ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm

322 trubel has bottle هشدار! اگر با "من وتو" پیش میری نخون!
این صفحه از من وتو جلو تر است. اگر بخوانید، قسمت های بعدی لو می رود و دیگر لذتش رو نخواهید برد. این یک توصیه است. خواندنش به عهده خودتان است.
Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
چوپاکابرا
Chupacabra 408

کد

408

نقل قول

چوپاکابرا

نویسنده

برنا کاف

کارگردان

آران لیبشتات

قسمت بعد

وسن راین

قسمت قبل

گریمی که کریسمس را نجات داد

نام لاتین

Chupacabra

چوپاکابرا[]

قسمت چوپاکابرا قسمت هشتم از فصل چهارم و قسمت هفتاد و چهارم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 21 آذر 1393معادل با تاریخ میلادی 12 دسامبر 2014 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

دو پزشک در جمهوری دومینیکن برای مداوای یک بیماری مناطق گرمسیری رفته بودند و حسابی توسط پشه ها نیش خوردند. سپس به خانه بازگشتند. یکی از دکتر ها ازدواج کرده بود و از دیدن دوباره زنش بسیرا شادمان شد.

مونرو روزالی سر انجام می خواستند به ماه عسلشان بروند . آنها سر مسائل مربوط به سفر: چمدون بزرگ یا کوچیک تعداد لباس ها دوربین و مسائل از این قبیل صحبت می کردند . مونرو می ترسید که وقتی خانه نیستند اتفاق بدی رخ دهد ولی روزالی به او گفت که خوبیش اینه که خودمون اینجا نیستیم! و بعد اضافه کرد که اگر الان به ماه عسل نروند دیگر هیچ وقت زمان نخواهند داشت.

نیک و جولیت سر شام در مورد رفتن ترابل حرف می زد: اگه اینجات بود به اندازه کافی غذا واسه خوردن نداشتیم. ولی نیک مطمئن بود که حالش خوب است و جولیت اذعان کرد که دلش برای ترابل تنگ می شود.

دکتری که از جمهوری دومینک برگشته بود نیمه شب با حالی مریض از خواب برخاست وبرای  پیاده روی رفت ولی ناگهان تبدیل به یک جانور وحشتناک شد که به یک مرد و یک سگ حمله کرد و آنها را کشت.

ویکتور متوجه شد که کلی برکارد هنوز زنده است.

408 diego

دکتر با دهان ولباس خونی در کنار بزرگاه پیاده شد و از دیدن خود در آن وضعیت وحشت کرد. صورتش  ودستانش را با آب شست به به سوی خانه به راه افتاد.

نیک وهنک به سر صحنه قتل رسیدند از وجنات جسد معلم بود که یک چیزی گلوی او را گاز گرفته و خونش را مکیده است. وو که تازگی روی هر حرفی به شدت کلید می کرد اینبار گفت که ممکن است کار خون آشام و یا گرگینه باشد.و بعد به همسایه ای اشاره کرد که جسد را یافته است.

مردی که جسد را یافته بود به تازگی از اکوادور به پرتلند مهاجرت کرده بود و به سختی انگلیسی حرف می زد. آنها با او صحبت کردند واو با همان انگلیسی دست و پا شکسته به آنها فهماند که چه دیده است. نیک و هنک حرف های او را گوش دادند و بعد کارتی را به سمت او رفتند که اگر چیزی یادش آمد با آ«ها تماس بگیرد ولی مرد ادامه داد: من می دونم چی اون رو کشته؟ هنک گفت شما که گفتید ندیدید و مرد اصرار کرد: من ندیدم ولی می دونم خون حیوان و انسان؟ کار چوپاکابراست. دست بر قضا وو می دانست که چوپاکابرا یک موجود افسانه ای است.

دیگو- دکتری که دیشب آندو را خورده بود- از کنار پلیس ها رد شد و به خانه اش رسید زنش به شدت نگران او بود و به زنش گفت که دیشب برای پیاده روی رفته است.

نیک وهنک در مورد چوپاکابرا تحقیق کردند و متوجه شدند این موجود افسانه ای محلی اسپانیایی در مورد موجودی است که به بز ها حمله می کند. و به معنای بز مک است. آنها تصمیمی گرفتند از جولیت سوال کنند.

