ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm

بلوت باد ، گرگ بزرگ بدجنس ، این چیزیه که اجدادت من رو صدا می کردن، کتابت رو نخوندی؟

مونرو در اولین ملاقاتش با نیک

گذشته[]

مونرو
Eddi monroe

جنسیت

مذکر

نوع

بلوت باد

بازیگر

سیلاس ویر میشل

هنگامی که مونرو برای نخستین بار وگ کرد، نمی دانست چه اتفاقی افتاده است. او لبش را گاز گرفت و شلوارش را پاره کرد. ("موهایت را پایین بینداز")سپس مادرش برای وی توضیح داد که بلوتباد چیست.("شکار وحشی") وی در دوران دبیرستان دختری به نام مالی را دوست داشت که یک کلاستریک عشقش را ربود. وی را حامله کرد و پیش از فرار از شهر صورت دختر را پاره کرد. پلیس وی را نگرفت ولی مونرو وی را پیدا کرد و حالش را گرفت.("یک چیز پردار")

دوران کودکی او مالامال از افسانه های ترسناک در مورد گریم ها بود. او میدانست گریم ها اجدادش را سر بریده اند و گریمی به نام ماری کسلر مادر بزرگش را به قتل رسانده است.("آزمایشی")("خرس خرس می ماند") وحشتش همواره از گریم های نابودگر بود که مثل بلا بر سر جامعه وسن ها نازل شده بودنددر کابوس هایش نمایان می شد.("ساعت مرگ")

مدتی بعد وارد دانشگاه شد و پدر بزرگش نشان خانوادگی بلوت باد ها را به وی داد.("شکارچی وحشی") همچنین تعداد زیادی نقشه وخرت و پرت دیگر از اجدادش به ارث برد. وی مدتی با آنجلینا لسر در جنگل زندگی کرد و سپس به خانه بازگشت و یک دوره اصلاحی گیاه خواری را گذراند و تصمیم گرفت هرگز گوشت نخورد.("سه گرگ بد") به تنهایی زندگی را شروع کرد و به ساعت سازی پرداخت و کارش حسابی رونق گرفت. تا اینکه یک روز برای برداشتن نامه ها از خانه بیرون رفت و از فاصله دور مردی را دید که به سمتش می دود. خواست به خانه برگردد که مرد به وی رسید و روی وی پرید و فریاد زد: بگو دختره کجاست؟ و او وحشتزده به اولین گریم عمرش در فاصله 20 سانتی نگاه کرد.("آزمایشی")

آغاز یک دوستی عجیب![]

مونرو در واقع به عنوان مظنون وارد داستان شد ، در جریان پرونده ای ، در حین دنبال کردن رد دختری گم شده در جنگل نیک مردی را دید که برای برداشتن روزنامه بیرون آمد و با دیدن بچه ها به شکل یک گرگ در آمد . وی به سوی مرد هجوم برد و او را گرفت. کاشف به عمل آمد که مرد یک ساعت ساز است و درخانه اش هیچ چیز مربوط به آدم ربایی نیست.

شب دوباره نیک به خانه بلوت باد رفت و متوجه شد که او در حال خرابکاری در حیاط پشت خانه است. در این لحظه بلوت باد به او حمله کرد. البته قصدش صدمه زدن به اونبود و بعد نیک را به نوشیدن یک آبجو دعوت کرد.

او خود را با نام مونرو معرفی کرد .وی گفت که یک بلوت باد است . و از او پرسید آیا تازه کارش را شروع کرده؟ به نظر کم تجربه می آید. پس از اینکه فهمید نیک خواهر زاده ماری کسلر است نفسش در سینه حبس شد و اضافه کرد که دنبال دردسر نمی گردد. سالهاست از بلوت بادهایی نیست که مردم را می کشند. ورزش می کند و رژیم گیاهی دارد . اضافه کرد که یک ساعت ساز است و بچه دزد نیست.

با اینحال نیک او را متقاعد کرد که کمکش کند. آندو به راه افتادند. مونرو در جنگل رد بلوت باد را زد و خانه او را پیدا کردند ولی بعد از نیک جدا شد.(آزمایشی)

محافظت از ماری کسلر؟!؟ "دیوونه شدی ، گریم"!؟![]

پس این که شان رنارد به نیک گفت که نمیتواند محافظی برای خال اش بگذارد ، نیک تصمیم گرفت از مونرو کمک بخواهد.

نیک با هر زحمتی بود مونرو را راضی کرد.

مونرو معذب در راهرو بیمارستان راه می رفت. نهایتا وارد اتاق شد و به ماری که بیهوش بود گفت که او مادر بزرگش را کشته است و این احمقانه است که او در این فاصله انتقام خانواده اش را نمی گیرد. ماری چشمانش را گشود و گفت :از شانست استفاده کن بلوت باد. در این لحظه دو مهاجم وارد اتاق شدند ولی با دیدن مونرو بیرون رفتند و مونرو دنبال آنها با راه افتاد.

مونرو مهاجم را تا زیر زمین تعقیب کرد و مجبور شد با وی درگیر شود. یک مهاجم دیگر هم به او حمله کرد و مونرو او را به شدت زد به طوری یکی از دستانش کنده شد. خودش وحشتزده از صحنه جرم گریخت.(خرس ها خرس می مانند)

راهنمای گریم[]

ولی یادت نره من کمکت کردم که با این دنیا آشنا بشی ، باشه؟

مونرو خطاب به نیک

مونرو در تمام طول داستان به جز اینکه دوست نیک بود ، از آن مهم تر یک راهنما برای نیک بود. در اکثر پرونده ها و ماجراهایی که برای نیک اتفاق افتاد به او کمک کرد و حتی شاید بدون کمک او هرگز نیک از پس اینکار ها بر نمی آمد .

"سه گرگ بد"[]

در جریان یکی از پرونده های نیک که مربوط به آتش گرفتن خانه ی هپ لسر بود ؛ معلوم شد که هپ دوست قدیمیه مونرو است.

از آنجایی که خانه ی هپ در آتش سوخته بود ، مونرو اورا به خانه ی خود برد.

مونرو و هپ در خانه به هم صحبت می کردند و بنا شد که هپ در خانه مونرو با رعایت قوانین وی باقی بماند.

