ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
پسران گمشده
Q 503

کد

503

نقل قول

پیتر پن

نویسنده

شان کالدر

کارگردان

آرون لیپشتات

قسمت بعد

جستجوی یک دختر

قسمت قبل

خطری واضح از نوع وسنی

نام لاتین

Lost boys

پسران گم شده

قسمت پسران گمشده قسمت سوم از فصل پنجم و قسمت نود و یکم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 22 آبان 1394معادل با تاریخ میلادی 13 نوامبر 2015 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان

کار اسباب کشی خانه نیک تقریبا رو به اتمام بود. نیک دنبال آدلیند رفت و آندو اندکی در مورد خانه و اولین گریم و و وگی که دیده بودند صحبت کردند. سپس خانه رابرا همیشه ترک کردند.

روزالی و مونرو در مغازه در مورد فروش بد روز قبل صحبت می کردند که روزالی برای آوردن ماده ای رفت . شیشه درست کنار رد گلوله ای بود که جولیت نیک را وادار کرده بود به قفسه شلیک کند. روزالی از دیدن رد گلوله به مونرو گفت که دلش برای جولیت قدیمی تنگ شده است ولی بیشتر خوشحال است که گلوله به او نخورد ه ا ست.

503 kids

زنی در جنگل میدوید و تعداد بچه دنبالش بودند و فریاد میزدند: مامان! برگرد! ما رو تنها نذار!!! ولی زن می گریخت تا اینکه پایش به چیزی گرفت و از بالای سطح شیبداری پایین افتاد و سرش به یک کنده خورد. و در اثر این ضربه جانش را از دست داد. بچه ها از دیدن این صحنه ترسیدند . یکی از آنها متوجه شد که او مرده است و دیگران ابراز ناراحتی کردند. آنها میگفتند که مادرشان را دوست داشته اند و سر در نمی آوردند چرا مادرشان گریخته است. تنها دختر گروه در حالی که گریه میکرد کنار زن نشسته بود و سرفه های سخت میکرد واضح بود که به شدت بیمار است. ولی پسری که به نظر سردسته آنها می آمد با شنیدن صدای ماشین به آنها گفت که از آنجا بروند.

مزرعه داری کنار جاده ایستاد و بعد جسد زن را دیدی. یکی از پسر ها ظاهرا از اینکه مرد به مادرشان نزدیک شده احساس خشم میکرد و چشمانش ووگ نمود. ولی پسر سر دسته به آنها گفت که برند و بقیه به دنبالش راه افتادند.

نیک آدلیند را به خانه جدید برد. خانه آنها در پوشش سیستم های امنیتی در یک منطقه صعنتی قرا داشت که سابقا کارخانه رنگ بود.

نیک داخل خانه را به آدلیند نشان داد. او برای کلی و آدلیند جایی مقابل یک شیشه 3 اینچچی ضد گلوله در نظر گرفته بود و خودش در آن سوی اتاق. یک کانال مخفی که به گفته خودش در نقشه های شهرداری یز ثبت بود به آدیلند نشان داد و بها و تاکید کرد که به هرچ کس نگوید کجا زندگی میکند. سپس هنک با او تماس گرفت که سر یک صحنه قتل بروند.

بچه ها وارد کلبه جنگلی که آنجا زندگی میکردند با هم حرف میزدند. یک از پسر ها گفت که احتمالا مادرشان به خاطر چیزی که آنها هستند از آنها میگریزند ولی پسری که سردسته آنها به نظر می آمد به او گفت که مادران واقعی بچه هایشان را هرگز تنها نمیگذارند وبرایشان مهم نیست بچه هایشان چه باشن. و افزود که هر بلایی سر زن آمده حقش بوده است.

سرفه دختر شدید تر شده بود. پسر سر دسته" پیتر"جوشانده ای برای دختر درست کرده بود و بعد قرار شد برای فراهم کردن دارو برای دختر به شهر بروند.

نیک وهنک به سر صحنه رسیدند و وو توضیحاتی در مورد نحوه کشف جسد داد و بعد از استعلام اثر انگشت وی مشخص شد وی 2 سال پیش گمشده و هرگز به خانه بازنگشته بوده است.

