؟!

وی از همین روش برای به حرف آوردن یک وسن دیگر هم استفاده کرد. رو در روی وسن ایستاد و به او گفت که خوب به او نگاه کند و بعد او را به بخش تاریک اتاق هل داد و گفت: تو یک گایری، من الان یک پلیس نیستم پس انتظار نداشته باش مثل یک پلیس باهات رفتار کنم. گایر از شدت وحشت تمام سوالات نیک را پاسخ داد.("قاچاق اعضای بدن")

این آغازی برای یک گریم واقعی بود.

خبر داغ دنیای وسن ها

البته گریم بودن چیزی نیست که پنهان بماند، مخصوصا بعد از اینکه یک آیزبیبر بداند چه دیده است .("دانسا ماکابا") ("تارانتالا") نیک با یک اسکال زانه در میدان جنگ گلادیاتوری لوئن ها می جنگد تا مونرو ر انجات دهد("آخرین گریم پا برجا") ، متوجه می شود که مصیبت هایی در دنیا از قبیل سکه های زکانتوس وجود دارد که موجبات قتل خیلی ها از جمله مادر وپدر خودش شده است("سه سکه") و می فهمد کلیدی که خاله اش به او داده نیز بسیارمهم است ولی سر در نمی آورد کلید چه چیز را باز می کند.("بیمار عشق")

بحث آیزبیبر ها بالا گرفته است. آنها دسته دسته خانه او را زیر نظر می گیرند("قاچاق اعضای بدن") از دیدن جولیت وحشت می کنند- درست به اندازه دیدن او- بچه هایشان به سمت خانه او تخم مرغ پرت می کنند و نیک متوجه می شود که باید یکبار برای همیشه غائله این سگ های آبی فضول را بخواباند. و به سراغ دو تا از آنها می رود که خانه او را می پایند. زیاد لازم نیست که تلاش کند، آیزبیبر ها به همان اندازه که فضول اند سه برابر آن از نیک می ترسند و با یک یا دو تشر نیک درحالی نزدیک است از ترس قالب تهی کنند قول می دهند که دیگر مزاحم او نشوند.("تارانتالا")

کم کم نیک می بیند که بعضی از وسن ها از دیدن او فرار نمی کنند. یک عده نسبت به او کنجکاوند ویک عده عملا می خواهند او را بکشند و حمله هایشان غریزی نیست.("مار آهنی") در این میان، همان آیزبیبری که اولین بار نیک را دیده بود سعی می کند، با آوردن هدایا و کمک های کوچک تعمیراتی خشم گریم را بخواباند و رابطه نسبتا دوستانه ای با گریم داشته باشد. گرچه نیک به وی هشدار داده بود که دوباره آنجا نیاید، ولی آیزبیبر خطر قطع شدن سرش را به حان می خرد تا از ماجرا را از دل نیک در آورد. و این آغاز آشنایی نیک با باد وورستر است. دوست به ظاهر ترسویی که در آینده کمک های فراوانی به او خواهد کرد. و مقدمات این دوستی یک کیک گیلاس، یک لحاف دست دوز ، یک سبد دست باف و تعمیر قفل در خانه نیک است.("جزیره رویاها")

طی یک پرونده نیک به سر جسد همان فروشنده عطاری که یک فوکس باو بود می رسد عده ای او را کشته اند و این مقدمات آشنایی با رزوالی کالورت است . روزالی خواهر فروشنده است وبرای باز پس گیری مغازه می آید و بعد هنگامی که با نیک در مغازه تنهاست متوجه می شود نیکی یک گریم است. نیک که وحشت عمیق او را درک کرده است سعی دارد در حین اینکه رفتارش تهدید آمیز نباشد، سوالاتی را از او بپرسد.