نیک تصمیم داشت بفهمد خانواده آنها چند نفره است. برای همین به خانه مونرو رفت. هنگامی که پارک کرد ناگهان شیشه سمت راننده خورد شد و دو دست قدرتمند وی را از ماشین بیرون کشید و روی سبزه ها انداخت و یک بلوت باد زن روی او پرید . نیک سلاحش را که روی زمین افتاد بود برداشت و می خواست به او شلیک کند که هپ و مونرو سر رسیدند. هپ بلود باد زن را گرفت و مونرو بین نیک و آنها ایستاد .نیک با خشم فریاد زد که کنار برود و هپ توضیح داد: این خواهرم آنجلیناست.نیک گفت که چرا نباید آنجلینا را بازداشت کند؟ آنجلینا گفت که داشته از برادرش محافظت می کرده است و هپ جمله اش را تکمیل کرد: و دوست پسرش. مونرو اخطار داد: دوست پسر سابق. نیک حیرتزده به مونرو نگاه کرد  و بعد آنجلینا گفت: این دیوونگیه، سه تا بلوت باد و یک گریم دارن با هم حرف میزنن. الان باید برای شام اونو می خوردیم!!! پس از اندکی یکی به دو دیگر با نیک ، نیک به طور خلاصه به وی گفت که خفه شود. آنجلینا لحظه ای به نیک نگاه کرد و با سرعت زیادی به سمت نیک هجوم آورد. مونرو و هپ از جا جستند و او را مهار کرد.هنگامی که نیک رفت ،آنجلینا و مونرو هپ را در خانه تنها گذاشتند و برای دویدن به جنگل رفتند.صبح روز بعد مونرو و آنجلینا در حال ازخواب برخواستند که دست و دانشان خونی بود و جسدی در نزدیکشان افتاده بود.

یک نفر در خانه مونرو رفت و گفت که گوشت خوک سفارشی را آورده است. هپ در را گشود و یک نفر سه گلوله به او شلیک کرد.

نیک و هنک سر صحنه بودند که آنجلینا و مونرو سر رسیدند. آنجلینا بر سر جسد برادرش ووگ کرد . نیک از مونرو پرسید که کجا بوده اند و مونرو با حالتی شوک زده گفت که همین نزدیک بوده اند.

پس از این که آنجلینا فهمید که کار چه کسی بوده است ، نزد مونرو آمد و به وی گفت که می داند یک پلیس که دست بر قضا باور شواین هم هست هپ را کشته است. وی بوی او را در خانه خود و هپ  و کلانتری حس کرده بود. مونرو به او گفت که خود را کنار بکشد ولی آنجلینا برای انتقام به راه افتاد.

مونرو با نیک تماس گرفت و به او گفت که اگر میداند چه کسی برادران آنجلینا را کشته است بهتر است از اومحافظت کند. نیک بازرس حریق اورسن را در راه پله گیر آورد و به وی گفت که می داند جریان چیست و می خواهد پرونده را برای یک بازرس

حریق دیگر هم بفرستد. اورسن نیز ووگ کرد و متوجه شد او یک گریم است.

نیک به خانه مونرو رفت و گفت که آنجلینا یک قاتل است و اصرار داشت که بفهمد او کجاست.مونرو گفت که حرفی که به آنجلینا زده است را به او هم میزند. اینکه خودش را کنار کشیده است. و پس از اصرار های مداوم نیک آب پاکی را روی دست او ریخت و گفت که او خودش هم می خواهد این باورشواین بمیرد و تمام کنترل خود را بر روی این گذاشته که به آنجلینا کمک نکند.نیک رفت. پس از چند لحظه در خانه را زدند ، مونرو در خانه را باز کرد که اورسن با یک شاتگان به سمتش پشت در ایستاده بود. وی به او گفت که به آنجلینا بگوید این کار تاوان کشتن برادرهایش بوده است .

پس تمام شدن این ماجرا ، نیک به مونرو که مشغول  بازبینی عکس ها خودش آنجلینا و هپ بود زنگ زد و از او خواست که در پیدا کردن آنجلینا کمک کند و مونرو درخواست وی را رد کرد. سپس کسی در خانه او را زد. بلند شد و روی راهرو ورودی خانه عکس خانواده لسر را دید و صدای زوزه گرگی که از جنگل پیش روی خانه اش می آمد.(سه گرگ بد)

دختر گم شده[]

در جریان پرنده ای که در جنگل جسد یک نفر پیدا شده بود نیک با یک بلوت باد جوان رو به رو شد( که البته بلوت باد فرار کرد)

نیک به دیدن مونرو رفت و از او پرسید یک بلوت باد می تواند به تنهایی در جنگل ٩ سال زندگی کند؟ مونرو گفت:اگر مثل من نبود مسلما نه. بعد نیک جریان را توضیح داد. مونرو به او گفت که اگر بچه در آن سن گم شده باشد، الان یک بچه وحشی است.

و اضافه کرد که اگر کسی به یک بچه وسن نگوید که وسن شده است، او خود این را نمی فهمد و احتمالا دلیل اینکه از جنگل بیرون نیامده است همین است. او الان دارد بر طبق غریزه اش زندگی می کند.

نیک از او خواست که با وی بیاید تا دختر را بیابند .مونرو اول مخالفت کرد و بعد قرار شد فردا صبح به دنبال او بگردند.

نیک و مونرو به جنگل رفتند. در حین جستجو وارد قلمرو هالی کلارک شدند و او را دیدند. هالی از آنها گریخت و آنها به دنبال او دویدند.سر انجام هالی ایستاد و مونرو در فاصله مشخصی از وی. هالی رو به مونرو غرید و مونرو نیز همین کار را کرد.

هالی فرار کرد. برای چند لحظه به نظر می رسید که آنها هالی کلارک را گم کرده اند ولی معلوم شد که جایی که او در آن پناه گرفته، خانه شکاری بر روی یک درخت بسیار بلند است.

مونرو از درخت بالا رفت ونیک به دنبال او. در خانه را به آرامی باز کرد ودید که دختر از هوش رفته است. هنگامی که داشت زخم او را وارسی می کرد هالی به هوش آمد و غرش کرد.مونرو سعی کرد او را آرام کند و بعد بی آنکه حرکت تهدید آمیزی انجام دهد، پیشانی هالی را لمس کرد . معلوم بود که تب شدیدی دارد.نیک مقداری دارو روی زخم هالی گذاشت که هالی بار دیگر چشمانش را باز کرد و چشم غره ای به نیک رفت.نیک با او صحبت کرد ولی معلوم بود که او زبان انسان را به سختی می فهمد. با اینحال پس از مقداری صحبت و ووگ مونرو ، هالی توانست نام خود را بگوید و بی آنکه بخواهد تلاش دوباره ای بکند به آرامی دراز کشید.در این هنگام برادران بلیک برای سر دآوردن از قتل برادرشان به جنگل بازگشتند.نیک تصمیم گرفت برای آوردن کمک برود.چون گوشی آنجا آنتن نمی داد. قرار مونرو شد پیش هالی کلارک بماند.چشم نیک پیش از خروج  به اجاق سفری با نام ادسون افتاد.