شان وارد دفرتش شد و دید کا مارتین مایزنر آنجا نشسته است. مایزنر مختصری در مورد حوادث رخ داده توضیح داد ولی  همه جریان را نگفت سرانجام به شان گفت که چنانچه لازم باشد با او تماس خواهد گرفت.

بچه ها برای پیدا کردن دارو به فروشگاهی رفتند ولی مامور انتظامات متوجه آنها شد و آنها مجبور شدند از آنجا بروند.

نیک و هنک در مورد پرونده با شان صحبت میکردند. آخرین تصویری که از زن داشتند خروج او از یک سوپر مارکت بود و دختر ناشناسی که با زن صحبت میکرد. سپس زن از تصویر خارج می شد و دیگر باز نمیگشت. قرار شد با شوهر زن صحبت  کنند تا ببیند جریان چیست. ظاهرا وی شب همان روز گم شدن زن به پلیس خبر داده بود .

دو پسر به مغازه روزالی رفتند و بعد از توضیح چیزی که میخواستند، روزالی به آنها یک شیشه داد یکی از پسر ها شیشه دیگرا شکست و تا روزالی برای آوردن جارو رفت دو پسر میخواستند فرار کنند، روزالی پیتر را گرفت و گفت که به پلیس زنگ میزند، ناگهان پیتر به شکل یک وسن ووگ کرد و خواست روزالی را بترساند ولی روزالی که اول جا خورده بود، او را گرفت . سپس پسرک گفت که دارو را برای خواهرش میخواهد ، خانه و خانواده ندادر و در خواست کرد که شیشه را به او پس بدهد . روزالی دلش برای او سوخت، و شیشه را به وی داد. پیتر از اینکه روزالی از دیدن وی نترسیده جا خورد و علتش را پرسید، روزالی به اختصار گفت: چیزای بدتری هم دیدم . در این لحظه مونرو با یک بسته بزرگ سر رسید و پیتر به سرعت از آنجا گریخت. روزالی گفت که پسرک یک آپگادنیکس بوده و جریان را به مونرو گفت .مونرو با این کار روزالی موافق نبود.

نیک و هنک شوهر مقتول را سر جسد بردند وی از دیدن جسد زنش به هم ریخت و از آنها خواست هرکسی را که اینکار را کرده بگیرند.

پسر ها به خانه برگشتند . در راه خانه آنها چاله ای کنده بودند که نزدی بود یکی از آنها داخل آن بیفتد. برای اندو عجیب بود که روزالی از از آن ها نترسیده است.

آدلیند از خرید باز میگشت که یکی از دوستان قدیمی اش را دید. وی یک وکیل بود و به آدلیند گفت هر وقت که بخواهد میتواند به سر کار بازگردد.

مونرو و روزالی پشت خط با یکدیگر صحبت میکردند که دختر به مغازه آمد. مونرو پشت خط  منتظر ماند. روزالی وقتی فهمید که این دختر خواهر همان پسری است که او دیده، از او پرسید برادرش کجاست که سه پسر دیگر به روزالی حمله کردند و وی را بیهوش نمودند . مونرو که تمام حادثه را شنیده بود، کارش را ول کرد و  از مغازه بیرون دوید تا خود را به روزالی برساند.

درا داره معلوم شد که از زن به خوبی نگهداری شده بوده است. و آنها فرضیه قاتل بودن شوهر را رد کردند.  مونرو که وحشتزده نام روزالی را در مغازه صدا میکرد پس از اطمینان از گم شدن وی ، با نیک تماس گرفت و جریان را گفت  نیک و هنک راه افتادند تا به آنجا بیایند.

روزالی در ماشین به هوش آمد. بچه ها دست او را بسته بودند ولی رفتارشان خشونت آمیز نبود. روزالی اصلا سر در نمی  آورد که آنها میخواهند با او چه کار کنند. مدام به آنها می گفت که وی را رها کنند.

نیک و هنک به ادویه فروشی رسدند، مونرو از شدت ترس دیوانه شده بود و مدام بالا و پایین میرفت. به طور در هم و برهم در مورد آپگادنیکس و تلفن و همه چیز را گفت. نیک به او گفت که بهتر است از دوربین های امنیتی بانک سر کوچه برای ادامه تحقیقات استفاده کنند.

