ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.
ماه زدگی
Q 514

کد

514

نقل قول

سگ جهنمی باسکرویل

نویسنده

جف میلر

کارگردان

لی رز

قسمت بعد

515

قسمت قبل

سکوت ضربات

نام انگلیسی

Lycanthropia

ماه زدگی[]

قسمت ماه زدگی قسمت چهاردهم از فصل پنجم و قسمت صدو دوم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 6 فروردین 1395معادل با تاریخ میلادی 25 مارس 2016 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

مرد جوانی در جاده بارانی میان جنگل رانندگی میکرد وتصمیمی داشت به خانه اش برود. که ناگهان ماشین از کنترلش خارج شد و به درختی برخورد کرد . او وحشتزده پیاده شد و ناامیدانه داد زد: نه نه! وبعد ماشینش را رها کرد و به سرعت در مسیر دوید... ماه داشت بالا می آمد...

نیک با کلی ضرب و زور ، در تونل را گشود و بعد تازه به کانال و حفره عمیقی رسید که ارتفاع بسیار زیادی داشت. و ته آن معلوم نمیشد.

شان به آدیلند زنگ زد و گفت که میخواهد او را ببیند و در مورد دیدارشان چیزی به نیک نگوید.

راننده یک ون در جاده با جسد مرد جوانی روبرو شد ولی هنگامی که به او نزدیک گردید متوجه شد مرد زنده است.وی دیل بسک، همان مردی بود که شب قبل با ماشین تصادف کرده بود.


نیک وهنک به صحنه تصادف ماشین احضار شدند وبعد وو به آنها توضیح داد که مردی که راننده ون پیدا کرده است تمام بدنش خونی است ولی خودش جراحت زیادی ندیده است. دیل توضیح داد که به دیدن مادرش میرفته، تصادف کرده و یک مرد با یک سگ بزرگ به او هجوم آورده و او نه سگ را دیده نا صاحبش را. او به طرز وحشتناکی نگران بود تا هرچه سریعتر به خانه بازگردد

نیک و هنک پس از بازجویی از او خواستند تا او آنها را به جایی که با ماشینش تصادف کرده بود ببرد و مرد هم موافقت کرد. آن ها به جایی که دویل با ماشینش تصادف کرده بود رفتند. ماشین او داغون شده بود. سپس هنک به او گفت که او خیلی خوش شانس بوده است. سپس نیک پرسید که آیا اینجا به او حمله شده است او گفت: نه یک جایی پایین تر. می خواستم زنگ بزنم اما آنتن نداشتم. مطمئن نیستم کجا بود. فقط سگه رو یادمه. باقی چیزها هم مبهم بوده است. دویدم سمت جنگل و... بقیه ش رو هم که خودتون میدونید. و نیک ادامه داد: بیهوش و خون آلود وسط جاده! او گفت آره و آنجا خیلی تاریک بود و او می خواسته که فقط از آنجا فرار کند. بماند اینکه تازه هم با ماشین به درخت کوبیده بوده است. وی گفت به هر حال میبخشید اگر فکرش درست کار نمیکرد و نمی توانست زنگ بزند. نیک پرسید که ممکن است او دچار ضربه مغزی شده باشد و او گفت که بله میرم که معاینه بشم قسم میخورم و اینکه حالا باید به مادرش سر بزند زیرا تا الان حسابی نگران شده. سپس هنک از او پرسید که یادش میاید چه جور سگی بوده است و او گفت که نمیداند و فقط میدانست که بزرگ و پشمالو بود.

بعد نیک خواست تا او را تا منزل مادرش برسانند و زنگ بزند تا بیایند و ماشینش را ببرند. او موافقت کرد و کیفش از داخل ماشینش برداشت و سوار ماشین نیک و هنک شد.

آدلیند به دیدن شان رفت و کمی راجع به دایانا صحبت کردند و آدلیند فهمید که آن شب در هلیکوپتر مایزنر شاه را کشته و دایانا را برده است و او را به دست مقاومت داده است و اکنون جایش امن است. آدلیند میخواست دخترش را ببیند و از شدت عصبانیت لیوان در دستش آمد و شان فهمید که دوباره هگزن بیست شده است و پرسید که به نیک گفته است و آدلیند گفت که نگفته است و تو هم نمی توانی به او بگویی و سپس شان گفت که فراموش نکند سر آخرین هگزن بیست چی آمد ولی آدلیند به او گفت که وی جولیت نیست. سپس شان گفت که نمی خواهد اتفاقی برای او بی افتد و آدلیند نیز با لحنی تهدید آمیز گفت که او هم دوست ندارد اتفاقی برای او بی افتد.

نیک و هنک دویل را به خان اش رساندند. سپس دویل از آن ها تشکر کرد و گفت که نمی خواهد مادرش راجع به این حمله چیزی بفهمد زیرا نمی خواهد که او وحشت کند. آن ها موافقت کردند و به او گفتند که به پیراهن وی نیاز دارند تا از خون روی لباس او نمونه گیری کنند که مادر دویل از خانه بیرون آمد و دویل به محض دیدن او از ماشین پیاده شد و به سمت او دوید و به دیدن مادرش رفت و مادرش با تعجب پرسید که چه شده است و چرا پیراهن او خونی است! ولی دویل به او گفت که چیزی نیست و نگران نباشد و ماشین او پنچر کرده و از جاده خارج شده است و این دو آقایون کارآگاه او را رساندند. سپس عذر خواست که به او زنگ نزند و به او گفت که آنتن نداشته است. نیک و هنک خود را به مادر دویل بسک معرفی کردند و به او گفتند که دیشب هنگام دیر گردن دویل به او زنگ زده است یا خیر و او گفت خیر زیرا فکر کرده است کار اداری برایش پیش آمده است و سپس نیک و هنک به دویل گفتند که باید با او در تماس باشند و او کارت مشاوره املاکش را به آن ها داد. سپس از او پیراهنش را خواستند بعد او گفت اول مادرش را داخل می برد بعد میاید و پیراهن را به آن ها میدهد.

