ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm

322 trubel has bottle هشدار! اگر با "من وتو" پیش میری نخون!
این صفحه از من وتو جلو تر است. اگر بخوانید، قسمت های بعدی لو می رود و دیگر لذتش رو نخواهید برد. این یک توصیه است. خواندنش به عهده خودتان است.
Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
وسن راین
Wesenrein 409

کد

409

نقل قول

خواهر و برادر

نویسندگان

توماس یان گریفین

تهیه کنندگان

هلن کول پپر

قسمت بعد

محاکمه

قسمت قبل

چوپاکابرا

نام لاتین

Wesenrein

وسن راین[]

قسمت وسن راین قسمت نهم از فصل چهارم و قسمت هفتاد و پنجم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 26 دی 1393معادل با تاریخ میلادی 16 ژانویه 2015 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

جولیت هنوز از شدت وحشت جیغ می کشید. و بعد ووگش متوقف شد. وی سراسیمه به سوی گوشی اش دوید تا با نیک تماس بگیرد ولی انگشتانش روی موبایل متوقف شد و به چهره خود در آینه نگاه کرد.

نیک و هنک به سراغ وو رفتند که در سلول مخصوص افراد مست بود. وی از کاری که کرده بود به نهایت سردرگم بود ولی نیک به او گفت که باید با آنها بیاید.

آنها وی را به میانه جنگل بردند. نیک در حالی که داشت در ورودی را باز می کرد با این سوا وو روبرو شد: چه خبره چرا اومدیم تو جنگل؟ وو نگران بود می ترسید آندو بخواهند او را بکشند ولی هنک به او گفت که اگر جواب سوالاتش را می خواهد باید با آنها بیاید. آندو به سادگی وارد تریلر شدند و وو پس از اندکی درنگ وارد شد .

مانند هر بازدید کننده دیگری بهتش برد . نیک در این فاصله با صفحه کتابی آمد که در آن عکسی از چوپاکابرا بود او آن را به وو نشان داد و به او گفت که آنچه او دیده است حقیقت داشته و بعد صفحه آسوانگ را باز کرد و مقابل او گذاشت . وو که هنوز محو کتاب بود با شنیده این جمله: منم یک گریمم از سوی نیک با بهت و حیرت سرش را بالا آورد . اولین جمله ای که به ذهن او رسید این بود: گریم؟ مثل اون برادرای آلمانی؟ و نیک پس از تایید این حرف به او گفت که تریسا هم گریم بوده است و با یک عکس هوندیگر بازگشت و به او توضیح داد که جریان چه بوده است و بعد به او گفتند که اگر می تواند تحمل کند بماند و گرنه می روند و هرگز در این مورد صحبت نمی کنند. وو گفت: من جایی نمی رم و پشت میز نشست.

روزالی پشت تلفن با مادرش حرف می زد و بعد از اتمام تلفن متوجه شد که مونرو هنوز داخل نیامده و در مقابل خانه هم خبری نیست. وی برای چک کردن بیرون رفت وچشمش به ظرف شکسته و نبود پلیس داخل ماشین شد و بعد فهمید چه شده است. وقتی سرکار آکر تلو تلو خوران از لای درخت ها بیرون آمد مطمئن شد و بعد داخل خانه دوید.

مونرو در یک ماشین بهوش آمد و ومردی با ماسک وسن راین بالای سرش بود و گفت: از تماشای مرگت حض می کنم و او را زد.

وو هنوز به نیک و هنک اعتماد نداشت ولی بعد پرسید: اگر این جانور ها بیرون هستند چرا نمیریم که بکشیمشون؟ نیک به او توضیح داد که همه وسن ها بد نیستند . در این میانه روزالی با نیک تماس گرفت و با گریه پشت تلفن جریان را گفت نیک نیز به شدت نگران شد ولی خود را کنترل کرد و به روزالی گفت که از خانه بیرون نیاید تا آنها برسند و بعد گوشی را قطع کرد و به وو و هنک گفت که مونرو را گرفته اند. وو با حیرت پرسید: چی؟ و نیک قول داد در طی مسیر جریان را توضیح دهد.

