ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
شب وسن
507 Q

کد قسمت

506

نقل قول

بهشت گم شده

نویسنده

جیم کاف و دیوید گرین والت

کارگردان

دارنل مارتین

قسمت بعد

بازگشت

قسمت قبل

شب وسن

نام انگلیسی

Wesen Nacht

شب وسن[]

قسمت شب وسن قسمت ششم از فصل پنجم و قسمت نود و چهارم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 20 آذر 1394معادل با تاریخ میلادی 11 دسامبر 2015 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

گروه وسن ها در انباری جمع شده بودند و برنامه میریختند تا شب به جایی حمله کنند.

ترابل در خانه با صدای کلی از خواب بیدار شد. و آدلیند را دید. آدلیند در مورد کلی به او گفت و بعد او را با نیک تنها گذاشت . ترابل از نیک پرسید که آیا کسی در بیمارستان وسن بوده است؟ ولی نیک پس از پاسخ مثبت به ترابل گفت که حتما گرسنه است... ترابل با حالتی تعارفی گفت: " یکم" و بعد صریح گفت: " خب باشه خیلی زیاد! "

گروه وسن ها به مغازه هایی در مرکز شهر هجوم بردند. مغازه های خاصی را شکستند و اجناس را به هم ریختند. مردی را نیز کشیدند و با خود بردند و یک نفر را هم کشتند.

ترابل در حین صرف شام توضیح داد که وقتی به خانه جاش رسیده است ، افراد Hw او را پیدا کرده اند. ترابل توضیح داد که آنها بخشی از دولت هستند ولی بیشتر افراد دولتی نیز در مورد آنها اطلاعی ندارند. سپس گفت که یک قیام در حال شکل گیری در تمام دنیاست و آنها در حال مقابله با این قیام اند. ترابل در مورد گریم دیگری در لیسبون و بانکوک به نیک گفت و توضیح داد که گریم ها نیز با این HW متحد شده اند. سپس نیک از او سوال کرد: " مایزنر رو میشناسی؟" ترابل لحظه ای به نیک نگاه کرد و در حالی که لقمه را میجوید چند لحظه مکث کرد و بعد گفت: " آره میشناسمش" . ترابل از اینکه مایزنر در بیمارستان به بوده است چندان خوشحال به نظر نمیرسید .بعد ترابل به آنها اطلاع داد که این گروه نه تنها میدانند آدلیند هگزن بیست است بلکه میدانند نیک هم گریم است و آدلیند هگزن بیستی اش را از دست داده است. علاوه بر آن در مورد جولیت نیز میدانند. و سپس به آندو اطمینان داد که آنها بچه آندو را نمیخواهند.

سپس نیک از او در مورد موتور سیلکت پرسید . ترابل پاسخ داد که متعلق به اوست . نیک از او خواست موتور را به او نشان دهد .صورت ترابل به یک لبخند هیجان زده روشن شد و گفت: " حتما" و گاز محکمی به غذایش زد.

ترابل برای شروع تصمیم گرفت دکمه پرتاب زوبین را برای نیک شرح دهد که البته وقتی فهمید نیک پیش ازاین این موضوع را کشف کرده کمی تو ذوقش خورد . بعد در مورد دکمه رهاسازی روغن و ایجاد دود گفت و در نهایت کیلومتر شمار موتور تبدیل به یک جی پی اس پیشرفته شد که قادر بود هر شماره تلفنی را بیابد. ترابل همینگونه نیک را پیدا کرده بود.نیک که در حال بررسی صفحه بود، سرش را بالا آورد و متوجه شد ترابل با قیافه ای بغض آلود او را نگاه میکند .

او در حالی که هم ناراحت و هم خوشحال بود با بغض گفت : " نمیدونم چرا همیشه باید اینکار را رو با تو بکنم." و بعد ادامه داد فکر میکرده که هرگز دوباره او را نبیند. نیک به او گفت که او هم همیچن فکری میکرده است. و بعد ترابل به سوی او رفت و او را در آغوش گرفت. ولی با درد گرفتن پهلویش در حالی که لبخند می زد عقب آمد و گفت که هنوز خیلی درد دارد. و بعد با نگاه نامفهومی به نیک نگاه کرد و گفت: " باورمم نمیشه بابا شدی!" نیک تایید کرد: " خودمم باورم نمیشه."