پس از خروج او مونرو تصمیم گرفت برای هالی اندکی ریشه برداک بیاورد تا تبش را پیین بیاورد.

به محض ورود به محدوه آنتن دار، نیک با هنک تماس گرفت و گفت که هالی کلارک را زنده پیدا کرده است. وی همچنین به او گفت که برادران بلیک نیز همین اطرافند و درمورد اجاق مسافرتی هم گفت.

برادران بلیک مونرو و خانه را پیدا کردند. هنگامی که مونرو را با قاتل برادرشان اشتباه گرفته بودند نیک سر رسید و به آنها گفت که مونرو با اوست. ولی آن دو میخواستند هر دو نفر را بکشند که هالی یکی از قاتلان را کشت و نیک دیگری را با تیر زد.پس از تمام شدن ماجرا و رسیدن کمک ، آن هاهالی کلارک را تحویل خانواده اش دادند.(موهایت را پایین بینداز)

"غول کش"[]

در قسمت غول بازی هنگامی که استارک قسط داشت از هنک انتقام بگیرد ، استارک برای گیر انداختن هنک به نیک حمله کرد و او را به شدت زخمی کرد و کار نیک به بیمارستان کشیده شد.

سروان و وو به هنك درباره اينكه چه اتفاقى براى نيك افتاده اطلاع ميده. هنك از اين جريان عصبانى ميشه و تصميم ميگيره كه خودش دست به كار بشه. اما وو در عوض يك نقشه ترتيب ميده كه از هنك به عنوان طعمه استفاده بشه. آنها متوجه ميشوند كه استارك به نيك حمله كرد تا هنك رو پيدا كنه سپس هنك تصميم ميگيره كه به ملاقات نيك بره و با اين كار استارك رو گير بندازن

وقتى كه مونرو به ملاقات نيك مياد، نيك اون(استارك) رو به مونرو توصيف ميكنه. مونرو نيز با توجه به توصيفات نيك حدس ميزنه كه او به احتمال زياد يك زيگ بارست(يا همان غول) است و به نيك ميگه كه اونها بسيار كمياب اند ولى بدترين موجودات اند. ظاهرا مونرو در دوران بچگى دوستى به اسم فِرِدى داشت كه پدرش به طرز بى رحمانه اى توسط يكى از آنها به قتل رسيده بود و نيك خيلى خوش شانسه كه هنوز زنده است. مونرو ادامه ميده كه آنها(زيگ بارست ها) بسيار كينه اى اند و خيلى سخت كشته ميشوند مگر اينكه زيگ بارست گيفت(نوعى سم براى از پا در آوردن آنها كه بسيار كمياب نيز هست) داشته باشيد. اين سم استخوان هاى آنها رو به آهك تبديل ميكنه و شما ميتوانيد آنها را از داخل از بين ببريد. براى اين كار بايد اين سم را به آن ها تزريق كرد. نيك يادش مياد كه توى تريلر يك بطرى شيشه اى با همين نام وجود داشت و آن تفنگ داخل چمدان كه مى توان از آن براى وارد كردن سم به بدن آنها استفاده كرد. نيك از مونرو ميخواد تا به تريلر بره و سم و تفنگ رو بردارد.موقعى كه مونرو وسايل مورد نياز رو جمع آورى ميكنه و گلوله هاى مخصوص رو به سم آغشته ميكنه، هنك به ملاقات نيك ميره. ستارك در همان نزديك دارد هنك را ميبيند كه داره وارد بيمارستان ميشه. هنك راجع به نقششون براى گير انداختن ستارك به نيك ميگه ولى نيك سعى ميكنه تا بهش بگه كه اين كار عملى نيست. بعد هنك اعتراف ميكنه كه در دوران محكوميت استارك او مدارك اشتباه را به هيئت منصفه داده بود تا بررسى كنن چون در غير اين صورت ممكنن بود اون(استارك) هنوز شانسى براى آزاد شدن داشته باشد. هنك به نيك ميگه كه ميخواد جلوى استارك رو بگيره و به جاى اينكه به نقشه هاى كاپيتان عمل كنه، استارك رو به معدن سنگ هدايت كنه؛ جايى كه همه ى اينها شروع شد. نيك به مونرو ميگه كه تفنگ رو به هنك بده ولى هنك بيمارستان رو ترك كرده بود. نيك از مونرو مى خواد تا هنك رو تعقيب كنه و به يه نحوى تفنگ رو بهش بده.

در معدن سنگ، هنگ با استارك روبرو ميشه و مونرو ميبينه كه خيلى دير شده. اون ميبينه كه هنك در حال هدف گيرى به استاركه و ميدونه كه اون نميتونه جلوش رو بگيره. مونرو چمدان را باز مى كند شروع به سر هم كردن تفنگ مى كند. مونرو نگاه ميكنه كه آن ها با هم مى جنگند و وقتى كه استارك يك بلوك بتنى را بلند مى كند تا بر روى هنك زمين افتاده بكوبد، مونرو گلوله به سم آغشته را داخل تفنگ قرار ميده، به طرف ستارك هدف ميگيره و شليك مى كنه. استارك زمين مى افتد و ميميرد.(غول بازی)

دوستی با گریم ممنوع![]

در قسمت شخصی با مونرو تماس گرفت و از او خواست که به محلی که او میکگوید برود و سا عتی را تعمیر کند.

هنگامی که مونرو به آنجا میرسد ، در بالکن خانه یک وسن را درحال ووگ میبیند ؛ که ناگهان چند نفر به او حمله میکنند و او را به شدت میزنند و مونرو بیهوش میشود.مونرو از صدای زنگ ساعت به هوش آمد . حسابی خرد و خاکشیرش کرده بودند ولی کسی آنجا نبود. بلند شد و ابزارش را برداشت و می خواست هر چه سریعتی آنجا را ترک کند که دید روی ماشینش علامت یک داس دسته بلند با خون کشیده شده است. از همان داس هایی که دروگر ها دارند.مونرو با نیک تماس گرفت و گفت که یک سری به او بزند.