جولیت می خواست یک آسپرین بخورد که نتوانست خود را کنترل کند دوباره سرش درد گرفت و همه شیشه های داخل خانه شکست.

نیک، هنک و وو سر رسیدند . فرانکو به آنها توضیح داد که سرکار آکر را از پشت سر زده اند و او هیچ چیز ندیده است. ظاهرا سرکار متوجه شخص مشکوکی شده بود و برای چک کردن او پیاده شده و از پشت زده شده بود. سپس آنها وارد خانه شدند. روزالی به شدت مضطرب بود و به نیک گفت که باید آنها را پیش از اینکه به مونرو صدمه بزنند پیدا کنند. نیک سعی داشت او را آرام کند و بعد به او گفت که چند سوال را جواب دهد. پس از اینکه روزالی جریان را تعریف کرد به نیک گفت که اگر به مونرو صدمه بزنند قسم میخورد که آنها را بیابد و تک تکشان را شکار کنند. نیک به او گفت که وسایلش را بردارد و به خانه او برود. روزالی اول امتناع کرد ولی بعد سرش را به نشانه مثبت تکان داد. او از شدت غم و نگرانی در چند قدمی گریه بود و نیک پازو های او را گرفت و در چشمانش نگاه کرد وگفت: پیداش می کنیم روزالی ، وسایلت رو بردار.

نیک با جولیت تماس گرفت. جولیت به او گفت که باید با او صحبت کند ولی نیک به او گفت که مونرو را دزدیده اند .و روزالی دارد به آنجا میاید. جولیت پس از قطع کردن گوشی با سرعت بیشتری شروع به جمع کردن شیشه ها کرد.

افراد وسن راین مونرو را زنجیر کرده بودند و روی زمین می کشیدند و در میانه یک تالار بزرگ انداختند و همه با هم شروع به فریاد کلمه :" ایمپورو" به معنای ناخالص کردند .

نیک وهنک با افسر آکر که مامور دم در خانه مونرو بود صحبت کردند. ظاهرا وی مورد مشکوکی را دیده و از ماشین پیاده شده تا آن را چک کند سپس او را از پشت زده اند.

نیک و هنک او را مرخص کردند و نیک که لجش در آمده بود گفت: چرا خبر نداده؟ و هنک توجیه کرد: شاید می خواسته قهرمان بازی در بیاره.

روزالی آشفته و سراسیمه به خانه جولیت آمد .

نیک و هنک لیست ترابل را به شان نشان دادند و جریان را برای وی شرح دادند او به آنها اجازه داد که شاو استاین کلنر را بازداشت کنند. پیش از خروج آنها از در از آنها در مورد وو پرسید و آنها به او گفتند که وو می داند و شان پرسید: در مورد من بهش گفتین؟ نیک پاسخ داد: این به عهده خودتونه.

نیک و هنک شاو را دم در خانه اش یافتند. او با دیدن نیک بلافاصله جریان را فهمید و به او گفت: به دوست گریمت گفتم که باهات مشکلی ندارم ولی نیک خشمناک به سوی او آمد: مونرو کجاست؟ می دونیم وسن راین گرفتتش شاو خود را به نفهمی زد ولی وقتی دید هنک نیز می داند پا به فرار گذاشت. هنک و نیک از دنبالش دویدند و از پشت روی سرش جستند. و در جیب وی یک ماسک وسن راین پیدا کردند.

مونرو به هوش آمد و پسر جوانی را دید که نشسته است. دست و پای او را بسته بودند او به پسر گفت که کمی آب به او بدهد. پسر وانمود کرد که دارد به او آب می دهد ولی بعد ودکا به وی داد و بعد سرش داد کشید: باید می دونستی فوکس باو و بلوتباد با هم جفت نمیشن. در این هنگام مونرو متوجه شد که مرد دیگری نیز آنجاست. مرد وحشتزده بود . او اطلاعی در مورد اینکه کجا هستند نداشت و با دلواپسی از مونرو پرسید: زنم حالش خوبه؟ مونرو تازه فهمید امکان دارد زنانشان را نیز بگیرند. ولی نگهبان فریاد زد که با هم حرف نزنند.