جولیت به روزالی می گفت که حامله نبوده است ولی سر دردش ادامه دارد. روزالی به او گفت که بهتر اس MRI  بدهد ولی جولیت احتمال می داد این موضوع به خاطر تاثیرات جانبی کاری باشد که کرده اند. در این میانه نیک با او تماس گرفت که به تریلر بیاید. جولیت با مهربانی روزالی را رد آغوش گرفت و به او گفت که خیلی خوش بگذراند و به محض حروج او تابلو تعطیل را آنجا قرار دهد. و او را بوسید. روزالی با شیطنتن گفت:  دو هفته دیگه میبینمت! حسابی برونزه می شم! و جولیت رفت.

408 Rosalie dead Fox

پس از خروج او کسی به ادویه فروشی زنگ زد. روزالی با شادمانی از گفتگوی چند لحظه قبلش گوشی را برداشت و صدایی از آن سو گفت: تو یک اشتباهی کردی ... ازدواج شما مایه ننگه ...یک سرطان برای سنت ازدواج درست وسن هاست.

روزالی با خشم گفت: برو به جهنم! و مرد ادامه داد:پشت مغازه رو بین دفعه بعد خون تو خواهد بود و قطع کرد. روزالی به سرعت دسته هاونگ چوبی بلندش را برداشت و خیلی آرام از در بیرون رفت... جسد خون چکان یک روباه از سر طاق در پشتی آویزان بود.

مونرو بلافاصله خود را رساند. روزالی واقعا وحشت کرده بود و جسد روباه را به مونرو نشان داد و گفت: می خوان بهمون صدمه بزنن! مونرو از شدت خشم ووگ کرد.

وو به سراغ شان رینارد رفت. او کلیه پرونده هایی عجیب و غریبی را که نیک و هنک بدون کوچکترین سرنخی حل کرده بودند را به شان نشان داد و گفت  می خواهد بداند آنها چطور اینکار را کرده اند؟ و بعد ذکر کرد: اونا چی رو می بینن که من نمی بینم؟

و تلفن شان زنگ زد وشان فرصتی یافت تا او را از اتاقش بیرون کرده و از سر خودش باز کند.

تاویشن پشت خط بود گفت که می خواهد شان را ببیند و به پرتلند آمده است.

408 Trailer

در تریلر جولیت آنها متوجه شدند موجودیتی به نام والدریور همان چوپاکابراست که یک جور بیماری است و وسن را از حالت وسن بودن خارج می کند. در این میانه مونرو به نیک زنگ زد و جریان روباه را گفت.

دیگو هر لحظه حالش بدتر می شد و به همکارش این را گفت و بلند شد تا به خانه برود.

همکارش متوجه شد که حال او بد است و با توجه به حرف های قبلی دوستش به دنبال او رفت در پارکینگ او را دید ولی دوستش به شکل یک چوپاکابرا در آمد و به او حمله کرد. او دوستش را به زمین زد وداشت خونش را می مکید که یک ماشن سر رسید و چوپاکابرا از مقابل راننده پرید و فرار کرد.

مونرو خیلی عصبانی بود و به نیک گفت محض اطلاعات بگم اکه اونا رو می کشم. نیک جریان لیست ترابل را گفت ولیبعد به او گفت که وقتی او و روزالی به ماه عسل بروند آنها پیگیر این کار خواهند شد.

در این میانه وو زنگ زد و گفت یک حمله مشابه اتفاق افتاده است و یک شاهد یک سگ بزرگ را در لباس دیده که به دکتر حمله کرده است.

چوپاکابرا بی هدف می دوید که دنبال یک زن در محله اسپانیایی ها افتاد. رن به سمت خانه اش دوید و فریاد زد . مردهای خانه با لباس خانه و چوب بیس بال بیرون پریدند و چوپاکابرا را زدند. چوپا کابرا فرار کرد. همسایه ها بیرون ریختند و به اسپانیایی فریاد م زدند چی شده؟ و مرد داد زد : یک چوپاکابرا بود! همسایه ها گفتند: مستی مگه؟

چوپاکابرا در حین در رفتنش از مقابل وو و فرانکو رد شد و وو او را دید. وو پیاده شد و به دنبالش دوید ولی دیگو را پایین تر خیابان پیدا کرد که حالش خربا بود. وقتی رفت تا دقیق تر نگاهی بیندازد دیگو از آنجا گریخت.