نیک به خانه مونرو رفت و صورت آش و لاش او را دید و پرسید: چه بلایی سرت اومده؟ مونرو پاسخ داد تو بلایی هستی که سرم اومدی و نیک را به خانه برد. پس از کمی صحبت علامت ریپر ها را نشان او داد و گفت وقتی نظام طبیعت را بهم بزنی عده ای هستن که خوششون نمی اد و کاری که من دارم با تو می کنم دقیقا برهم زدن نظام طبیعته. نیک متوجه شد که جان مونرو به خاطر سوالات وی به خطر افتاده است . برای همین با لبخندی تلخ گفت که دیگر از او کمک نمی گیرد. و داشت می رفت که مونرو گفت: گندش بزنن، تو هر وقت کمک بخوای بهم می گی من اهل روال طبیعت نیستم و برای نیک یک نوشیدنی آورد و اضافه کرد دفعه بعد حواسشان را جمع می کنند.(مرد و موش)

بلوت باد گلادیاتور[]

در قسمت آخرین گریم پا برجا وقتی نیک درگیر پرونده ای بود که شامل مبارزات گلادیاتوری بود و با دیدن سلاح های مشابه در تریلر به مونرو تماس گرفت. مونرو اول  اینکه گذاشته او اینجا را پیدا کند بسیار هیجان زده بود و بعد در مورد این مبارزات به نیک اطلاعاتی داد . البته مونرو یک نفری را می شناخت که می تواند مسئول ثبت نام را بیابد.

مونرو توانست محل قرار بازی ها را بیابد و بعد به نیک زنگ زد و گفت که با شخصی آنجا قرار دارد.

نیک برای بازرسی ماشن برایان رفته بود که مونرو زنگ رد و گفت یک یارویی با یک کامبون حمل اسب دارد سر می رسد. نیک وحشتزده به او گفت که از آنجا فرار کند و لی آنها بر سر مونرو ریختند  و او را زدند. نیک به سرعت پشت ماشین پرید و به محلی که مونرو گفته بود رفت. هرچند مونرو را برده بودند او توانست کسی را که ماشین وی را برداشته بود گیر بیندازد و با خشونت با راننده رفتار کرد ووی از ترس نیک همه چی را به او گفت.

مونرو یک راست از قفسی سر در آورد که کنار دیمیتری اسکانتوس بود . دست او زخمی شده بود و او میخی را از دست او در آرد. سپس تیمور سر رسید و گفت که باید بجنگد. مونرو گفت که او گیاه خوار است و بعد از اینکه یک تکه گوشت برایش انداختند فهمید بازوی تکه شدن یک انسان با خالکوبی گیرش آمده است.

مونرو و دیمتری را داخل یک قفس بزرگ انداختند. ملت دیوانه اطراف از شوق فریاد می زدند و تیمور یک چیز هایی به زبان لاتین می گفت. سپس مبارزه آغاز شد و مونرو فهمید طرف هیچ چیز حالیش نیست . برای همین یک سپر برداشت و سعی کرد تا حد امکان در مقابل این اسکالن زانه تشنه به خون زنده بماند. نیک محل مسابقه را یافت و دید که مونرو در حال جنگیدن است ولی در مقابل آن اسکالن زانه متوحش هیچ شانسی ندارد. وی به زمین افتاد.اسکالن زانه می خواست او را بکشد که نیک اسلحه اش را روی گلوی تیمور گذاشت و به او گفت که مسابقه با متوقف کند. بر خلاف تصور حتی پس از اینکه او ووگ گرد و به شکل یک لوئن در آمد، تنها با یک جمله: تو یک گریم هستی حیرت خود را نشان داد و بعد گفت که برایش مهم نیست میرد ولی بلوت باد اول خواهد مرد. سر انجام نیک به او گفت که او به جای مونرو خواهد جنگید. حرفی که تمام لئون ها دیوانه را مست غرور  و شادی کرد. همه از هیجان جنگ یک گریم دو برابر جیغ و داد کردند. خشاب اسلحه نیک را گرفتند و او را داخل رینگ انداختند. مونرو با حالتی که گویی باورش نمی شود چه اتفاقی افتاده گفت: وای رفیق!!!

و دیوونه ای نیک! این اولین حرف مونرو بود. نیک نیز گفت که شاید این امر به پیروزی اش کمک کند. مونرو در پاسخ به سوال نقطه ضعفش چیه؟ گفت اصلا نداره. نیک به او گفت که هنک با نیروی کمکی در راه است و تنها باید زمان بخرند.  مونرو او گفت که او می بایست تاریخچه کل اجدادش را پیش چشمش بیاورد و هر چه دارد رو کند. چون این یارو الان یک قاتل تمام عیار است.و در آخرین لحظه به نیک گفت که دست راست طرف ضعیف است.

مبارزه شروع شد. نیک از مقابل ضربات اسکالن زانه جا خالی می داد وگاها به او حمله می کرد . او توانست چند ضربه اساسی نیز به وی وارد کند.البته از کتک هایی که خودش هم خورد نباید چشم پوشی کرد.مبارزه ادامه داشت. اسکالن زانه سپر نیک را از دستش در آورد ولی نیک با یک هجوم مبتکرانه  سلاح وی را از دستش او بیرون کشید وشمشیر روی گردن او نهاد و به او گفت :دیمتری من دشمنت نیستم. من نمی خوام بکشمت!

لوئن ها اصلا خوششان نیامد .یکی داخل آمد تا به نیک حمله کند که مونرو محکم با سپر او را زد و پرسید: پس مسابقه عادلانه چی شد؟ نیک نیز دیمتری اسکانتوس را محکم زد و وی بیهوش روی زمین افتاد. نیک و مونرو پشت به پشت هم دادند لحظه ای بعد لوئن ها داخل می ریختند و هر دویشان را تکه پاره میکردند. مونرو در حالی که سپر هنوز دردستش بود به نیک گفت می خواستم ازت به خاطر نجات جونم تشکر کنم و نیک گفت بهتره صبر کنی ببینی چقدر زنده می مونی. لوئن ها درها را باز کردند ونیک که واقعا جو گیر شده بود فریاد زد: مَردین بیاین جلو! پلیس سر رسید.(آخرین گریم پا برجا)

آشنایی با جولیت[]

هنگامی که چند قتل در یک کارخانه به دلیل سوختگی رخ داده بود ، نیک به سراغ دختر مظنون رفت . او در یک بار کار میکرد.در کلوب معلوم شد که آریال ابرهارت یک رقصنده آتش است. در حالی که آتش به بیرون فوت می کرد ناگهان نیک را دید وو گ کرد. برای لحظه ای حیرت زده او را نگاه کرد وبعد خندید. به نظر می آمد از اینکه او را دیده خوشش آمده است. نیک دربین جمعیت مونرو را دید.مونرو با حیرت به نیک که کنارش نشست نگاه کرد و گفت که اصلا فکر نمی کرده او را ببیند. اول از صحبت کردن در مورد دختر اجتناب کرد ولی بعد بیرون رفتند . او به نیک گفت که آریال ابرهارت یک دیمن فویر است. از نژادی قدیمی و از نسل اژدها . زمان دوران شوالیه هایی با زره های درخشان. آنها می توانند چربی بدنشان را بخار کرده و با الکتریسیته ساکن مشتعل کنند.سپس پیش از جدا شدن به او گفت که پسرعمویش روز قبل از آلمان با او تماس گرفته است و گفته است که سه روز پیش جسد یک گریم را در کوچه پشتی خانه یشان یافته اند. به نظر می رسد کار یک دروگر بوده است و به نیک توصیه کرد از خودش مراقبت کند.