409 sena in office

شان یک ملاقات کننده داشت. مردی قوی هیکل که در دفترش بود. شان به او توضیح داد: هر کسی که با وسن راین در ارتباطه رو می خوام. مرد پرسید: چقدر وقت دارم؟ و از پاسخ شان که گفت: هیچ چی جا خورد و ادامه داد: چقدر به زور متوسل بشم؟ شان با لحن معنی داری گفت: به شدت . مرد به شکل یک اسکالن زان ووگ کرد و بعد گفت: بذار ببینم چی کار از دستم بر میاد.

بعد از او وو وارد شد . شان پشت میزش نشست و بعد به وو گفت: متوجه شدم با گریفین و برکارد صحبت کردی. وو لحظه ای مکث کرد و بعد پاسخ داد : آره صحبت کردیم. شان پرسید: همه چی رو برات توضیح دادن؟ وو باز لحظه ای مکث کرد .

409DrewWu

انگار نمی فهمید تا چه حد می تواند صحبت کند و بعد ادامه داد : راجع به تریسا ؟ البته خودش هم متوجه بود که ممکن است قضیه پیچیده تر باشد. و با جمله شان: اونم جزوشه بیشتر مضنون شد. در حالی که نمی دانست باید چه بگوید، با حیرت توام با ناباوری بی آنکه ذره ای تکان بخورد به شان خیره شد و در انتظار گشایش این موضوع جدید با همان قیافه باقی ماند . شان که از او واکنشی جر انتظار حیرتزدگی ندید با احتیاط ادامه داد: نیک بهت گفت که یک چیزایی می بینه. درسته؟ وو هر لحظه به تعریف جدیدی از حوادث غیر منتظره می رسید بی آنکه حتی دهانش را ببندد با همان حالت بهت زده سرجایش خشک شده بود خیلی مختصر گفت: آها! لحنش کاملا معلوم می کرد که می خواهد بداند ته این ماجرا چه می شود. شان که چنین واکنشی را از او دید به جلو خم شد و گفت: و تو متوجهی که که هرچی نیک بهت گفت واقعیه؟ وو سر انجام از آن حال در آمد و متوجه شد که رئیسش همه چیز را می داند. و پاسخ داد: آره و بعد ادامه داد: پس شما همه چی رو می دونستید. شان پاسخ مثبت داد و وو تمام حالات قبلی خود را در یک جمله خلاصه کرد: انتظار این رو نداشتم. سپس شان به او توصیه کرد که به دیگران چیزی نگوید صحبتشان به پایان رسید ولی وو همچنان آنجا ایستاده بود گویی می خواهد چیزی بپرسد. با توجه به قیافه در هم بهت زده وی از او پرسید: چیز دیگه ای هم هست؟ وو پرسید: شما یه...؟ شان با قیافه ای که او را دوباره به رئیس کلانتری تبدیل می کرد با لحنی تهدید آمیز گفت: نمی خوای بدونی . وو نیز بلافاصله پذیرفت و دفتر را ترک کرد.

گروه وسن راین آمدند تا همسایه مونرو را ببرند. وی پیش از آنکه برده شود حلقه ازدواجش را به مونرو داد و گفت: اینو بده به زنم و سپس آنها او را بردند.

ویکتور آدلیند را بیدار کرد و به او گفت که به پرتلند می روند و خود او نیز با وی خواهد آمد.

