ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm

Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
هانس آهنین
419 ironhance

کد

419

نقل قول

آوای وحش

نویسندگان

دیوید گرین والت
جیم کاف

تهیه کننده

سباستین سیلوا

قسمت بعد

جک رو نمشناسی

قسمت قبل

می شی پشو

نام لاتین

Iron Hans

هانس آهنین[]

قسمت هانس آهنین قسمت نوزدهم از فصل چهارم و قسمت هشتاد و پنجم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 5 اردیبهشت 1394معادل با تاریخ میلادی 24 آپریل 2015 از شبکه NBC پخش گردید.

خلاصه قسمت[]

یک رسم بلوغ وسنی به جاهای باریک می کشد. نیک و هنک در گیر پرونده ای می شوند که وسن های آن در حال ایجاد

مراسم بلوغ هستند. در این میان جولیت یک پیمان غیر منتظره با کسی می بندد. کاپیتان رینارد همچنان درگیر دو دنیای تاریک و روشن است و نیک برای جولیت از آنخرین نفری که انتظارش را داشت درمان پیدا می کند: آدلیند. مونورو و وو نیز در این قسمت حضور دارند.

داستان[]

یک گروه پسر ها با پدرانشان سوار ماشینی شدند تا به جنگل بروند و دختر جوان خانه ماند تا به کارها برسد.

مونرو ورزالی در خانه نشسته بودند و با نیک در مورد جولیت صحبت می کردند. آنها از اینکه جولیت از زدن ملت در بار لذت برده حیرت کرده بودند.هنک پرسید که آیا آنها هیچ چیزی پیدا نکرده اند؟ مونرو گفت این اتفاق ممکن است برای نخستین بار باشد که در دنیا می افتد. روزالی اضافه کرد که شاید آدلیند بداند چطور می شود این مشکل را حل کرد. و بعد اضافه کرد که جولیت دارد تاوان کار های آنها را پس میدهد.

در جنگل گروه پدر و پسر ها مستقر شده بودند و تصمیم گرفتند برای شکار بروند. شکار آنها شامل گرفتن یک خرگوش با دستان خالی بود. سرانجام یکی از پسر ها موفق شد. شب هنگام ، درحال که خرگوش را کباب می کردند. سرپرست اردو برای آنها توضیح داد که آنها به زودی وسن می شوند و نباید این موضوع را برای دیگران فاش کنند. او گفت آنها مورد مرحمت واقع شده اند و باید به آنچه هستند افتخار کنند. سپس پدران وویگ کردند و به پسر ها جوانتر گوشت دادند. یکی از پسر ها حالت اندکی از ویگ در او پیدا شد و همه تشویقیش کردند.

شان رینارد از خواب بیدار شد و میخواست آب بنوشد  ناگهان خود را ایستاده در میان فواره آبی دید درحال که دستانش زخمی است. او اصلا سر در نمی آورد چطور به آنجا رسیده است.

پسر جوانی کنار جاده نزدیک اردوی بلوغ وسن ها ایستاده بود و می خواست به شهر سیلم برود. که موجودی به وی حمله کرد.

روزالی به دیدن جولیت رفته بود. جولیت گوشی را برداشت و گفت که از دیدن او بسیار خوشحال است. روزالی به او توضیح داد که خود را مقصر می داند و جولیت نیز گفت که او نیز روزالی را مقصر می داند ولی به نوعی از او متشکر هم هست. پس از رد وبدل کردن چند جمله روزالی به او گفت که می داند او عصبانی است و حق هم دارد ولی نیک او را دوست دارد و می داند جولیت نیز نیک را دوست دارد. جولیت با نگاهی نامفهوم به روزالی خیره شد  و بعد گفت که از اینکه به دیدنش آمده خوشحال است و بعد بلند شد و از در بیرون رفت و اهمیتی به فریاد های روزالی که نامش را صدا می زد نکرد.

سر صحنه جنایت آنها از روی رد پا متوجه شدند که با یک وسن طرفند و بنا شد بروند مونرو را بیاورند تا وی رد موجود را دنبال کند.

شان رینارد به فرانکو دستور داده بود که لیست تمام جنایات شب گذشته را برای او بیاورد. رینارد نگاهی به گزارش ها انداخت و یکی را که کنار همان فواره ای بود که او از خواب بیدار شده بودپیدا کرد و گفت که جزئیات بیشتری راجع به آن می خواهد، به نظرش می رسد که دیشب آنجا چیزی دیده است.

مونرو و روزالی در مغازه بودند و روزالی جریان دیدارش از جولیت را شرح داد. مونرو متعجب بود گه جولیت چطور می تواند چینین واکنشی نسبت به قضایا نشان دهد. روزالی به مونرو گفت که بهتر است آنها خودشان را کنار بکشند تا خود جولیت متوجه بشود که نیک هنوز دوستش دارد. نیک و هنک وارد شدند و رد پا را نشان آندو دادند. مونرو گفت که شبیه به رد پای یک لوئن است. و قرار شد به آنها به سر صحنه برود.