ولی نیک برای بررسی یک سری مسائل می بایست مونرو را با خود به ادویه فروشی برگرداند و این مقدمه آشنایی مونرو و روزالی است که به خاطر نیک ایجاد شد.("جزیره رویاها")

آخر هفته رمانتیک

نیک برای آخر هفته برنامه ریزی کرد که از جولیت خواستگاری کند. البته برنامه ریزی اش گرچه انتخاب مکانی بود که از دردسر دور باشد، ولی ظاهرا حتی در یک شهر کوچک دور افتاده نیز دردسر همواره دنبال اوست. پس از تبدیل آخر هفته رمانتیک به دو روز پر از تعقیب و گریز و استرس، از جولیت خواستگاری کرد. ولی جولیت به او جواب رد داد . او به نیک گفت که دلش می خواهد با او ازدواج کند و او را بسیار دوست دارد ولی او دارد چیزی را مخفی می کند و تا زمانی که نیک مانند گذشته با او صادق نباشد نمی تواند به او جواب مثبت دهد.("چیز پردار")

خون یک گریم

نیک تصمیم گرفته بود که  یک بار برای همیشه بفهمد که کلیدی که خاله اش به او داده بود به چه دردی می خورد. او تمام سوراخ سمبه های تریلر را با کلیدش امتحان کرد. ولی کلید هیچ چیز را در تریلر باز نمی کرد.

نیک خسته و بی حال روی صندلی نشست که دستش به قوطی جوهر خورد و جوهر روی کلید پخش شد. وقتی سعی می کرد کثافت کاری را که روی میز تحریر در حال پیشروی بود را رفت و روب کند متوجه شد که بدنه جوهری کلید دارای نقش و نگار بی معنایی نیست. انگار که روی آن یک تصویر باشد. ولی پیش از اینکه دقیق سر در بیاورد جولیت با او تماس گرفت و گفت که اگر سریعتر به خانه باز نگردد و آماده نشود دیر به دعوتشان می رسند. نیک تصمیم گرفت سر اینکار را به بعد موکول کند.

جولیت و نیک تیپ زده بودند و به رستورانی که در آن قرار داشتند می رفتندو از قرار معلوم هنک عاشق کسی شده بود و تصمیم داشت عشقش را به آندو معرفی کند. این موضوعی بود که نیک حسابی از شنیدنش حیرت کرد زیرا در این مورد کوچکترین اطلاعی نداشت و جولیت نیز با خنده گفت که به نظر می رسد آندو در مورد هیچ چیز جز کار حرف نمی زنند.

هنگامی که وارد رستوران شدند و هنک را یافتند، نیک از دیدن عشق او مانند صاعقه زده ها خشک شد. مخصوصا هنگامی که آدلیند شید، با لبخند به او گفت که خوشحال است که او را دوباره می بیند.

نیک مانند اسفند روی آتش نمی فهمید چه بکند . هنگامی که آدلیند با جولیت دست داد و درمورد حیوان خانگی اش صحبت کرد، نیک حداکثر تلاشش را به کار بست که ناخرسندی خود را نشان دهد و این کار در طی شب ادامه داشت.

آدلیند در مورد شغلش و وکیل شدنش صحبت می کرد و خون خون نیک را می خورد. با هر جمله ای که می گفت خشونتش را نشان می داد . سر انجام آدلیند گفت که تلفن کاری دارد و نیک نیز به دنبال او با بهانه رفتن به دستشویی بلند شد. رفتار او به قدری واضح بود که هم هنک و هم جولیت هر دو متوجه این امر شدند. نیک آدلیند را در راه پله گیر آورد و به او گفت که پایش را از زندگی هنک بیرون بکشد. آدلیند گفت که عاشق شدن برخلاف قانون نیست و می خواست برود که نیک بازوی او را گرفت و گفت: من اجازه نمیدم این اتفاق بیفته. و آدلیند جنگ طلبانه به او گفت: پس جلوش رو بگیر.

نیک مستاصل عصبانی در حالی لجش در آمده بود به دستشویی مردانه رفت و از سر استیصال به یکی از درها مشت کوبید(که خب مسلما خودش بیشتر صدمه دید تا در) در این میان هنک سر رسید لج او نیز در آمده بود. یک جسد پیدا شده و با این حساب بقیه شام به فنا می رفت.

سر صحنه قتل هنک از نیک پرسید نظرش در مورد آدلیند چیست و نیک خیلی سعی کرد که هنک را به فکر منطقی واردار کند ولی گویی هنک هیچ کدام از حرف ها او را نمی شنید. نیک متوجه شد که تنها هنک نیست که رفتار عجیب غریب دارد. وو بقیه رژ مرطوب کننده اش را نیز خورد.