در این میانه هنک به نیک تماس گرفت و گفت خود را به مرکز شهر برساند. و بعد در مورد ترابل پرسید و نیک گفت که خوب است و سلام میرساند.

سر صحنه وو برای آنها جریان را توضیح داد و بعد آنها را به سر یک جسد برد و ذکر کرد که یک مرد هم دزدیده شده است. نام مرد خاویار آریکاوا بود.

پس از بررسی جسد و مغازه ها نیک متوجه موضوعی شد: همه مغازه ها صدمه ندیده بود بعضی از مغازه ها سالم و دست نخورده بودند .و بعد وو آنها را برای دیدن چیزی برد که بسیاری از ابهامات را رفع میکرد: علامت وسن های در حال قیام.

مونرو و روزالی در خانه در حال تماشای اخبار بودند. آنها مرد دزدیده شده را که در تلویزون اعلام شد میشناختند. در این لحظه باد سر رسید و اظهار کرد که مرد کشته شده را می شناسد. و اینکه او یک آیزبیبر بوده است.

گروه زاویار را کشان کشان مقابل یک مرد انداختند و زاویار وحشتزده از آنها میپرسید که از جان او چه میخواهند . مرد سردسته، عکسی را به او نشان داد و گفت: " میدونی این کیه؟" زاویار ابتدا وانمود کرد نمیداند ولی بعد مرد به شکل یک اسکالن گک ووگ کرد و با حالت تهاجمی به او گفت که دارد به او دروغ میگوید. عکس متعلق به مونرو بود.

506 nick hank

در کلانتری نیک و هنک و وو در حال بررسی پرونده مشابهی بودند که شب قبل در سیاتل و یوجین رخ داده بود و در هر دو مورد علامت قیام وسن بر صحنه های جرم خود نمایی میکرد.

در این میان روزالی و مونرو با نیک تماس گرفتند و جریان دوستانشان را گفتند .

ترابل درحال ور رفتن با موتورش بود که آدلیند با دولیوان بزرگ وارد پارکینگ شد. وی برای اینکه سر صحبت را باز کند در مورد موتور پرسید و ترابل با جواب کوتاه: خوبه ، سرش را به موتور بند کرد. آدلیند شروع به صحبت کرد در حالی که ترابل همچنان مشغول کارش بود و به او نگاه نمیکرد. آدلیند توضیح داد که میداند آنها هم را نمیشناسند و اینکه چیزهایی که ترابل در مورد او میداند احتمالا خوب نسیت، ولی چون با هم زندگی میکنند بهتر است هم را بهتر بشناسند. و بعد ساکت شد. ترابل نگاه اندکی به او کرد و متوجه شد که لازم است چیزی در جواب بگوید برای همین دوباره سرش را به کارش بند کرد و گفت که میداند او قصد داشته به جولیت کمک کند .سپس گفت که میداند او کنار نیک میخوابد... و با اندکی مکث که گویی خودش هم در این میان احساس سردرگمی میکند ادامه داد: " فکر کنم واسه همین اینجایی..."

آدلیند نیز سرش را تکان داد و ترابل تصمیم گرفت سوال اصلی که در ذهنش بود را بپرسد: " تو درمورد نیک چه فکری میکنی؟ "آدلیند پرسید: " یعنی چی؟ "ترابل جسورانه ادامه داد: " یعنی عاشقشی دوستش داری یا چی؟" آدلیند لحظه ای جا خورد وبعد در حالی که انبوهی از جملات در هم بر هم را تحویل ترابل میداد که نشان از دست پاچه شدنش میداد چیزی

506 Trubel

شبیه به جواب منفی داد . ترابل ادامه جمله اش را گرفت و گفت: " آخه شما دوتا با هم میخوابین...و تو یک اتاقین." آدلیند توضیح داد: " نه این به خاطر اینه که من میترسم ما فقط کنار هم میخوابیم." ترابل با نگاهی که کلی حرف در آن بود و انگار نکته مهمی را در ورای این جمله آدلیند حس کرده است به او خیره شد و بعد دوباره در حالی که پیچ موتورش را سفت میکرد گفت: " آها!"