جزئیات صحنه جرم دقیقا با وضعیتی که شان در آن خود را باز یافته بود مطابقت داشت. کاملا مشخص بود که شان آنرا انجام داده. هر چند که چیزی به فرانکو بروز نداد.

کنث مشغول صحبت کردن با شاه بود. آدلیند از او پرسید که با چه کسی صحبت می کند و بعد متوجه شد که شاه دستور قتل شان را در صورت دخالت در روند یافتن دایانا را داده است. سپس به آدلیند گفت که جولیت در زندان افتاده و او می خواهد از جولیت استفاده کند. آدلیند هشدار داد که جولیت به نیک خیانت نمی گند ولی کنث گفت که اگر شرایط مهیا باشد وفاداری به خیانت تبدیل می شود. و گفت که می خواهد به جولیت بگوید که پدر بچه آدلیند نیک است. آدلیند از وحشت نزدیک بود قالب تهی کند.

مونرو هنک و نیک در مسیر یافتن مجرم به یک ملک خصوصی رسیدند که ظاهرا کسی واردش شده بود. بنا شد که صاحب زمین را پیدا کرده و به دیدنش برند.

مزرعه به نام هانس آهنین بود. مونرو توضیح داد که اینجا مکانی برای وسن ها جوان پسر است تا با وسن بودنشان کنار بیایند. هنگامی که از ماشین پیدا شدند، دو مرد به آنها نزدیک شدند. پس از معرفی خود لبه نام های آلبرت باودن و تاد باودن از آنها پرسیدند چه میخواهند. هنک توضیح داد که در حال بررسی یک قتل کنار بزرگراه هستند و تاد از آنها پرسید که اینجا چه می کنند. نیک گفت رد طرف را تا ملک آنها گرفته اند و تاد به طعنه گفت که قیافه های آنها به رد گیر ها نمی خورد. که مونرو وویگ کرد. آندو نیز وویگ کردند و به لوئن تبدیل شدند. ، نیک به انها توصیه کرد که آرام باشند. آلبرت گفت که در مورد او شنیده است و تاد اضافه کرد که از گریم ها نمی ترسد. آلبرت او را ساکت نمود . در این لحظه دختر هم سرو کله اش پیدا شد و پرسید: مشکل چیه؟ تاد بلافاصله به او گفت که این گریم است. دختر با شیطنت گفت که پس گریم این شکلی است! سپس در مورد کمپ اطلاعاتی رد و بدل شد و تصمیم گرفتند به محل کمپ بوند. آلبرت اشاره کرد که نام مونرو را نیز شنیده است.

جولیت روی تخت زندان دراز کشیده بود و درحال ترکاندن سوسک روی دیوار، به آدلیند و دیدارهایش با وی فکر می کرد که نگهبان زندان به او گفت وقت رفتن است. جولیت پرسید کجا؟ و زن گفت یک نفر آزادت کرده است. جولیت نام بانی را پرسید  و زندانبان جوابی نداد.

آلبرت و بقیه به محل کمپ رسیدند و وی در مورد نحوه کار کرد کمپ توضیح داد و گفت که خرگوش را گرفته کشته و بعد وویگ کرده و آن را خورده اند و توضیح داد که هیچ کدام از آن پسر ها هنوز وویگ نکرده اند. از مونرو خواستبه عنوان کسی که شکار راکنار گذاشته و با یک گریم  دوست شده است، برای صحبت با بچه پسر ها بیاید. شاید یکی از آن بچه ها دنیایش تغییر کند.

جولیت از پاسگاه پلیس بیرون آمد که کنث او را صدا کرد . جولیت بازگشت و فورا متوجه شد این همان کسی است که او را آزاد کرده است. برخلاف تصور کنث جولیت هیچ علاقه ای به گفتگو با وی نداشت تا اینکه کنث گفت کسی که تو را در زندان رها کرده دوست پسرت نیست. جولیت پس از چند جمله دیگر متوجه شد که کنث از خانواده های سلطنتی است. کنث به او گفت که میخواهد جولیت بفهمد که دایانا کجاست و جولیت به او گفت که پولش را بی خود هدر داده است. کنث به او جریان حامله بودن آدلیند از نیک را گفت  و جولیت با آن مخالفت کرد. کنث گفت که از وفاداری جولیت به گریم حیران است. با وجود تمام بلاهایی که سرش آورده است. جولیت خشمگین راهش را کشید برود و کنث از پشت سر فریاد زد که اگر نظرش عوض شد کجا او را ببیند

نیک هنک و مونرو از تمامی پدر هایی که در کمپ بودند بازجویی کردند. کاملا مشخص بود که هیچ کدام هیچ دخلی به قضیه نداشه اند و حسابی به همه یشان خوش گذشته است.