در کلانتری وو در مورد مشکل معده اش با او صحبت کرد و از هوش رفت. نیک وو را به بیمارستان برده بود و با دکتر صحبت کرد. در معده وو دکمه سنجاق قفلی گیره کاغذ و سکه و انواع اقسام چیز هایی که معلوم نیست در شکم وی چه می کند وجود داشت. دکتر به او گفت که وو باید چند روز استراحت کند و احتمالا فشار کار پلیس چنین بلایی را بر سر وی آورده است.

در خانه مونرو ، پس از تشریح شرح وقایع مونرو به او گفت که یک مشکلی اینجا وجود دارد چون به طور معمول نمی شود با یک هگزنبیست قرار گذاشت و نیک یک سوال اساسی از او پرسید: ممکنه بلایی سر هنک آورده باشد؟ مونرو پاسخ داد البته، آنها معجون های قوی و قدرتمندی دارند. حالا اسمش را هر چه می خواهد بگذارد: جادو جنبل ورد اجی مجی  و بعد اضافه کرد که روزالی احتمالا بیشتر می داند.

روزالی نیز در ادویه فروشی حرف مونرو را تایید کرد که انسان ها به ندرت عاشق هگزن بیست ها می شوند. سپس نیک به او گفت که احتمالا دو هفته است که جریان اینگونه می گذرد . روزالی گفت که برادرش رسید ها را نگه می داشته است شاید این هگزن بیست پیش از مرگ او به اینجا آمده باشد. و در حالی که مونرو و نیک در مورد زابر ترانک و معجون با هم صحبت می کردند روزالی با رسیدی سر رسید که در روز مرگ برادرش نوشته شده بود و با توجه به آنچه در لیست بود مشخص بود که کسی که این مواد را می خواسته قصد داشته معجون ناجوری درست کند. چقدر خطرناک؟ روزالی بازه خطرناکی را تشریح کرد: از شدیدا عاشق به شدیدا مرده! نیک در مورد درمانش پرسید واز آنچه روزالی گفت شدیدا وحشت کرد:مطمئن نیستم بتونیم درمانشون کنیم  بستگی داره رابطه عاطفی و جسمیشون به چه حدی رسیده باشه. و اگر زیاد باشه. مونرو حرفش را تکمیل کرد: هنک پوکیده.البته روزالی گفت که امکان دارد پادزهری باشد ولی اول باید زابرترانک مذکور را بیابند. آنها شروع به جستجوی زابر ترانکی کردند که به مواد آن لیست درست شده بود.

روز بعد در اداره هنک همچنان در عشق آتشینش به آدلیند می سوخت. نیک هم حرص می خورد که آدلیند زنگ زد. او به هنک گفت که شب به خانه او بیاید . در طی صحبت گوشی به دست نیک هم رسید. نیک که ناچار بود ظاهرش را مقابل هنک حفظ کند خیلی معمولی با آدلیند صحبت کرد و گفت که انگار هنک را طلسم کرده است. و آدلیند از آن سو گفت که این سوپرایز اوست.

به خاطر پرونده قتل نیک با شان صحبت می کرد که در این میان مونرو به نیک زنگ زد و گفت که بهتر است سریعتر به ادویه فروشی برود چون اگر هنک چیزی که آنها فکر می کنند را خورده باشد دارد در دروازه بهشت را می کوبد.

روزالی برای او توضیح داد که با زابر ترانک بسیار خطرناکی طرف هستند و به او گفت که گروهبان وو هم علائم همین زابر ترانک را رداشت. نیک در مورد آنچه در معده وو یافت شده بود گفت و روزالی گفت که به سرعت باید پادزهر را درست کنند.

پس از درست کردن پادزهر او گفت که باید با یک نسوفلیم این را به بدن قربانی وارد کرد ومونرو با توجه به نحوه کار نسوفلیم( که باید دو تا شاخک دراز را در بینی بیمار فرو می کردند) از نیک پرسید که چطور می خواهد به هنک بقبولاند که این برایش خوب است؟ قرار شد اول گروهبان وو را نجات دهند و بعد سراغ هنک برند. با توجه به موادی که در محلول استفاده شده بود به نظر محلول خطرناکی می آمد.

وو در حال خوردن الیاف فرشش بود که نیک و مونرو و روزالی سر رسیدند آنها معجون را روی او امتحان کردند و بطرز عجیب و غریب حالی او خوب شد. بعد رفتند تا به هنک کمک کنند.