چند شب بعدنیک به خانه بازگشت و متوجه شد جولیت احتمالا در رختخواب منتظر اوست. ولی بلافاصله فهمید کسی که در رختخواب دراز کشیده آریال ابرهارت است. نیک آریال را به سمت دیوار پرتاب کرد و پرسید که با جولیت چه کرده است و آریال گلوله آتشینی به سوی او فرستاد.و بعد ناپدید شد.  نیک که هنوز در بهت بود، متوجه شد تلفنش با شماره جولیت زنگ می خورد. سراسیمه گوشی را برداشت و متوجه شد که آریال پشت تلفن است و به او گفت که گریم بازی در بیاورد و دنبال آنها بیاید. و پلیس هم با خود نیاورد.

مونرو در ماشین نیک نشسته بود و نقشه های راه آهن را بررسی میکرد و به نیک گفت که منظور آریال ابهارت این است که توی لونه می بینمت و بعد از چند لحظه گفت: می دونی می خواد چی کارکنه؟ اژدها پرنسس تو رو دزدیده و تو باید بری نجاتش بدی دزدیدن زن های خوشگل و جانفشانی مردها براین نجاتشون.آریال ابرهارت جولیت را به غاری برد که در مسیر خطوط راه آهن قدیمی و بلا استفاده بود.

نیک و مونرو نیز با توجه به شغل ابرهارت می دانستند احتمالا باید لانه را همانجا پیدا کنند. بر روی یکی از ریل های راه آهن یک اتاقک متحرک قرار داشت. مونرو آن را روشن کرد و به راه افتادند. در میان راه مونرو به نیک گفت که حس عجیبی دارد که می خواهد برای کمک به زنی برود که هنوز با وی ملاقات نکرده است و نیک با شرمندگی پرسید الان چه وقت پیش کشیدن این ماجراست؟ وبعد مونرو متوجه شد نیک هنوز هیچ نقشه ای برای درگیری با قضیه ندارد.حالا وقتش بود که بترسد.بلاخره به دروازه جهنم رسیدند. قرار شد نیک با دیمن فویر ها در گیر شود و مونرو نیز جولیت را پیدا کند. از هم جدا شدند. نیک درحالی که فریاد می زد و آریال را صدا می کرد از مسیر اصلی رفت و مونرو از پشت وسایل در هم و برهم.

مونرو جولیت را پیدا کرد و به سمت او رفت و به او خودش را معرفی کرد. سپس دستان جولیت را باز کرد ولی پیش از فرار کنند، آریال سر رسید. مونرو به سرعت پشت بشکه ها پناه گرفت وجولیت وانمود کرد هنوز دستش بسته است. آریال دهان جولیت را باز کرد وگفت وقت جیغ زدن است ولی جولیت با یک مشت محکم او را نقش بر زمین کرد و گفت خودش جیع بزند. و بعد با مونرو فرار کردند.

نیک و فرد ابرهارت با هم در گیر شدند ولی نیک پیش از جزغاله شدن با یک میله آهنی او را کشت. بعد اریال ابرهارت آمد و می خواست همه جا را بسوزاند. نیک صدای مونرو را شنید که نام او را فریاد می زد و می گفت که آنها بیرون اندو نیک نیز به سرعت فرار کرد و غار منفجر شد.

بیرون غار جولیت با مونرو آشنا شد و از او به خاطر نجات جانش تشکر کرد.(مار آهنی)

شروع عشقی تازه[]

در جریان دزدی دو اسکالن گک از مغازه ی عطاری، فردی کالورت صاحب مغازه کشته شد . سر صحنه قتل همه از اینکه چنین مغازه ای مورد سرقت قرار گیرد حیرتزده بودند. نیک به آنها گفت که در زیر زمین ممکن است چیزی بیابند. در زیر زمین همه چیز به هم ریخته بود. قرار شد همه چیز را برای آزمایش بفرستند.ذی نفع بعدی وی خواهرش روزالی کالورت نام داشت که در سیاتل ساکن بود. نیک به وی زنگ زد و جریان را برایش توضیح داد.

نیک به او گفت که یک نفر می بایست با او برای چک کردن پایان کار تیم تحقیق بیاید.نیک به همراه روزالی کالورت به ادویه فروش رفتند. بر روی زمین هنوز خون فردریک کالورت ریخته بود. روزالی کالورت با غم و اندوه بسیاری مقابل لکه خون زانو زد و ووگ کرد. نیک متوجه شد که او نیز یک فوکس باوست. سپس به او گفت که ممکن است تمام آن خون متعلق به برادرش نباشد زیر ا برادرش ظاهرا قاتل را گاز گرفته است .

نیک لیست موادی که از ادویه فروشی آزمایش شده بود را به مونرو داد ولی مونرو گفت تا نبیندن کمکی از دستش بر نیم اید. برای همین نیک و مونرو به مغازه رفتند. روزالی در را گشود و چند لحظه به مونرو نگاه کرد وبعد گفت که آیا او یک همکار دیگر است؟ نیک آندو را به هم معرفی کرد ومونرو اظهار داشت که برادر او را می شناخته و بابت مرگش به او تسلیت گفت. سپس نیک گفت که میخواهند زیر زمین را بازرسی کنند.در زیر زمین نیک بسته هایی را یافت که گویی با خشونت باز شد ه اند و بعضی از محتویات آن نیز گم شده است. مونرو نگاهی به بسته ها کرد و گفت احتمالا جی است. جی ماده مخدر دنیای وسن هاست و برای بیشتر انسان ها مرگبار است.در این لحظه روزالی به زیر زمین آمد و نیک از او در مورد جی پرسید. روزالی گفت که این ماده غیر قانونی نیست. نیک از او خواست تا تمام موادی که یک وسن به خاطرش آدم می کشد را به او بگوید و روزالی قول داد که از اینکار را انجام دهد. نیک و مونرو خواستند مغازه را ترک کنند که روزالی دست مونرو را گرفت و به او گفت که آیا برادرش را می شناخته است؟حالتی دودل گفت: بله و روزالی رودرروی او ووگ کرد. مونرو نیز رو به او ووگ کرد آندو اندکی هم را نگاه کردند و بعد روزالی گفت که می خواسته از این حرف مطمئن شود. سپس به نیک گفت که با این حساب همکاران پلیسش نمی دانند با چه کسی طرف اند. نیک پاسخ منفی داد و با توجه به نوع نگاه روزالی به آن دو نیک پرسید آیا مهم است؟ روزالی گفت تنها دارد سعی می کند بفهمد این وضع یعنی چه و به مونرو گفت که قاتل برادرش را بیابد.