شان در دفترش نشسته بود که آدلیند بی هیچ سخنی در را باز کرد و داخل آمد و گفت باید با اینک صحبت کند. شان که حسابی از دیدن او جا خورده بود گفت از نظر او بهتر است که او  پیش از رسیدن نیک خود را گم و گور کند. آدلیند اصرار کرد که باید با نیک صحبت کند و شان هنوز داشت می گفت که نیک به هیچ حرفی از او علاقه مند نیست که آدلیند کتش را باز کرد تا حاملگی اش مشخص شود. شان برای لحظه ای بهت زده از آنچه دیده بر جای ماند و بعد به او گفت که بچه از او نیست. آدلیند شوک دیگری به او وارد کرد و گفت که بچه از نیک است و شان لحظه به لحظه بیشتر در صندلی فرو می رفت.

در اتاق بازجویی به این نتیجه رسیدند که هیچ کدام از این پدران موجودات خطرناکی نیستند. بنا شد که مونرو شب به اردو برود و بیشتر در مورد این مسائل تحقیق کند. در این لحظه شان در اتاق را باز کرد و به نیک گفت می خواهد او را در دفترش ببیند.

هنگامی که نیک وارد اتاق شد، آدلیند برای رعایت فاصله ایمنی پشت میز رینارد اسیتاده بود. نیک در وهله اول او را ندید و رو به شان پرسید چه مشکلی پیش آمده است؟ و بعد آدلیند را دید.

چند لحظه انگار از دیدن وی جا خورد و از شان پرسید: این اینجا چه غلطی میکنه؟ شان انگار نمی توانست کسی باشد که عمق فاجعه را توضیح می دهد گفت ازش بپرس. نیک پاسخ داد که او زندگی جولیت را نابود کرده و هیچ حرفی با وی ندارد.

و داشت از اتاق بیرون می رفت که آدلیند او را صدا کرد و کتش را از هم باز کرد. نیک جا خورد و بعد به شان رو کرد و گفت: دوباره؟ شان بلافاصله او را از اشتباهش در آورد: مال من نیست. آدلیند گفت که بچه مال نیک است. نیک ناباورانه خندید و گفت: دویوونه شدی؟ امکان نداره و بعد آدلیند گفت که او نیز از خداش است که این طور نباشد و بعد جریان جولیت و نیک پیش از عروسی را به یاد نیک آورد. نیم دیگر نمی خندید بلکه به عمق فاجعه پی برده بود. آدلیند اضافه کرد که او نیز این را نمی خواسته است. سپس گفت که به کمک او نیاز دارد تا در مقابل جولیت از وی محافظت کند. نیک امنتاع کرد و آدلیند گفت که می داند به خاطر او همچین کاری را نمی کند، شاید بخواهد به خاطر بچه اینکار را بکند. حتی اگر این را نیز نمی خواهد به خاطر جولیت، زیرا وی راهی بلد است که می تواند هگزن بیستی هگزن بیست را در درونش سرکوب کنند. وی اضافه کرد که نمی توان جولیت را درمان کرد تنها می توان او را به حالت انسانی تری تبدیل کرد. البته ذکر کرد که اینکار نیازمند یک هگزن بیست مرده است که نباید تازه باشد. و به مادرش اشاره کرد. و کمک روزالی را نیز می طلبد.

پس از اندکی گفت و گو  به نیک نزدیک شد و به نیک گفت که کودکش پسر است و دست نیک را گرفت و روی شکم خود گذاشت تا نیک ضربه بچه را حس کند و گفت او بچه را به دنیا خواهد آورد ولی جولیت تنها کسی است که این شرایط را تهدید میکند.

جولیت خشمناک از ماشین بیرون پرید. و داخل کلانتری رفت. نیک به آدلیند گفت که به دیدن روزالی می روند و امیدوار است روزالی بپذیرد . شان گفت در واقع بعید است وضعیت بدتر از این شرایط شود. در راهروی کلانتری نیک ، آدلیند و جولیت روبروی هم قرار گرفتند... همگی بر سر جایشان ماندند و بعد جولیت با حالتی که انگار از درون تهی شده است با لیخند گفت که پس حقیقت دارد و آنها دارند بچه دار می شوند.