حالا نوبت آدلیند بود که او را در تنگنا بگذارد : " تو مایزنر رو میشناسی؟" ترابل با شنیدن نام مایزنر دست از کار کشید و به آدلیند خیره شد و بعد با لحن نه چندان خوشنودی گفت: " آره میشناسم" و دوباره خود را درگیر کار نشان داد ولی برخلاف دفعات قبل انگار منتظر است ببیند آدلیند چه خواهد گفت . آدلیند در مورد اینکه او نجاتش داده و گفت و ازا و پرسید: " مایزنر چیزی درمورد من بهت نگفت؟" ترابل با لحنی که گویی میخواست هرچه سریعتر این مکالمه به پایان برسد گفت: " نه ."

جمله بعدی آدلیند نیز موجب شد ترابل با نگاه نامفهومتری به آدلیند چشم بدوزد: " اون دایانا را دنیا آورد." ترابل همچنان به آدلیند نگاه میکرد... طوری که انگار میخواهد چیزی را به او بگوید . آدلیند که متوجه تغییر حالت او نشده بود به او گفت که هیچ وقت وقت نشد از او برای اینکه تلاش کرده دایانا را پس بگیرد تشکر کند.ترابل با لحنی که بسیار متفاوت که در آن حالت همدردی عمیقی دیده می شد گفت: " فکرکنم حالش خوب باشه."

ترابل دست از کار کشیده بود و به فکر فرو رفته بود مخصوصا وقتی آدلیند ازا و پرسید: " این گروه ازت خواستن جولیت رو بکشی"؟ انگار بخشی از مغز ترابل در گیر مسئله دیگری شده بود . آدلیند از او پرسید: " تو واسه جولیت برگشتی مگه نه؟" ترابل با نگاه نامفهومی به آدلیند خیره شد و بعد پاسخ داد: " آره واسه همین." و ادامه داد: " نیک اینو نمیدونه" و آدلیند گفت که به او نخواهد گفت. ولی فکرکند لازم است که خود ترابل به او بگوید. و بعد صدای گریه کلی بلند شد و آدلیند برخاست تا به بچه برسد.

وو در نانوایی زاویار گم شده را پیدا کرد. وی کتک خورده ولی سلامت بود.

شان رینارد در حال صحبت با دوربین و اعلام حمایتش از کاندیدای جدید بود.

در ادویه فروشی مونرو و روزالی در مورد شورش هایی که وسن ها انجام داده بودند صحبت کردند و گفت که احتمالا کسانی که به مغازه وسن ها هجوم برده اند میخواستند آنها را درس عبرتی برای دیگران کنند.

وو در این میانه به آنها زنگ زد تا به بیمارستان بروند.

زاویار برای انها توضیح داد که در جایی به هوش آمده و از انجا گریخته است. وی قیافه بعضی از آدم رباها را دیده بود .

آنها تصاویری از آدم رباها را به او نشان دادند ولی زاویار با وجود اینکه آنها را میدید گفت که این تصویر آنها نیست.

مارتین مایزنر به مغازه نانوایی رفته بود و علامت قیام را دید.

نیک و هنک جریان را برای شان رینارد توضیح دادند و نیک خیلی محتاطانه جریان مرگ چاوز را ببرای رینارد توضیح داد البته توضیح داد که سر یک قررا که لو رفتند ، او کشته شد. شان رینارد که از بی خبر بودن از این ماجرا شوکه شده بود، با نگاه نگرانی به نیک گفت: تو که..؟ نکی گفت : نه کارمن نبود سعی کردم نجاتش بدم. شان از نکه هنک هم میدانسته و او آخرین کسی است که خبر دار شده چندان خوشحال به نظر نمیرسید با اینحال فرمان بازداشت بیلی ترامب را که اثر انگشتش شب قیل در صحنه پیدا شده بود صادر کرد.