نیک با هنک تماس گرفت و فهمید  که او به خانه آدلیند می رود. آنها به آنجا رفتند ولی جز هنک که روی تخت بیهوش بود کسی را نیافتند. روزالی با دیدن چشمان هنک متوجه شد که دیگر دارو کارگر نیست. و به نیک گفت تنها راه از بین بردن این حالت و نجات هنک کشتن هگزن بیستی است که از خونش در این محلول استفاده کرده  است .آدلیند با نیک تماس گرفت و به او گفت که اگر کلیدی که خاله اش به او داده را به وی ندهد، هنک تا صبح می میرد وجای قرار ملاقات را به او گقت نیک برخاست تا برای کشتن او برود ولی روزالی برای او توضیح داد که اگر به هگزبیست شلیک کند هگزن بیست می میرد ولی هنک زنده نخواهد شد و تنها راه از بین بردن یک هگزن بیست خون گریم است. یعنی خون خودش.

نیک سر قرار رفت و به آدلیند گفت که کلید را نیاورده است. آدلیند به او گفت که در مراسم خاکسپاری هنک او را خواهد دید که نیک به او گفت: وقشته حسابامون رو تصویه کنیم ...با خشونت

آدلیند ووگ کرد ، غرید و دعوای هگزن بیست و گریم شروع شد. درگیری ناجوری بود هر دو طرف حسابی  کتک خوردند که در واپسین لحظه آدلیند به نیک یورش برد و نیک را به رمین انداخت نیک غلتید ودستان او را گرفت طوری که او نمی توانست برخیزد و بعد او را بوسید. آدلیند او را گاز گرفت و با خوردن چند قطره از خون لب نیک، روح هگزن بیستی اش از بین رفت . او نمرد ولی دیگر هگزن بیست نبود .

او رو به نیک گفت که او را از بین برده است و در این میانه مونرو به او تماس گرفتک ه هنک به هوش آمده است.

نیک در تریلر متوجه شد که اگر دو طرف کلید را کنار جوهر بزند، یک تکه کوچک از یک نقشه ایجاد می شود.("بیمار عشق")

ورات

پس از آن زندگی هنک به روال عادی بازگشت و نیک از این بابت خوشحال بود. آنها به سر پرونده ای اعزام شدند که یک تیر انداز حرفه ای کسی را با تیر زده بود ولی هر دو گریخته بودند. در این میان، پاسپورت مردی که ظاهرا فراری بود را در کنار یک جسد دیگر یافتند که به قتل رسیده بود و تنها یک شاهد وجود داشت. وقتی نیک با او صحبت می کرد مرد ووگ کرد و به شکل یک هوندیگر در آمد . نیک به او گفت که آرام باشد و مرد نیز کمی ترسیده گفت که قصدش کمک است.

در کلانتری ، مونرو به او زنگ زد و گفت که یک مردی در ادویه فروشی است که تیر خورده است. نیک گفت که به آنجا خواهد آمد.

پس از اینکه به آنجا رفت متوجه شد که مردی که تیر خورده همان مردی است که به عنوان قاتل تحت تعقیب است. سپس با شهادت مونرو رو روزالی مبنی بر حضور تمام مدتش در ادویه فروشی فهمید که مرد یکی از اعضای جبهه مقاومت است که در حال فرار از دست ورات است. مرد نطق دامنه داری را در مورد وسن ها جبهه مقاومت و خانواده های سطلنتی شروع کرد که تنها چیزی که عاید نیک شد این بود که فهمید گریم ها برای سلطنتی ها با ارزشند. ولی نیک اهمیتی به این قضیه نمی داد. وی نه با جبهه مقاومت و نه با خانواده سلطنتی کار نداشت و تنها چیزی که از دستش بر می آمد این بود که ادگار والتز فرستاده ورات را پیدا کند. ("موش و گربه")
این کار ساده تر از آنی پیش میرود که به نظر می آید. خود ادگار والتز با نیک تماس میگیرد. وی نیک را به عنوان یک گریم می بیند و از او میخواد که در پیدا کردن ایان هارمن کمکش کند. و هنگامی که نیک مخالفت می کند نیک را تهدیدی می کند که اگر ایان هارمن را تحو.یل ندهد در تمام شهر اجساد پیدا می کند. وی این موضوع را به هنک و کاپیتان می گوید و در این میانه با تعقیب شماره تلفن ادگار والتز به یک جسد می رسند. و مونرو با او تماس میگیرد که والتز روزالی را گرفته است و او و هارمن دارند به سمت ادویه فروشی می روند. نیک خود را به آنجا می رساند تا با استفاهده از قوانین طبیعی وسن ها و گریم ها این مسئله را حل کند: گریم و وسن با یکدیگر دوست نیستند. آنها به ادگجار والتز کلکل می زنند و برای یک لحظه موفق می شوند که او راخ لع سلاح کنند. ولی ایان هارمن والتز را می کشد . نیک بر سر دو راهی قرار گرفته است. مرد قاتل است و از سوی دیگر بدن او به دادگاه روزایل و مونرو را رد خطر می اندازد. برای همین تصمیمش را می گیرد که از دو ستانش محافظت کند. او ایان هارن را آزاد می کن دو با یک پاکت پول به او می گوید که هرگز به پرتلند باز نگردد. مونرو جسد والتز را گم و گور میکند و هنگامی که سر صحنه پیدا شدن جسد ایستاده اند شان رینارد حرفی می زند: به نظرم کس دیگه ای زودتر پیدا ش میکنه و نیک به یاد حرف های ایان هارمن می افتد: این دنیا در آستانه جنگ قرار دارد.