جولیت به سمت نیک و آدلیند رفت و نیک و آدلیند آرام آرام عقب رفتند. آدلیند و حشتزده از نیک خواست جولیت را از او دور کند. جولیت گفت که آندو زوج نازی می شوند و نیک گفت که خودت می دانی چطور این اتفاق افتاد. ولی جولیت به شدت عصبانی بود و اهمیتی به اینکه چطور این اتفاق افتاده است نداشت. آدلیند به او گفت که راه حلی برای وی وجود دارد و او می خواهد کمکش کند. جمله ای که تنها اوضاع را بدتر کرد. نیک به جولیت گفت که می باید برود . هیچ اتفاقی قرار نیست اینجا وسط کلانتری بیفتد. پلیس های دیگر جمع شده بودند و به قضیه نگاه می کردند. اوضاع به شدت متشنج بود. جولیت به جای جواب درست و حسابی به نیک گفت که قصد دارد گلوی این زنیکه را جر بدهد. نیک به او گفت که وی حامله است و جولیت خیلی خشمگین اظهار داشت که از بپه خودش حرف می زند؟ هیچ کدام از بچه های این زن بیگناه نیستند و میخ واست به سمت آدلیند برود که نیک بازوی او را گرفت و گفت: بس کن. جولیت لحظه ای به نیک نگاه کرد و گفت: می خوای به جای من اون رو انتخاب کنی؟ نیک گفت که قصدش اصلا این نیست. وو دخالت کرد و پرسید که آیا مشکلی پیش آمده؟ جولیت نیز کلانتری را ترک کرد و پیش ازر فتن به آدلیند گفت که بعدا هم را خواهند دید.

مونرو در مزرعه مشغول صحبت با مگان دختر رابرت بود و در مورد گذشته سوالاتی پرسید. مگان مایل بود بداند آیا مونرو قبلا شکار می کرده یا نه.

روزالی در ادویه فروشی مشغول مطالعه بود که نیک با آدلیند وارد شد. او از دیدن آدلیند حیرتزده و از دیدن حامله بودن وی شوک زده و هنگاامی که فهمید پدر بچه کیست اظهار داشت که الان منفجر خواهد شد. نیک به او گفت که برای درمان جولیت راهی هست و روزالی تنها به همین دلیل موافقت کرد که به آدلیند کمک کند.

هنک با نیک تماس گرفت و ضمن توضیح اینکه خبر دارد چه اتفاقی افتاده است گفت که یک جسد دیگر نزدیک همان محل قبلی پیدا شده است.

جولیت در اتاق هتل کنث نشسته بود و نا باورانه اظهار داشت که نیک پس از تمام بلاهایی که آدلیند بی رحمانه بر سرشان آورده است از او حمایت می کند. کنث نیز افزود که او اکنون یک پدر است و انتظار بیشتری از او نمی رود. نهایتا قرا شد که جولیت کاری بکند که مادر نیک برای کمک به پسرش سر برسد. و در عوض زندگی جولیت به بهترین نحو تغییر کند.

مونرو در محل کمپ برای پسر ها توضیح داد که بخشی از وجود هر وسن خون می طلبد و بخشی دیگر به انسان ها احترام می گذارد وآنها هر روز باید تصمیم بگیرند که کدان بخش را انتخاب کنند. وی افزود که تنها هنگامی باید دیگران را بکشند که راهی جز کشتن آنها یا مردن خودشان نباشد.

سپس همه با هم برای شکار خرگوش رفتند و مونرو در این میانه متوجه شد کسی که کرزایته ها را می کشد مگان است. وی با پدر مگان و برادرش دنبال وی رفتند  ونیک و هنک نیز از سوی دیگر آمدند. مگان با یک انسان در گیر شد که انسان وی را با چاقو زد و او را کشت.

جولیت داخل تریلر رفت. به اطراف نگاهی انداخت و شمعی در دستانش بود. او تمام حرفه ایی که در مورد هگزن بیست شدندش شنیده بود را به یاد آورد و بعد کتاب هگزن بیست های گریم ها را برداشت و صفحات آن را از هم درید و بعد شمع را روی آن انداخت. کتاب ها گر گرفتند و شعله ها پدیدار شدند. جولیت یک شیشه دارو را برداشت به آن نگاه کرد و آن را داخل آتش پرتاب کرد و شعله ها سرتاسر تریلر را فرا گرفت و وی ووگ کرد. سپس به آرامی از ترلیر در حال سوختن بیرون آمد.

تلفن نیک زنگ خورد. نیک سراسیمه گوشی را برداشت و از جولیت پرسید که کجاست. جولیت به او گفت که بهتر است سری به تریلر خاله ماری بزند . نیک پرسید چه کار کردی؟ و جولیت پاسخ داد: سردم بود نیک کسی رو ندارم که من رو در آغوش بگیره. خدا حافظ و رفت و پشت سرش تریلر در حال سوختن در آتش باقی ماند

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

هگزن بیست

نیم زابر بیست

لوئن

درنگ زورن

تصاویر[]

بحث ها[]

نیک،جولیت ، آدلیند

Advertisement