هنک و نیک بازوهای بیلی ترامب را گرفته بودند واو درحال جیغ و داد بود که یک وکیل میخواهد. آندو برایش توضیح دادند که وکیل لازم ندارد مگر اینکه طرف شناسائیش کند و بعد هنک اظهار داشت: " اون وقت وکیل لازم داری."

ولی زاویار حاضر نبود حتی با وجود اینکه هنک و شان میفهمیدند دروغ میگوید، هویت وی را تایید کند.

طبق قانون میبایست بیلی را رها میکردند ولی نیک توضیح داد: " اگه ولش کنیم گم و گور میشه" و هنک ادامه داد: " و اگه عضو این گروه باشه کلا نیست و نابود میشه."

ادویه فروشی شلوغ و پر از وسن هایی بود که بار دیگر وحشتزده در آنجا تجمع کرده بودند در این میان نیک به روزالی زنگ زد و از او خواست که به کلانتری بیایند تا با زوایار صحبت کنند .

نیک با زاویار که بی صبرانه میخواست به خانه برود صحبت کرد. زاویار به او گفت که بیمه خسارتش را خواهد داد ولی نیک به او گفت که نباید بگذارد او از این قضیه در برود. در این لحظه مونرو وروزالی سر رسیدند وزاوریار از دیدن آنها بسیار خوشحال شد. آنها با او صحبت مکردند و متقاعدش کردند که زن را شناسایی کند. وی در این میانه نگران شد و نزدیک بود ووگ کند که مونرو و روزالی هر دو از او خواستند بی خیال ووگ شود و خود را کنترل کند.

نیک و هنک زا بیلی بازجویی کردند . وی که از همه چیز اظهار بی اطلاعی می کرد و جواب سر بالا میداد . هنک و نیک به او حالی کردند که تنها راه حل وی این است که با آنها همکاری کند وگرنه 20 سال زندان در انتظارش خواهد بود. وقتی او واکنشی به این حرف ها نداد نیک خیلی صریح به او گفت که می داند او وسن است .

506 billi

بیلی سری تکان داد و گفت: " پس فکر کنم شما دو تا هم وسن باشین ولی این چیز رو عوض نمیکنه." هنک با لبخند گفت: " اون گریمه! "بیلی بهت زده نگاهش را از او به نیک برگرداند و بعد ووگ کرد و با حالت تهاجمی بلند شد ولی این حال تهاجمی تنها پوشش خامی از وحشتی بود که او را گرفته بود . او در حالی که در چشمان نیک نگاه میکرد گفت: " من جیغ میزنم اگه بخوای بهم صدمه بزنی ." نیک در حالی که صدایش را خیلی پایین آورده بود گفت: " اگه میخواستم بکشمت الان اینجا نبودی." هنک پیازداغ را زیاد کرد: " و نمیتونستی حرف بزنی." نیک ادامه داد: " من میدونم که تو میدونی کار کی بوده" و با حالتی تهاجمی دست او را گرفت و گفت : " و تو باهاشون همدستی."

بیلی دستش را بیرون کشید و روی صندلی نشست . و آندو به او گفتند که یک اسم به آنها بدهد.

بیلی با سردسته گروه تماس گرفت و داستانی سر هم کرد. سردسته به او گفت که هم را در کارخانه ببینند. نیک پرسید کارخانه کجاست ؟ و او پاسخ داد: جایی که لازمه. نیک برگه ای را جلو او انداخت و گفت بنویس کجاست. بیلی در صندلی اش کنار شان رینارد لم داد وگفت: " نمیتونی مجبورم کنی" و بعد به شان گفت: " نمیتونن مجبورم کنن". شان گفت: " چرا میتونن" و خیلی خشن و تهاجمی به روی او ووگ کرد. بیلی که از جا پرید هیچ ،وو در آنسوی میز و با وجود اینکه این ووگ متوجهش نبود از جایش بلند شد.