نیک و هنک در حال بازجویی از شاو بودند. شاو انکار می کرد که کسی را میشناسد و یا چیزی می داند و لودگیش را به اینجا رساند: وسن راین؟ یک جور آبجوئه؟ نیک به آرامی به هنک گفت: میشه یک لحظه ما رو تنها بذاری؟ هنک با لبخند موذیانه ای گفت: آره حتما و رفت. شان از پشت شیشه داشت بازجویی را نگاه می کرد. شاو به حال تمسخر آمیزی گفت: حالا می خوای باهام خشن برخورد کنی آره؟ می خوای پرتم کنی اینور اونور؟ شان با لبخند گفت که باید جالب باشه. نیک با لحنی که آرامش پیش از طوفان بود گفت: تو می دونی مونرو رو کی دزدیده و میدونی کجاست. شاو به مسخرگی گفت: مونرو؟ اسم اوله یا فامیلشه؟ نیک با همان لحن ادامه داد: دوباره نمی پرسم و شاو نیز با همان لحن قبلیش: خوبه چون حوصله ام سر رفت. نیک با ضربه محکمی سر او را روی میز کوبید و گفت: منم همینطور. شاو با خشم از جا پرید و رو در روی نیک ایستاد و با لحنی تهدید کننده گفت: دخلت اومده! و ووگ کرد.

409 Grimm

نیک با نفرت انگیز ترین نگاهی که از یک گریم بر می اید به او نگاه کرد. قیافه اش کاملا شبیه موجودی بود که می خواهد یکنفر را خیلی سخت بکشد.

کلاستریک در آنی فهمید که کسی که بنا بوده دیگر گریم نباشد، گریم است! وحشتزده گفت: فکر می کردم دیگه گریم نیستی! نیک لبخند خطرناکی زد . گویی که از این حرف خیلی هم خوشش آمده و بعد ادامه داد: اشتباه فکر کردی! و گلوی او را گرفت و هیبت شاو را به دیوار کوبید و بلندش کرد و غرید: مونرو کجاست؟ بگو کجا بردنش؟ شاو فریاد زد: من ترجیح می دم به دست یک گریم کشته بشم تا به ارباب بزرگ خیانت کنم و نیک داد زد: بذار ببینیم حقیقت داره یا نه ! و اورا بالاتر برد و رنگش مانند مرده ها سفید شد، معلوم بود که بیماری اختلال پس زامبی زدگیش دارد بر می گردد. هنک نیز این را فهمید و رو به شان گفت: می کشدش! و شان به او دستور داد: برو بیارش بیرون. هنک نیک را عقب کشید واو را بیرون کرد. نیک انگار می خواست دوباره به شاو حمله کند ولی بعد بیرون رفت.

بعد از او شان وارد شد و گفت: حالت خوبه؟ شاو پاسخ دادکه از آنها شکایت خواهد کرد و شان خیلی لطیف به او گفت: می دونی اینجا یک قانون ابتدایی تری حاکمه، تو یک کلاستریکی، نیک یک گریمه . من بودم رومو زیاد نمی کردم.

نیک مانند سپند روی آتش بالا پایین می رفت: اون می دونه، اون حرومزاده می دونه من میرم داخل و به سمت در رفت. شان که یک لحظه پیش وارد شده بود او را گرفت و گفت: نه ، میذاریم بره. نگه داشتنش فایده نداره. هنک رفت تا شاو را آزاد کند.

نیک هم می خواست با هنک برود ولی شان جلوی گریم خشمناک را گرفت و گفت نه به وو بگو پرونده وسنیه چون نمی تونیم هرکسی رو اونجا بذاریم.

در خانه ، جولیت کنار روزالی نشسته بود. روزالی به خاطر تمام مصیبت هایی که در گذشته سرش آمده بود حاضر نبود مونرو را از دست بدهد .

وو وارد اتاق شان شد و با دیدن نیک و هنک فهمید که اوضاع وسنی است! البته با شنیدن اینکه مونرو وسن است حسابی جا خورد ولی قبول کرد که مواظب شاو باشد. با اینحال به آنها گفت که وقتی این ماجرا تمام شود، باید با آنها در مورد این جور مسائل صحبت کند. شاو آزاد شد.