بعد از این که مونرو و نیک عطاری را ترک کردند ، دوباره اسکالن گک ها برای سرقت به عطاری بازگشتند ، و روزالی به هر زحمتی بود از دست آن ها گریخت. بعد از این که نیک از این ماجرا خبر دار شد برای امنیت روزالی مونرو را به خانه ی او فرستاد . مونرو شب خانه روزالی روی کاناپه خوابید. صبح روز بعد روزالی تصمیم داشت به مغازه برود و مونرو نیز بعد از اطلاع دادن به نیک با او رفت.

بعد از کلی ماجرا بالاخره جایی که سارقین میتوانستند باشند را پیدا کردند ، مونرو و نیک و روزالی به آن جا رفتند . در آنجا چادر های قرمز رنگی که داخلش وسن ها نئشه و خمار افتاده بودند و یا در حال اسنتشاق مواد بودند. به دلیل بوی زیاد مونرو نمی توانست کسی را رد گیری کند برای همین نیک و مونرو از هم جدا شدند.نیک یکی از آنها را یافت و با وی درگیر شد. معتادان که هیچ واکنشی به این درگیری نشان نمی دادند با صدای گلوله ای که به سمت سقف شلیک شد چرتشان پاره شد و با فریاد : این یارو داره به مردم شلیک می کنه از آنجا بیرون ریختند. مونرو دومی را تعقیب کرد که طرف با اسلحه مونرو را بیرون در گیر آورد و می خواست او را بکشد که روزالی با یک آجر به سر مهاجم زد و مونرو را نجات داد.

مونرو برای روزالی گل برد و متوجه شد که او قصد ماندن دارد ومی خواهد مغازه را باز بگذارد.(جزیره ی رویاها)

پاگنده![]

در پی داستان پاگنده ای که به چند نفر در جنگل حمله کرده و آن ها روکشته بود ، مونرو در خانه خواب بود که صدای ورود کسی به خانه اش را شنید. به آرامی پایین آمد و با مهاجم در گیر شد. البته مهاجم به سرعت از حال رفت . وی همان پاگنده ای بود که ماجراجویان را کشته بود. مونرو او را می شناخت و وی را با نام لری صدا کرد. تعجب او این بود که چطور یک ویلدرمن تیر خورده است. لری در این اسثنا به مونرو گفت که بیرون آورد و کار نمیکند. مونرو متوجه منظور او نشد و بعد لری از هوش رفت.

روز بعد مونرو با نیک تماس گرفت و از او خواست که به خانه اش بیاید و ذکر کرد که پاگنده ای که در تلویزیون در موردش صحبت می کنند روی مبل وی خوابیده است. هنک قرار بود با سگ ها برود  و نیک از او جدا شد. در خانه مونرو ،مونرو توضیح داد که لری در میان دو حالت بی ووگ و ووگ گیرکرده است و این امر موجب شده وی در حال ووگ کامل باقی بماند  نیک حیرتزده از شنیدن: این لریه به مونرو گفت که دوستش دیشب دو نفر آدم را کشته. مونرو به او گفت که لری آدم آرامی است و از این کار ها نمی کند حتی پیش یک روانشناس بنام کنسانتین برینکن هافت نیز می رود. در این میان مونرو متوجه شد که سگ های پلیس نزدیک خانه شده اند. وی برای گم کردن رد لری لباس وی را پوشید و به سمت جنگل دوید. هنک و سگ های جستجو به دنبالش دویدند. مونرو سگ ها را ترساند ولی پیش از آنکه موقف شود به هنک نیز برخورد کرد و هنک چهره وسنی او را دید.او به خانه باز گشت و جریان را برای نیک که کنار لری مانده بود گفت و در این میان که آنها بحث می کردند لری بلند شد و به آشپزخانه آمد. وی یک چیزی را از گردنش بیرون کشید و به آندو گفت که متاسف است. و بعد مرد.

پس از مرگ او هنک به نیک زنگ زد و گفت که پاگنده را دیده است.  نیک و مونرو لری مکنزی را در محلی در جنگل رها کردند تا بتوان وی را پیدا کرد و چیزی که او از گردنش بیرون کشیده بود را در دست خودش نهادند. نیک تصمیم گرفت که دیدن برینکر هافت برود.مونرو برای دیدن یکی از دوستانش رفت. او متوجه شد که لری مکنزی از یک درمان خارق العاده صحبت می کرده است او و دو تن دیگر نیز از این روش استقابل کرده اند.این روش توسط برینکر هافت مطرح شده بود .طی تماسی که با یکی از آنها گرفت فهمید که وی هفته گذشته دیوانه شده و خود را از پنجره به بیرون پرتاب کرده. نفر سوم هم همانی بود که توسط بی خانمان ها به قتل رسید.

نیک متوجه شد که قالب کپسول دارو برای 4 نفر سفارش داده شده است و نفر چهارم خود برینکر هافت است. هنگامی که برای گرفتن وی به آنجا رفتند وی دیوانه شد و به مردم حمله کرد. هنک او را با تیر زد و پیش از مرگش تغییر چهره او را دید. نیک نیز آنجا بود ولی وانمود کرد که چیزی ندیده.(پا گنده)

قرار دردسر ساز[]

مونرو که به روزالی علاقه مند شده بود ، میخواست که به نزدیک شود ؛بنابراین به پیشنهاد داد که با هم به پیک نیک بروند.

همه چیز داشت برای نزدیک شدن آن دو خوب پیش میرفت ،مونرو و روزالی در حال صحبت کردن بودند که گیلکو با آن زخم های ناجورش از لای درختان بیرون آمد و به آنها حمله کرد مونرو با سبد پیک نیک مادربزرگش او را زد و آندو فرار کردند.

مونرو و روزالی به مغازه باز گشتند و در حال صحبت با هم بودند که رفتار روزالی عجیب شد. در این میان نیک به او زنگ زد و در مورد فلووس پستالانژیا پرسید. مونرو در حال توضیح نشانه های بیماری بود که متوجه شد روزالی دقیقا همین مشخصات را دارد و بعد رد زخم را روی گردن او دید و متوجه شد که او فلووس پستالانژیا گرفته است. در آخرین درجات هشیاری او با کمک هم توانستند کتاب را بیابند و بعد روزالی از هوش رفت و مونرو می بایست دارو را درست کند. او روزالی را روی تخت گذاشت . او نشنید که روزالی می گفت باید اول او را ببندد.