نیک و هنک با دکتر دیگر صحبت کردند او گفت که موجودی که لباس های دیگو را پوشیده بود به او حمله کرد ولی نمی تواند دیگو باشد.

شان با تاویشن ملاقات کرد . تاویشن از او دلخور بود که جریان دیانا را نگفته است و شان گفت که او با کلی برکارد است.

نیک و هنک به خانه دیگو رفتند. او خانه نبود و زنش نگران به انتظارش در خانه بالا و پاین می رفت. او آندو را راه داد و به آنها گفت که خودش هم نگران دیگو است و او تلفنش را جوا ب نمید هد . پس از اینکه جریان حمله به همکار شوهرش ر اگفتند. زن بسیار وحشت کرد و مضطرب شد و گفت: نه من باورم نمی شه و به شکل یک کایول ووگ کرد. و با دیدن نیک عقب نشینی کرد. نیک اصلا نمی خواست موجبات وحشت این زن مه همین الان خودش نگران است را فراهم کند و خیلی آرام و با لحنی عاری هر گونه خشونتی گفت: چیزی نیست . من نمی خوام به خودت یا شوهرت صدمه بزنم ولی باید بدونم که شوهرت هم وسنه؟ بلم -زن دیگو- از ووگ بیرون آمد و گفت: کایول مثل من . تو همون گریمی هستی که در موردش بهم گفتن ... دیگو به کسی صدمه نمی زنه. نیک به او گفت که احتمالا شوهرش بیمار سا و شماره اش را داد که هر وقت شوهرش بازگشت فورا با او تماس بگیرد. دیگو پشت در پشتی خانه بود و گفت و گو ها را می شنید ولی حالش خیلی خراب بود.

نیک وهنک از در بیرون آمدند و وو را دیدند که منتظر آنها ست. وو دیگر نمی توانست تحمل کند. او به آندو گفت که می داند آندو خیلی چیز ها را می دانند ولی از او پنهان می کنند و اظهار امیدواری کرد که دلیل خوبی برای اینکار داشته باشند و خیلی مستحکم گفت: من کارم تمومه و داشت می رفت که استفعفا بدهد. هنک به نیک گفت: من دارم میرم بهش بگم. نیک گفت: با هم میریم و او را متوقف کردند. نیک به او گفت: بگو چی دید؟وو با حال طلبکاری به نیک گفت : چطوره تو در مورد تریسا روبل و اون کتابی که توی خونه ات داری به من بگی؟

دیگو وارد خانه شد و بلم با توجه به حال او می خواست به دکتر زنگ بزند ولی دیگو به چوپاکابرا تبدیل شد.

نیک به وو گفت که چطور ترابل را گرفته اند ولی بعد آزادش کرده اند وو آنها را سرزنش کرد: پس دادگاه هم هستی؟ و بعد ادمه داد می خواهد با ترابل صحبت کند ولی نیک به او گفت که ترابل از آنجا رفته است. در این لحظه صدای جیغ از خانه دیگو آمد. و هر سه یک لحظه به خانه نگاه کردند و بعد به سمت خانه دویدند.

به نوعی می شود گفت که به موقع رسیدند زیرا چوپاکابرا پنجه اش ر ابلند کرده بود تا زن را بکشد. نیک و هنک با او درگیر شدند و وو مات زده درگیری آنها را با آن سگ بزرگ وحشی نگاه می کرد. هنک بر سر او فریاد زد: وو اون رو ببر! مظورش زن دیگو بود. ولی نیک نیز مجبور شد این را سر وو فریاد بزند تا وو زن را ببرد. زن وحشتزده تکرار می کرد: اون شوهر من نیست! وو فقط می پرسید: تو هم دیدیش؟ نیک و هنک مرد را مهار کردند و وو با سلاح آمده شلیک سر رسید و نیک تنها یک لحظه قبل از اینکه وو مرد را بکشد زیر دست او زد و سلاح را از دستش گرفت و وو او را هل داد وفگت: باید بکشمیش! و نیک گفت: اون وسنه ... و مریضه ! چیزی که دیدی واقعیه! وو ماتش برد. هنک مرد را گرفته بود و نیک با مونرو و رزالی تماس گرفت در این میانه وو از آنجا گریخت. نیک جریان والدریور را گفت و قرار شد مونرو و روزالی به ادویه فروشی برگردند و آنها هم بیمار را به آنجا ببرند.