سرکار آکر با وو صحبت کرد او هنوز به خاطر اتفاق افتاده ناراحت بود.

شاو به خانه رسیدو کسی به او زنگ زد که پلیس برای او بپا گذاشته است و گفت که از در پشتی بیاید. وی بیرون رفت و ارباب بزرگ او را کشت و جسدش را پشت خانه انداخت.

جولیت خواب ترسناکی میدید که در آن به شکل یک هگزنبیست ووگ وگلوی روزالی را پاره می کرد. ولی بعد بیدار شد و فهمید نیک شب گذشته خانه نیامده است.

جسد شاو پیداشد و وو به نیک و هنک گفت که هر کسی اینکار را کرده پیش از استقرار او اینکار را انجام داده است. نیک نتیجه گیری کرد که یک نفر به شاو خبر داده بوده است. در خانه وی به جستجو پرداختند و یک لباس با علامت وسن راین یافتند ولی هیچ چیز به اندازه چیزی که وو پیدا کرد جالب توجه نبود : عکس شاو با یک چهره آشنا- سرکار آکر پلیسی که دم درخانه مونرو و روزالی کشیک می داد.

در کلانتری شان خیلی صریح گفت که اگر یک پلیس دارد بازیشان می دهد از کارش پشیمان خواهد شد. قرار شد که وو لیست تماس های او را چک کند . نیک معتقد بود اگر آکر با وسن راین در ارتباط است باید حتما وسن باشد.

309 wesenrein

مونرو به بهانه دستشویی توانست بلوت باد جوان را بزند وفرار کند. متاسفانه افراد دیگری از وسن راین او را دیدند. وی به جنگل گریخت که ناگهان از جلوی چوبی در آمد که جسد جزغاله شده یک وسن رویش سوار بود. مونرو از دیدن آن وحشتزده بر جا خشک شد و افراد وسن راین او را گرفتند و باز گرداندند. ارباب بزرگ گفت که محاکمه او آنشب برگزار خواهد شد.

معلوم شد آکر با خانه شاو تماس گرفته است، و عجیب تر از آن اینکه وی با زندان ایالتی اورگن در تماس بوده است. با شخصی به نام ویلیامز به طور مدام ملاقات می کرده است. ویلیامز به جرم سرقت مسلحانه در زندان بود.

در خانه روزالی نمی توانست آرام بنشیند او می خواست به دنبال مونرو برود ولی جولیت به او گفت که بهتر است لیستی که ترابل نوشته را بررسی کنند .زیرا هر کس موجبات این مصیبت را فراهم آورده می بایست در عروسی حضور می د اشته است.

ویلیامز در ابتدا منکر همه چیز شد ولی وقتی فهمید که آکر پلیس است، حیرت کرد و وقتی نیک تهدیدش کرد که اگر دوستشان که در چنگ وسن راین اسیر است بمید او هرگز پایش را از زندان بیون نمی گذارد، ویلیامز ا وحشت ووگ کرد و نیک را دید و وحشتزده عقب پرید بعد هم به آنها گفت که او در این ماجرا بی تقصیر است . همسلولی اش چارلی راینکن او را وادار می کرده است که به جای ا و با آکر حرف بزند تا ردی از خود به جای نگذارد. وی همچنین گفت که او را ارباب بزرگ صدا می کنند .سپس ادامه داد که رایکن چند هفته قبل آزاد شده است.

آنها به خانه رایکن رفتند ولی کسی آنجا نبود و یک گوشی تلفن آنجا یافتند. نیک گفت: وقتمون داره تموم میشه .

مونرو را به میانه جنگل بردند و محاکمه با تکرار لغت متحدانه افراد آنجا : وسن راین . رسمیت پیدا کرد.

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

اسکالن زانه

هگزن بیست

شاکال

کلاستریک

مازهرت

هسلیش

دقت بیشتر[]

وو برای اولین بار به تریلر رفت.

ریزه کاری[]

تصاویر[]

ویدیو ها - آپارات[]

Advertisement