گریم و دروگر

در یک پرونده نیک متوجه میشود که شاهدش یک آیزبیبر است، آیزبیبری که از ترس یک هسلیش مخفی گردیده است. وی برای یافتن آیزبیبر با باد وورستر تماس میگیرد و باد اطلاعاتی را به او میدهد در مورد اینکه هسلیش ها از آیزبیبر ها اخاذی میکنند. با اینحال برای پیدا کردن شاهد لازم است در یک محفل وسنی حضور یابد، مجمع آیزبیبر ها که ظاهرا همگی می باید در مقوله های جمعی نظر بدهند. مجمع با وجود اعلام حمایتی که نیک از آنها میکند، از این کار می ترسند. البته هسلیش ها تنها برای آیزبیبر ها خطرناک نیستند یکی از آنها با دروگر ها که با هسلیش ها رابطه خونی دارند، زنگ می زند. دو تا دروگر منجمله همان کسی که شان رینارد او را بیرون کرد به آنجا می آیند .آیزبیبر شاهد با شجاعت زیاد خود را به نیک معرفی میکند و شهادت میدهدو نیک نیز با دو تا دروگر رو برو می شود که هر دو را میکشد. سپس سر هردو را به مانهایم آلمان می فرستد. در حالی که خودش هدایای دست سازی ازت مامی آیزبیبر ها دریافت می کند.("بگذارش به عهده سگ های آبی")