بیلی با اکراه تمام مسیر و مناطق کارخانه را توضیح داد .

مارتین مایزنر در سلولی را گشود و رو به کسی که داخلش بود گفت: وقتشه.

روزایل مرد سردسته را شناسایی کرد ونهایتا بنا شد که مونرو ، نیک هنک وو و شان به کارخانه بروند تا این اسکالنگک بدتریکب را شکار کنند.

وقتی به کارخانه رسیدند نیک متوجه شد که بیلی اصلا وحشتزده به نظر نیمرسد. و این موضوع را گفت. از آنسو روزایل که در حال رساندن زاویار به خانه بود متوجه شدمشکلی وجود دارد و بعد فهمید زاویار به آنها دروغ گفته است. او با مونرو تماس گرفت و گفت: " مونرو این یک تله است! " زمانی که مونرو به بقیه این را گفت بیلی گریخت و از زمین و هوا وسن بر سرشان ریخت. آنها به داخل کارخانه پناه بردند ودر گیری شدیدی با وسن ها صورت گرفت. سپس خود را در اتاقی زندانی کردند .

506 Eva

ولی اندکی بعد صداهایی شبیه به صدمه دیدن از بیرون در آمد. نیک تصمیمم گرفت بیرون را چک کند. بیرون از اتاق اسکالن گک سردسته به او حمله کرد و درست لحظه ای که میخواست او را بکشد 10 متر به هوا رفت. زنی در تاریکی ایستاده بود و به او اشاره میکرد. زن دستش را انداخت و او از همان فاصله جلوی پای نیک افتاد. بقیه دنبال نیک بیرو نآمدند وبرای کشف این ناجی جلوتر رفتند وچیزی که نیک میددید باری هیچکدامشان باور کردنی نبود: جولیت!

این جولیت بود که آنها را نجات داده بود و بعد از آنجا رفت.

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

نیم زابر بیست

هگزن بیست

آیزبیبر

اسکالن گک

درنگ زورن

دیک فلیگ

هاسن فلوسیگ اشنک

دقت بیشتر[]

وو برای نخستین بار ووگ شان رینارد را دید.

در انتهای قسمت جولیت برای لحظه ای دیده شد.

ریزه کاری[]

wesen nacht ترکیبی از دو کلمه وسن + ناخت(nacht) به معنای شب در زبان آلمانی می باشد.

نام این قسمت از حادثه تاریخی : کریستال ناخت یا شب بلورین گرفته شده بود .

فال گوش روزنامه ای

حملات هدفدار به صاحبان مشاغل وسنی ممکن است مونرو را در خطر قرار دهد.ترابل و مایزنر در این قسمت حضور دارند.نیک وهنک در حال تحقیق بر موجی از دشمنی های وسنی هستند که موجب مرگ یک بازرگان محلی ودزدیده شدن دوست مونرو و روزالی میشود.پس از بررسی های بیشتر متوجه میشوند که تنها پورتلند نیست که دچار چنین حمله هایی شده است . در این میان، ترابل تمام برنامه هایی که برایش پیش آمده را به نیک و آدیلند میگوید .شان رینارد بیشتر درگیر کارهای سیاسی میشود. وو نیز در این قسمت حضور دارد.

تصاویر[]

ویدیو ها[]

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :6 شماره فصل:5


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنز بی
ایو بتسی تالوچ
شان رینارد ساشا رویتز
آدلیند شید کلیر کافی
روزالی کالورت بتسی تالوچ
مونرو سیلاس ویر میشل
درو وو رجی لی

شخصیت بازیگر
ترابل جاکلین توبینی
مارتین مایزنر دامیان پوکلر
باد وورستر دنی برونو
بیلی ترامپ مدلین برور
زاویار آرویکا رابرات کلن دنین
دالاس کروز گابریل سالوادور

موجود شخصیت
هاسن فلوسیگ اشنکه زاویار
نیم زابر بیست شان رینارد
هگزن بیست ایو

مکان ها تشکل ها
Advertisement