روزالی سعی داشت بچه ها را متقاعد کند که او را برگدانند ، ولی بچه ها سر حرفشان بودند و او را به جایی هدایت کردند که خانه خود بود. روزالی به آنها هشدار داد: میان دنبالم و کسایی که میان دنلابم کسایی نیستن ک ه شماها خوشتون بیاد. پیش از ورود به خانه پیتر به روزالی گفت اگر سعی کند که فرار کند، او راخ واهد کشت. و وی را به خانه هدایت کردند.

در کلانتری معلوم شد که روزالی توسط افراد مشابهی که مقتول صبح دزدیده شده بود، گرفته شده است. مونرو از شنیدن اینکه زن آ[ری کشته شده به شدت وحشت کرد و درن هایت گفت که باید سر جسد برود و بوی زن را به خاطر بسپارد.

بچه ها سعی داشتند روزالی را تحویل بگیرند و به او نشان دهند که بچه های توانایی هستند و او نیازی ندارد که نگران غذا باشد. روی در اتاق تعداد زیادی عکس در رابطه با مادر و فرزند چسبانده بودند و به روزالی اصرار میکردند غذا بخورد. از اینکه وی آنجاست هیجان زده بودند.

مونرو هنک ونیک به سر صحنه قتل رفتند و مونرو رد زن را گرفت.

503 inhome

بچه ها از او عذرخواهی کردند که نمیتوانند بازش کنند .آنها میترسیدند روزالی بگریزد. سپس موقع خواب فرا رسید. آنها برای روزالی پتو آوردند و دور او روی تخت خوابهایشان دراز کشدیدند و از روزالی خواستند تا برایشان یک داستان تعریف کند.یک داستان خوب و مبارزه دار.

روزالی تصمیم گرفت یکی از داستان ها کودکی خود را تعریف کند. درمورد پسر بچه ای که هم گرگ بود و هم انسان -یک بلوت باد- او متوجه شد بچه ها نمیدانند بلوت باد چیست. بعد در مورد گریم صحبت کرد. بچه ها نمیدانستند گریم چیست. او توضیح داد که گریم ها وسن ها را شکار میکنند. سوال بعدی بچه ها این بود که وسن چیست؟ ولی یکی از بچه ها که دلش میخواست بقیه داستان را بشنود و از قطع مکرر داستان خسته شده بود به سوال کننده گفت که ساکت باشد تا وی داستان را ادامه دهد. روزالی داستان را شروع کرد.

مونرو و نیک و هنک همچنان ادامه میدادند. روزالی در داستان از علائم گریم صحبت کرد و بعد گفت که بچه بلوتباد توسط گریم کشته شد. بچه ها از این داستان خوششان نیامد و ورزالی داستا ن را ادامه داد. مونرو نیک و هنک نزدیکتر یمشدند.

کم کم بچه ها به خواب رفتند. پس از خوابیدن بچه ها روزالی ووگ کرد و طناب را با دندان هایش جوید و فرارکرد.

دختر اندکی بعد از سرفه شدیدش بیدار شد و متوجه شد روزالی نیست. وحشتزده بقیه را بیدار کرد و بچه ها سراسیمه دنبال او دویدند. روزالی داخل چاله ای افتاد که در مسیر کنده بودند. بچه ها او را بیرون آوردند و پیتر با خشم به او گفت که به وی گفته بودند اگر فرار کند او را خواهند کشت. و بعد سه پسر ووگ کردند. روزالی که به تنگ آمده بود فریاد زد : کاری نکنین که بهتون صدمه بزنم!!! و بعد ووگ کرد. بچه ها از این حرکت جا خوردند ولی دختر با شادمانی گفت: نه ! اون مثل منه! و به شکل یک فوکسباو ووگ کرد و به سوی روزالی دوید و او را در آغوش گرفت. پسر ها از حمله منصرف شدند که مونرو نیک و هنک سر رسیدند. بچه ها از شنیدن صدای پای دیگران وحشت زده پرسیدند که چه کسی آنجاست و روزالی گفت که او شوهرش است. دختر به پسر ها گف: نذارین ببرنش و پسر ها که با دیدن ووگ روزالی مطمئن شده بودند او مادر آنهاست به هنک نیک و مونرو هجوم بردند. پیتر روی مونرو پرید ، جان گندهه که به شکل یک دیک فلیگ در آمده بود به نیک هجوم برد ولی ناگهان متوجه شد که نیک موجودی است که مادرش در داستان توضیح داده و فرار کرد پسر سوم را هم هنک گرفت. مونرو میخواست پیتر را بزند که ووگ کرده زیر دست او بود ولی روزالی او را گرفت و به آنها گفت که بچه ها به وی صدمه ای نزده اند. مونرو روزالی را بغل کرد ولی دختر گریه کنان میان او وروزالی خزید و روزالی را در آ؛وش گرفت و گفت: نباید بری!!! نباید بری مامان و بقیه بچه ها هم به گریه افتادند. صحنه ای که نیک نه هنک نه مونرو از آن سر در نمی آوردند.