☀مونرو دارو را درست کرد که نیک و هنک وارد شدند. و گیلکو را آوردند. هنک که گیج شده بود: مونرو وسنه؟ مونرو در حال درست کردن محلول گفت: آره بلوت بادم سلام هنک! و بعد روزالی از پنجره فرار کرد و هنک گقت: روزالی هم؟ بنا شد نیک دنبال او برود.

مونرو و هنک گیلکو را درمان کردند و نیک به کوچه پشت مغازه رفت و به روزالی گفت که برگردد و در دست روزالی یک قیچی بزرگ بود. او رو به نیک ووگ کرد وکاملا معلوم بود که او را نمی شناسد. نیک به روی او اسلحه کشید ولی از مقابل ضربه روزالی جا خالی داد و قیچی را از دست او در آورد و او را زد و بیهوش کرد. سپس به مغازه برگرداند. مونرو با خشم فریاد زد: نیک لازم نبود که بکشیش! نیک گفت : اون بیهوشه دارو رو بیار.

چند ساعت بعد همه خوب شدند . و مونرو جریان جنگل و ویلدر من ها را اعتراف کرد و از هنک به خاطر ترساندنش عذر خواست و پیش روزالی رفت.(جوجه تیغی)

یک بلوتباد مرده![]

یک شب که روزالی با مونرو در خانه مونرو بودند و با هم مشغل صحبت بودند(مونرو و روزالی در موارد بسیار عجیبی با هم به تفاهم رسیده بودند) و درحالی که از اطلاعات هم ذوق می زدند در خانه با شدت باز شد و آنجلینا لسر فریاد زد: باید با هم صحبت کنیم. مونرو و روزالی که مبهوت این ورود غیر منتظره بودند به او چشم دوختند. و آنجلینا ادامه داد: اونم باید بره! . مونرو به او گفت : که آنجا چه می کند ولی آنجلینا با لحن تهدید آمیزی به سوی روزالی رفت و گفت: گفتم باید صحبت کنیم. حالا! روزالی آنجا را ترک کرد و مونرو رفت و به او گفت اینجا چه می کند. آنجلینا هم بی پرده به او گفت: اومدم بکشمت!

مونرو با دیدن پرونده ای که عکس او داخلش بود گفت: کی می خواد منو بکشه؟ آنجلینا گفت: یک کنیگ شلانگ . مونرو گفت  که اصلا در عمرش کونیک شلانگه ندیده است. آنجلینا گفت که نمی داند یارو چرا می خواهد او را بکشد ولی به هر دلیلی که هست 25 هزار دلار به او داده تا اینکار را بکند. و اگر پیشنهاد او را رد می کرد یکی دیگر سروقت مونرو می آمد.

☀مونرو به آنجلینا گفت که به نیک زنگ می زند. آنجلینا خشمگین گوشی را قطع کرد و داد زد: به گریم زنگ نمی زنی! مونرو توضیح داد که او یک پلیس است و کارش این است و آنجلینا در جواب او گفت که اگر فراموش کرده به یاد بیاورد که نیک قصد دارد به خاطر قتل دو باور شواین او را بکشد. پس از کلی بحث و جدل سرانجام مونرو به نیک زنگ زد. مونرو با نیک تماس گرفت و به او گفت که یکی می خواهد او را بکشد.

نیک به خانه مونرو رفت. از آنجا که مونرو در مورد جزئیات صحبت نکرده بود از مونرو پرسید که کسی تهدیدش کرده است؟ مونرو کلی این پا و آن پا کرد تا جریان را توضیح دهد که آنجلینا که حوصله اش  در اتاق بغلی سر رفته بود آمد و گفت: واسه رضای خدا مونرو بهش بگو دیگه!نیک سلاحش را روی آنجلینا کشید و آنجلینا ووگ کرد. مونرو بعد از کلی دلیل و منطق آن دو را راضی کرد که فعلا مشکلشان را کنار بگذارند وگرنه او باید منتظر قاتل بعدی بماند. در این میان روزالی زنگ زد و مونرو برای پاسخ دادن به او رفت. روزالی به مونرو گفت که باید به سیاتل برود چون خاله اش حمله قلبی ناجوری را از سرگذرانده است. در این میان نیک متوجه شد آنجلینا یک نفر دیگر هم کشته.بالاخره قرار شد نیک و آنجلینا به مکانی که آنها را دیده اند بروند و مونرو شب خانه هنک بماند.پس از رفتن آنها در حین صرف نوشیدنی هنک از مونرو درخواست کرد که ووگ کند و آنها تمام شب را در مورد این مسئله صحبت کردند.☀پس از بازگشت به خانه هنک ، نیک  جریان آنجلینا و اینکه می خواهند به خاطر دوست بودن مونرو با یک گریم او را بکشند  را توضیح داد .سپس نیک به او گفت که امکان دارد یک سلطنتی باشد. زیرا مادرش پیش از ترک پرتلند به نیک گقته که یک سلطنتی در پرتلند است سپس آنها تصمیم گرفتند تا از محلول غش مردگی برای تحویل جسد مونرو بدون مردنش استفاده کنند.

روزالی در راه رفتن به سیاتل بود که مونرو با وی تماس گرفت و در مورد غش مردگی ومحلول آن به روزالی گفت.

روزالی حاضر نبود جان مونرو را به خطر بیندازد. از نظر او شانس موفقیت این محلول به قدری کم بود که با کشتن مونرو هیچ تفاوتی نمی کرد. ولی سرانجام روش درست کردن آن را گفت و به آنها توضیح داد که اگر دیدند عضلات مونرو منقبض شده و دستانش جمع می شوند باید به وی تنفش مصنوعی بدهند تا بیدار شود وگرنه هرگز بیدار نخواهد شد. در این میانه با آنجلینا تماس گرفتند و محل قرار را به وی گفتند.مونرو محلول را نوشید و به خواب رفت.

☀آنها به محل ملاقات رفتند. کونیگ شلانگه جسد مونرو را تست کرد و بعد به آنجلینا گفت که باید صبر کند تا صاحبکار بیاید. از آنسو آنجلینا می دید که مونرو رو به وخامت می رود. نیک و هنک در میان بوته ها آنها را زیر نظر گرفته بودند. زنی که شان با وی قرار داشت صاحبکار بود. او پس از دیدن مرده مونرو به آنها گفت که پول آنجلینا را بدهد. ولی آنها آنقدر طولش دادند که آنجلینا متوجه شد یک یا دو دقیقه بیشتر به نجات مونرو نمانده است برای همین روی وی پرید و به وی تنفس مصنوعی داد. دو مامور زن که گمان کردند او دارد مونرو را می بوسد اظهار داشتند که کار بسیار کثیفی است و بعد مونرو از جا پرید و نفس کشید و بعد همه فهمیدند که مونرو زنده است.