اطلاعات ناقص گذشته ناشناخته

اما همه چیز نمیتواند برای ابد پنهان بماند. در طی یک پرونده، مونرو به شکل بلوت باد به هنک حمله میکند و هنک هنوز از شوک این ماجرا در نیامده، تغییر چهره مرد دیگری را میبیند . نیک فکر میکند این موضوع که وانمود کند هنک چیزی ندیده بهترین روش است. ولی هنک میداند بیدار بوده است.("پا گنده") در این میانه او برای بررسی یک صحنه قتل می رود و در صندوق عقب ماشین مقتول ، یک دوربین عکاسی با عکس های شان رینار خود هنک و مونرو پیدا میکند. برای خبر دادن به شان رینارد میروند ولی معلوم میشود قاتل زودتر سر وقت آنها رفته است و معلوم میشود که قاتل، همان نفر چهارمی است که در قتل پدر و مادر نیک دست داشته است. نیک مصمم است وی را زودتر از پلیس بیابد برای همین با کمک مونرو سم بیهوش کننده ای را داخل کمان صلیبی میریزد و همراه خود بر میدارد. شب هنگام کبه خانه میرسد متوجه می شود که جولیت بر اثر پنجه گربه آدلیند زخمی شده است. نیک وحشتزده از شنیدن این حرف اصرار میکنند که به دکتر بروند ولی جولیت که این موضوع و کار را احمقانه میداند با نیک بحث میکند و سسر انجام یک تصمیم میگرد یکبار برای همیشه جریان را به جولیت بگوید. او وی را بتریلر می برد و پس از تعریف جریان متوجه میشود که جولیت فکر میکند او دیوانه شده برایه مین به عنوان آخرین راه، جولیت را به خانه مونرو که کمی قبل وی را برای شام دعوت کرده بودند میبرد. مونرو بهت زده از کاری که نیک انجام داده متوجه میشود که نیک از او میخواهد مقابل جولیت ووگ کند. مونرو مخالفت میکند ولی وقتی جریان پنجه گربه آدلیند و حالت بی تفاوت جولیت را میبیند تصمیم میگیرد ووگ مند ولی پیش از اینکار جولیت از هوش میرود. هنگامی که وی را به بیمارستان میبرند، معلوم میشود ه کار زیادی از دکتره ا بر نیم آید. برای همین به سراغ گربه آدلیند می روند و آن را برداشته نزد روزالی به عنوان آخرین راه ممکن می روند. نیک مونرو روزالی و گربه خشمگین را تنها میگذارد تا به دنبال آدلیند برود. آدلیندی که ناپدید شده است. در این میانه هنک با او تماس میگرد و میگوید که قاتل، به خانه او هم آمده و همه چیز را بهم ریخته است. سپس در مورد زنی هشدار میدهد که به گفته وو همدست قاتل لوده و بسیار خطرناک است. نیک با کمان صلیبی به خانه میرود و با دیدن نگهبان پلیس بیهوش میفهمد که کیمورا- قاتل والدینی- داخل خاه است. کیمورا که به دنیال سکه ها به خانه او آمده با وی درگیر یمشود. وی یک شاکال است و این دعوای وسن و گریم به اوج خود میرسد. نیک کیمورا را خرد و خاکشیر میکند که زنی با لباس مشکی وارد خانه میشود. نیک به او هجوم میبرد ولی زن به راحتی ضربه های نیک را دفع کرده و او را کناری می اندازد و نیک که از کمان صلیبی اش غافل شده میبیند که کمان در دست کیموراست ولی زن چاقویی را به وسط سینه کیمورا فرو میکن و او بیهوش روی زمین می افتد. نیک سلاحش را در می آورد و رو به زن میگیرد که زن خیلی آرام میگوید: نیک! نیکی! منم. نیک با بهت و حرت مضاعف و حالتی گنگ میگوید؟ مامان؟("زنی در تاریکی")

سلطنتی درست در چند قدمی

مادر نیک زنده مانده است و دوستش به جای او کشته شده تا نیک این حوادث را هضم کند ، حال جولیت تغییری نمیکند ولی از طریق روزالی موفق میشود مادر آدلیند را بیابد. مادر نیک که میخواهد نبود چندین سال گذشته اش را جبران کند، تصمیم میگیرد به جای نیک به دیدار مادر آدلیند برود. متاسفانه در ملاقات یک هگزمن بیست و یک گریم ، چزی جر درگیری و مرگ یکی از طرفین رخ نخواهد داد. مادر آدلیند میمیرد ولی پیش از مرگش به کلی برکارد میگوید که فقط "او" میتواند جولیت را بیدار کند. یک سلطنتی در پورتلند.

کلی برکارد پورتلند را با سکه های زکانتوس ترک میکند تا آنها را به جزایر یونان برده و نابود کند. در این میان جولیت به ظرز اسرار آمیزی به هوش می آید.

ولی همه چیز و همه کس را به یاد می آورد جز نیک. اوضاع زمانی بدتر میشود که نیک حس یمکند رفتار جولیت روز به روز عجیب تر میشود. تا اینکه یک روز مونرو سراسیمه و آشفته به نیک زنگ میزند. درست چند لحظه قبلش جولیت نیز با حال مشابهی به نیک زنگ میزند.

نیک ابتدا به خانه مونرو میرود و مونرو را به طرز نگران کننده ای آشفته مییابد و بعد مونرو به طرز دردناکی در مورد اینکه امروز جولیت را با مردی در مغازه ادویه فروشی یدده که هم را میبوسیده اند حرف میزند.

نیک از درون خرد میشود وبعد به خانه میرود. جولیت با غم و اندوه به او می گوید که به مردی علاقه پیدا کرده ولی نینمداند چرا. نیک چاره ای جز ترک خانه ندارد و به تریلر پناه میبرد.

خوابی سخت و بد روی تخت تریلر اینگونه به پیان میرسد: وو با نیک تماس میگیرد که هنک به شدت صدمه دیده است. از آنجا که زدن هنک مستلزم نیروی عظیمی به نظر میرسد ، نیک بهت زده از جا پریده و به بیمارستان میرود.