در اودیه فروشی معلوم شد اوضاع پیچیده تر از حد تصور است. مرد در آستانه علاج نا پذیری بود و تنها یک دز دارو می توانستند بسازند. این بیماری فقط به وسن ها منتقل می شد و بعد از دو روز غیر قابل درمان می شود. آ«ها در حال درست کردن معجون بودند که ناگهان زن نیر روی زمین افتاد و تشنج کرد و بعد تبدیل به یک چوپاکابرا شد.

فقط یکنفر را می توانستند نجات دهندو روزالی پس از اینکه نیک زن را گرفت فریاد زد: به کی بزنیم؟ و دکتر از جا پرید سرنگ را از دست او گرفت و به زنش تزریق کرد. زن نجات یافت و مرد به چوپاکابرا تبدیل شد و هنک او را با تیر زد و کشت.

وو در یک بار مشروب می خورد که یک دفعه در آینه توهم زد که یک آسوانگ پشت سرش است پس از پرتاب لیوانش در آینه با آدم ها درگیر شد.

دم در خانه مونرو و روزالی یک افسر پلیس گذاشتند تا فردا صبح ساعت 8 که وقت رفتنشان است مشکلی پیش نیاید. با آنها خداحافظی کردند و رفتند.

وو را به زندان انداختند.

مونرو برای سرکار آکر، پلیس دم در اسنک درست کرد تا ببرد ولی متوجه شد که کسی که داخل ماشین پلیس است ماسک وسن راین زده است و دیر این را فهمید از پشت به سر او ضربه زدند و او را بیهوش کردند.

جولیت در خانه صورت خود را می شست که ناگهان دوباره سر درد گرفت و ناگهان به خود در آینه نگاه کرد ومتوجه شد دارد به ووگ یک هگزن بیست نگاه می کند

وسن ها[]

کایول

بلوت باد

فوکس باو

هگزن بیست

والدریور

دقت بیشتر[]

جریان وسن ها را به وو گفتند.

مونرو توسط مجمع قوانین طبیعی وسن ربوده شد.

جولیت به هگزن بیست تبدیل شد که این امر ناشی از اثرات جانبی نفرین دوقلو سازی بود. این نخستین باری بود که یک کرزایته به یک وسن تبدیل شد. البته بعد از آدلیند که نیرو هایش را پس گرفت.

ریزه کاری[]

نقل قول اولیه به کل اسپانیایی بود

تعریفی که از چوپاکابرا می شود در افسانه های ایران نیز وجود دارد که گاهی به آن بز جوش و گاهی بزغاله مار اتلاق می شود. این وجود که در استان خراسان با نام بزجوش-بز دوش- شناخته می شود موجودی است که آنقدر شیر بز مانده را می مکد که به خون می رسد و بز می میرد. جدای از افسانه این موجود نوعی سوسمار است. بنابر این نام فارسی قسمت در واقع" بز دوش" است.

تصاویر[]

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :8 شماره فصل:4


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
شان رینارد ساشا رویتز
مونرو سالیس ویر میشل
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ
آدلیند شید کلیر کافی
روزالی کالورت بری ترنر
درو وو رجی لی

شخصیت بازیگر
ویکتور آلکسیس دنیزوف
دیگو هایوس مکس آرسنیگا
بلم هویاس آلسیا دیاز
جسی اکر ویل روت هار
هنس تاویشن برنارد فورشر
مارکوس راسپولی فیلیپ آنتونی رودریگز
فرانکو رابرت بلانچ

موجود شخصیت
کایول بلم هایوس
دیگو هایوس
بلوت باد مونرو
فوکس باو روزالی کالورت
هگزن بیست جولیت سیلورتون
والدریور دیگو هایوس
گریم نیک برکارد

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پرتلند خانواده های سلطنتی
تریلر جبهه مقاومت
ادویه فروشی
Advertisement