در کلانتری بنا شد بچه ها را به دادگاه نوجوانان بفرستند. روزالی رفت با دختر صحبت کرد و گفت که میتواند برایش نامه بنوسید ولی دختر خشنگن بهاو گفت که از وی متنفر است و نمیخواهد باز هم او را ببیند.

در خانه روزالی به مونرو جریان اینکه بچه ها نمیدانند وسن هستند را گفت .

سه پسر به دارلتادیب رفتند و سرپرست آنها شاکالی بود که میدانست آنها وسن هستند پس از اینکه آنها ووگ خود را به او نشان دادند. او به آنها گفت که جمله ای را تکرار کنند : هاکوتاتوم لیبرا . پیتر پس از تکرار آن گفت: این یعنی چی؟ مرد پاسخ داد: یعنی شماها یک خونه جدید دارین!

مایزنر در یکی از سلول ها را گشود. و به شخصی که روی تخت نشسته بود گفت: وقتشه. دختر صورتش را بالا آورد. او ترابل بود و معلوم بود صدمه دیده است . با نگاهی نامفهوم به مایزنر نگاه کرد و مایزنر گفت: پاشو.

ترابل اندکی درنگ کرد و بعد از جا برخاست و از سلول بیرون رفت

وسن ها

بلوت باد

فوکس باو

دیک فلیگ

آپگاندیکس

ویلدر من

شاکال

نیم زابر بیست

دقت بیشتر

نیک آدلیند و کلی برای زندگی به یک کارخانه رنگسازی رفتند.

ریزه کاری

در قسمتی از داستان نیک به آدلیند در مورد تونلی که در خانه برای فرار اضطراری وجود داشت گفت: زمان تحریم ساخته شده است. این زمان تحریم فی الواقع به حادثه تاریخی بحران اقتصادی مابین سال های 1929 تا 1240 اشاره دارد.

نیک تحت عنوان پلیس به کلانتری بازگشت.

در طی صحبت های مایزنر و رینارد مشخص شد که ویکتور جای شاه را گرفته است.

در این قسمت مشخص شد که ویکتور، جریان دایانا را به جبهه مقاومت خبر داده است.

نام این قسمت از داستان پیتر پن گرفته شده بود، که در آن شخصیت ها :پیتر(پیتر پن) وندی هنلی (وندی دارلینگ) ، لیلی(تایگر لیلی)، جان گندهه ( جان دارلینگ)،میگوئل( مایکل دارلینگ) و واردن هوک (کاپیتان هوک) از این داستان گرفته شده اند.


تصاویر

ویدیو ها - نماشا

503 new home

خانه جدید

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :3 شماره فصل:5


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
ساشا رویتز شان رینارد
کلیر کافی آدلیند شید
مونرو سالیس ویر میشل
روزالی کالورت بری ترنر
درو وو رجی لی

شخصیت بازیگر
مارتین مایزنر دامیان پوکلر
ترابل جاکلینه توبینی
پیتر میسون کوک
جان گندهه اریک اوسفسکی
لیلی ایوا روزا ملونی
میگوئل ژولیوس سزار چاوز

موجود شخصیت
بلوت باد مونرو
فوکس باو روزالی کالورت
لیلی
نیم زابر بیست شان رینارد
آپگاندیکس پیتر
دیک فلیگ بیگ جان
ویلدر من میگوئل
گریم نیک برکارد
تریسا روبل

مکان ها تشکل ها
ادویه فروشی گروه وسن های ناشناس
کارخانه رنگ سازی


en:Lost_Boys

Advertisement