هنک شدیدا صدمه دیده است.

-وقتی این اتفاق افتاد داشتی چی کار میکردی؟

-داشتم به تو زنگ میزدم

-چرا؟

-باور نمیکنی دیشب کی اومد دیدنم. آدلیند

حضور محدد آدلیند در پورتلند برای نیک هم عجیب و هم نکته دار است . نیک برای جولیت احساس خطر یمکند وبعد متوجه میشود که احساس خطرش صحیح است: آدلیند به سراغ جولیت رفته است.

بازداشت آدلیند به جرم مضنون به قتل مادرش بودن چندان سخت نیست. نیک در بازجویی با آدلیند متوجه میشود که آدلیند به دنبال کلید میگردد. شب نیک دوباره با آدلیند صحبت میکند و آدلیند به او میگوید که اگر نیک میخواهد اسم سلطنتی پورتلند را بشنود باید کلید را به او تحویل دهد. موضوعی که نیک آن را رد میکند.

ولی پیش از اینکه نیک بتواند بیشتر از آدلیند حرف بکشد، آدلیند آزاد شده و بعد دوباره به وین میگریزد

شخصیت

حتی پیش از گریم بودن نیک نشانه هایی از تیز بودن نشان داده است. البته این امر در برخوردش با مونرو چندان جور نیست زیار او ووگ مونرو را دید و بر اساس ووگ او به وی حمله کرد. همچنین نیک از اعتماد به نفس خوبی برخوردار است در حالی که اعتماد به نفسش از او آدم متکبری نمی سازد. خونسردی وی در تعامل با شرایط حساس به او کمک کرده است که از این نیروی جدید حد اکثر استفاده را ببرد. شجاعت نیک بسیار زیاد است. بارها شده که وی به میانه خطر پریده است تا دیگران را نجات دهد. حتی زمانی که خطر بسیار بزرگ و جدی بوده است. نیک معمولا بازی عادلانه را بر میگزیند و از اخلاقات پیروی می کند.گرچه وی به طور مداوم در حال مشاهده صحنه های خشونت بار به عنوان یک پلیس است، ولی این امر موجب نمی شود که او چشمان خود را بر خوبی ها درونی موجودات ببندد. به همین منظرو وی نه تنها نقش محافظتی برای انسان ها در مقابل وسن های خطرناک را ایفا می کند بلکه بار محافظت از وسن های بی خطر را نیز در مقابل وسن های خطرناک بر دوش خود حس می کند. حتی گاهی انسان ها نیز برای شکار وسن ها اقدام می کنند و نیک نسبت به آنها نیز بی تفاوت نیست. او دوست پسری عاشق و دوستی وفادار است . وی همچینین زمانی که نیاز باشد از خود خشونت نشان می دهد ولی این امر بیش از استفاده از ترس وسن ها در زمینه گریم ها نیست. وی از ترس عمیق وسن ها به عنوان ابزاری بریا پیشبرد کارش استفاده می کند. در طی مامورت ها و مسائلی که به عنوان یک گریم با آنها روبروی بوده است، نیک اکنون بیشتر خشونت نشان می دهد و کمتر نگران کشتن وسن هاست. مخصوصا اگر آنها خطری برای دیگران محسوب شوند. از کور ه در رفتن او نیز به مرور زمان بیشتر شده است و او اکنون به خوبی با این حالاتش کنار می آید.

نیک دروغ گوی خوبی هم هست و توانایی بالایی در ساخت داستان هخا باور کردنی دارد تا سرپوشی بر کار های گریمی اش باشد. از قسمت های نخست تاکنون نیک انعطاف بیشتری در مقابل قانون دارد و یا حتی گاها آنها را می شکند. مخصوصا وقتی لازم است وظیفه گریمی اش را انجام دهد.

نیک زبان خارجی خاصی را بلند نیست گرچه در کتاب هایش زبان های متفاوتی وجود دارند ولی وی نمی تواند انها را بخواند.

نقل قول

"می دونم چی هستی" (به وسن های مختلف)

مونرو واسه رضای خدا یک لحظه فکر کن سر میز شام میخوایم در مورد چی حرف بزنیم؟ ("بگذارش به عهده سگ های آبی")

تصاویر

Advertisement