اوضاع به سرعت ناجور شد. دو مرد سلاح کشیدند که مونرو را بکشند، آنجلینا برای محافظت از مونرو روی مرد پرید و مرد او را با تیر زد، مونرو به وی حمله کرد. زن فرار نمود و نیک و هنک با کونیگ شلانگه در گیر شدند.

آنجلینا در آغوش مونرو به او گفت که آن زن فرار کرده و او باید مواظب خودش باشد و بعد در آغوش او جان سپرد. نیک هم ترتیب کونیگ شلانگ را داد ولی مونرو به او اجازه نداد به پلیس خبر دهد.نیک به روزالی زنگ زد و جریان را توضیح داد . سپس وارد خانه شد و روی رختخوابش یک یادداشت دید: به خاطر خاطرات جدید ممنونم! و لبخند  رضایت بخشی صورتش را پر کرد.

مونرو، آنجلینا را در جنگل دفن کرد و ساعتی را شکست سپس ووگ کرده و طنین غمناک زوزه اش در جنگل پیچید.(بر روی بدن بیجان من)

پی بردن به یک عشق ممنوع[]

شان برای رفع مشکلی که در اثر خوردن معجون و بوسیدن جولیت برای او و جولیت پیش امده بود رفت از او کمک خواست.مونرو به او گفت که باید با زنی که این اتفاق میانشان افتاده به اینجا بیابد تا بتواند مشکل را حل کند.چند روز بعد شان و جولیت به مغازه ادویه فروشی رفتند و مونرو به پشت مغازه رفته بود که شان و جولیت وارد شدند و آن دو هم را بوسیدند مونرو بیرون آمد و با دیدن این صحنه سرفه کرد وبعد جولیت بازگشت و مستقیم در چشم مونرو نگاه کرد. اینکه کدامیک بیشتر جا خوردند، جای بحث دارد. جولیت با نهایت سرعت مغازه را ترک کرد. شان درمانده از سیل اتفاقت که پیش چشمش رخ داد بود به دنبال او دوید ولی جولیت پشت ماشین پریده و از آنجا دور شد.

بعد از دیدن این صحنه مونرو به نیک زنگ زد و گفت باید او را ببیند.نیک به خانه مونرو رفت. او به قدری آشفته بود که نیک حتی بدون هیچ تلاشی این را می فهمید مونرو اندکی از این ور و آن ور حرف زد تا اینکه نیک که متوجه وخامت حال او بود به وی گفت که حرفش را بزند. مونرو به او گفت که یک زوج با مشکل تمایلات وسواسی سراغ او آمده بودند و او میانه بوسیدن آنها سر رسیده و بعد متوجه شده: اون زن به طرز باور نرکردنی شبیه... یک نفس عمیق ...جولیت بود. نیک برجا ماند. مونروسریع کرد قضیه را خیلی ناجور ماست مالی کند که نتیجه نداد واضافه کرد که شاید به خاطر طلسم آدلیند این اتفاق افتاده باشد. بعد نیک از او پرسید: اون تو رو شناخت؟ مونرو گفت: آره و نیک گفت پس میدونه چی در انتظارشه. و از خانه بیرون رفت.

بعد چند روز مونرو به نیک گفت که فک میکند میداند چه کسی با جولیت رابطه دارد، او گفت او را در تلویزیون دیده و تصویرش راضبط کرده. نیک به تصویر تلویزیون خیره شد. مونرو از نوع نگاه وی فهمید که او را می شناسد و این را پرسید. نیک گفت: من تحت فرمانشم. مونرو با حیرت گفت: رئیست و دوست دخترت؟ از این بدتر نمی شه ولی بعد جلو دوید تا نیک را متوقف کند. او جلوی نیک ایستاد ونمی خواست به او اجازه دهد با این حال ببرون برود . نیک با صدایی بسیار آرام ولی خشمناک به مونرو گفت از سر راهش کنار برود و بعد او را کنار شد مونرو دستپاچه دنبال او دوید و گفت که حداقل صبر کند تا او نیز با وی برود.(برای محافظت و خدمت به انسان)( فصل هگزن بیست) (برداشتن نقاب).

کمک به جولیت[]

بعد از اینکه جولیت داشت حافظه اش را بدست میاورد از مونرو خواست تا به تریلر را نشان دهد ، مونرو اولش مخالفت کرد ولی بعد پذیرفت.

مونرو به دنبال جولیت رفت تا باهم به تریلر بروند.جولیت وارد ترلیر شد. او از چیز های عجیبی که می دید حیرت کرده بود . و ناگهان به یاد آورد که نیک را در تریلر دیده است و بعد تعداد زیادی نیک در اطرافش ظاهر شد که همه با هم حرف می زندند و او هیچ چیز را نمی فهمید وحشتزده از تریلر بیرون رفت. مونرو که برایش نگران شده بود به دنبالش آمد و از او پرسید چه اتفاقی اتاده است.جولیت جریان را گفت و مونرو پیشنهاد کرد که ادامه ندهند و به خانه برگردند. از نظر او همین که نیک را به یاد آورده پیشرفت بزرگی بوده است.

نقل وقول[]

قول[]

[]

یک[]

نیک[]

هنک[]

نیک[]

==

==

[]

-  : نه نه نه بیشتر آدم ها نمیتونن اینجور اطلاعات رو پردازش کنن. اونا میتونن به هرچیزی باور داشته باشن مثل خدایان، شیطان تئوری بیگ بنگ دایناسور یا E=mc^2 ولی دلیلش اینه که نمی تونن بیبننش. اونا نمی تونن به هسته مذاب زمین نگاه کنن برای همین روبرو شدن با همچین واقعیتی، موجب میشه مغز خیلیا کتلت بشه! ("قاچاق اعضای بدن")

- راستش رو بخوای از مادرت مثل سگ می ترسم ...(نیک: یک مدتی این دو رو بر آفتابی نشین)- گرفتم چی میگی، منظورم اینه که تجدید دیدار های خانوادگی می تونن خیلی وحشیانه باشن . سر آخرین تجدید دیدار خانوادگی ما دو تا از پسر عموهام و یک سگ گله فنا شدن. البته کسی دلش برای پسر عمو ها تنگ نشد.("بد دندان")

تصاویر[]

Advertisement