هنک از نیک می پرسد که این کمی عجیب نیست که نمی خواهد مادرش راجع به حمله چیزی بفهمد. هنک گفت که اگر مادر من این نزدیکی ها تنها زندگی میکرد و آنجا به من حمله میشد به مادرم میگفتم که مراقب باشه و سپس نیک گفت: شاید می خواسته بعدا بهش بگه. بعد از اینکه پیراهن خونی را داد. سپس دیل آمد و پیراهن را به آن ها داد و باز هم تشکر کرد و سپس رفت.

در کلانتری نیک و هنک نتوانستند سابقه ای از دیل بسک پیدا کنند. خانواده دیل یکی از ثروتمندان قدیمی پرتلند بوده اند و ظاهرا ملکی که مادرش در آن زندگی می کند از اواخر قرن 19 متعلق به خانواده دیل بوده است. خود دیل 5 سال است که در این شرکت مشاوره املاک کار می کند و مجرد است و هیچ وابسته ای هم ندارد و بعد هنک می گوید: با اینحال در تپه های جنگلی نزدیک خانه مادرش مورد حمله قرار میگیرد! سپس وو آمد و به آن ها توضیح داد که نمونه خون روی پیراهن دیل پیدا شده است. نیک پرسید که آیا مال سگ بوده است و سپس وو گفت که سگی در کار نبوده و خون روی پیراهن دیل مال انسان بوده است و وو گفت که آن ها به وی گفتند که ممکن است دو نوع خون روی پیراهن وی باشد خون قربانی و ضارب و هنک گفت: آره خودش گفت یه مهاجم با سگش بهش حمله کرد. و وو گفت پس سخت می شود سه نوع گروه خونی را توضیح داد که هیچ کدام هم مال سگ نیست. سپس نیک گفت: پس دو نفر انسان بهش حمله کردن و سگی هم در کار نیست. هنک گفت: معنیش این نیست که سگ بهش حمله نکرده شاید سگه خونریزی نکرده باشد. سپس نیک گفت: یا شاید هم سگه وسن بوده! هنک گفت: یعنی یه مرد و یه زن دارن تو جنگل راست راست میگردن! نیک گفت که شاید اینطور بوده است و سپس به وو گفت که همه بیمارستان های منطقه را چک کند ببیند تا الان کسی از دیشب تا امروز صبح با گاز گرفتگی به بیمارستان مراجعه نکرد است. وو گفت که باشه و رفت. هنک گفت که بد نیست به مونرو و روزالی زنگ بزند و برگردند به صحنه تصادف و ببیند می توانند مسیر دیل را پیدا کنند.

نیک و هنک مونرو و روزالی را به جایی که دیل با ماشینش تصادف کرده بود بردند و نیک به مونرو گفت که ماشینش اینجا از جاده خارج شده و خورده است به درخت. سپس هنک گفت که خودش گفته است اینجا از مسیر خارج شده و خانه مادرش هم 5 کیلومتری اینجاست. سپس آن ها پیراهن خونی دیل را درآوردند و دادند به مونرو که بو بکشد. روزالی که حالش به هم خورده بود گفت که نمی داند چطور می تواند اینکار را بکند زیرا اگر او بود بالا میاورد. مونرو کارش تمام شد و بوی دیل را دنبال کرد. نیک و روزالی هم به دنبالش رفتند ولی هنک گفت که او با ماشین میاید. آن ها به دنبال مونرو رفتند. ظاهرا دیل داشته طبق گفته اش در جاده می دویدل است.

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

هگزن بیست

لوئن

بیماری[]

لیکانتروپی

دقت بیشتر[]

نیک بلاخره توانست در تونل را باز کند.

رینارد برای اولین بار کلی را دید و متوجه شد که نیروی آدلیند برگشته است.

آدلیند خبر دار شد که مایزنر شاه را کشته است.

نیک، مونرو، روزالی و هنک در مورد توطئه ای که منجر به مرگ دیکسون شده بود توسط ایو با خبر شدند.

دایل بسک و نام پدرش ارتور، اشاره به داستان "سگ جهنمی بسکرویل " دارد.درحالی که نام مادر ا«ها الیزا بری موری یکی دیگر از شخصت های داستان سگ جهنمی باسکرویل است.

ریزه کاری[]

لیکاتروپی به معنای گرگینگی یا ماه زدگی گرگ است که در افسانه های اروپایی تحت عنوان گرگینه مطرح میشود وبه معنای شخصی اس که در بدر کامل ماه به گرگ تبدیل میشود.

تصاویر[]

ویدیو ها[]

فالگوش روزنامه ای[]

یک بیماری وسنی فراموش شده در یک خانواده نجیب پیدیدار میشود. آن کاساک مهمان ویژه است. در حین تحقیق بر روی یک حمله وحشیانه در جنگل  نیک وهنک تصادفا با بیماری روبرو میشوند که میتواند ایداه اویله گرگینه در زمان حال باشد. در این میان، آدلیند به بستن پیمان نه چندان ساده ای دعوت میشود که میتواند موجب شود آنچه از دست داده را بار دیگر به دست آورد. از آنسو ، تحقیقات ایو افشا گری غافلگیر کننده ای را بر ملا میسازد. سیلاس ویر میشل ، ساشا رویتز، رجی لی و بری ترنر نیز در این قسمت حضور دارند

Advertisement