ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm

Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.
میشی پشو
418 mishipeshu

کد

418

نقل قول

آلن دفیوره

نویسنده

آلن دفیوره

کارگردان

عمر مدها

قسمت بعد

هانس آهنین

قسمت قبل

هایپر ناکلوم'

نام لاتین

Mishipeshu

میشی پشو[]

قسمت می شی پشو قسمت هجدهم از فصل چهارم و قسمت هشتاد وچهارم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 29 فروردین 1394معادل با تاریخ میلادی 17 آپریل 2017 از شبکه NBC پخش گردید.

خلاصه داستان[]

افسانه بومی آمریکا بر می خیزد.یک تحقیق موجب می شود نیک و هنک از یک افسانه محلی سر در آورند در میان رفتار جولیت او را به جاهای اشتباه هدایت می کند.در این میان مونرو و روزالی برای انجام کاری از کاپیتان رینارد کمک می خواهند.آدلیند و وو نیز در این قسمت حضور دارند.

 داستان[]

دو روز بعد از الان

هنک در حال کتک زدن نیک بود و نیک فریاد می زد :هنک این منم!

با ایحال هنک داشت نیک را خفه می کرد که توی صورت نیک وویگ وحشتناکی کرد.

الان

مونرو و روزالی نیک و هنک را دعوت کرده بودند ت انی کر از حال وهوای جولیت در آورند. پیش از ورود آنها با هم توافق کردند که چیزی در مورد جولیت نگویند.

نیک و هنک آمدند. وارد خانه شدتد و هنک از غذاش خانگی به وجد آمد.مونرو پیشنهاد کرد که با هم مقداری -محلول منکرات ی- بنوشند. نیک درخواست قوی ترین نوعش را کرد.پس از نشستن بر روی صندلی نیک گفت که نمی خواهد آنها احساس ناجوری نسبت به رابطه بین او و جولیت داشته باشند.او گفت که می داند او همه آنها را مقصر دانسته است. روزالی به نیک گفت که آنها می دانند این حرف جولیت نیست . نیک گفت که کاش جولیت با وی صحبت میکرد ولی گوشی اش را جواب نمی دهد. معلوم نیست کجاست. سر کار نمی رود و خبری از وی نیست. و بعد با حالتی عصبی اظهار کرد که نمی داند او کجاست. واضح بود به خاطر ساین موضوع واقعا نگران است.

هنک می خو.است او را دلداری بدهد و به او گفت وقتی که چنین اتفاقاتی پیش می آید زمان می برد تا حل شود. ولی نیک در جواب گفت: من نگرانم که وقت رو از دست بدم می ترسم اون بیرون یک کاری انجام بده.

روزالی گفت حتما کاری هست که بتوانند انجام دهند و نیک با حالتی که نهایت خرابی اعصابش را نشان میداد گفت چه کاری؟ من ر شب دارم با ماشین تو خیابون ها دنبالش می گردم که پیداش کنم و بهش کمک کنم . مونرو گفت که آنها کاملا منظورش را درک کرده اند. نیک که واضح بود از رفتارش شرمنده است از جایش بلند شد و به آنها گفت که به خاطر رفتارش متاسف است اما نمی تواند وانمود کند که جولیت آن بیرون نیست. سپس عذر خواهی کرد و از خانه خارج شد.

Mishipeshu 1

پس از خروج او روزالی گفت که آنها نباید فقط بر طبق این هنریتایی که معلوم نیست کیست متقاعد شوند. باید کتاب و کلاه

را از شان رینارد بگیرند و تمامی آن را زیر رو کنند تا برای مشکل جولیت راه حلی بیابند.هنک گفت که آنها یک عنصر اساسی را فراموش کرده اند. جولیت.

جولیت به یک بار رفته بود. هنگامی که پشت میز بار نشست، مرد جوانی به او گفت که میخواهد او را مشروب میهمان کند. جولیت مخالفتی نکرد. پسر سر صحبت را با او باز کرد و از او نامش را پرسید. پس از چند جمله کوتاه، جولیت از او نام دوستش را پرسید. پسر گفت که نام دوستش مهم نیست. جولیت گفت که آیا با خود فکر می کند که می تواند به تنهایی از پس او بر بیاید؟ پسر از او پرسید که آیا او یک دختر وحشی است؟ جولیت پاسخ داد که به نفعش است که نداند و برخواست تا برود. پسر دنبال او رفت و متوقفش کرد. به جولیت یاد آوری کرد که برای او دو لیوان نوشیدنی خریده است. ج.لیت به او گفت که چه انتظاری از دو لیوان مشروب دارد؟ پسر گفت که میخواهد با او آشنا شود. جو.لیت به نظر می رسید از این حرف لجش در آمد و گفت که آیا چشمان او را دوست دارد؟ ایا لبانش را می پسندد؟ و پسر پس از پاسخ دادن گفت که او را بسیار جذاب می یابد. و جولیت پرسید: حالا چطور؟ و مقابل پسر وویگ کرد.

لامپ های بار ترکید و پسر وحشتزده عقب نشست سپس دنبال جولیت دوید و گفت: وایستا و جولیت با یک حرکت کوچک او را 5 متر به عقب پرتاب کرد . مسئول بار جولیت را تهدید کرد: الان با پلیس تماس می گیرم! و جولیت ب حالت پیروزمندانه ای از بار خارج شد.

در یک مدرسه نظافتچی مشغول تمیز کاری بود که صدای افتادن وسیله ای را شنید. او به دنبال صدا رفت و تهدید کرد که هر کسی که هست در دردسر افتاده است و بعد ناگهان موجودی رویش پرسید و صدای غرش و قراد های وی همه جا را پر کرد.

صبح روز بعد نیک و هنک به سر صحنه قتل رسیدند و وو توضیح داد که مردی که به قتل رسیده فردی غیر اجتماعی بوده و

Mishipeshu 2

جسدش امروز صبح توسط مدیر مدرسه کشف شده است. اولین نیرویی که پاسخگو بوده کلانتر لاریس بوده که محدوده را محافظت کرده و کلاس را کنسل نموده است.

هنگامی که سر صحنه رسیدند، کلانتر لاریس به آنها گفت که خوشحال ازست دوباره آنها را میبیند و این پرونده به اندازه پرونده قبلی یشان عجیب به نظر می رسد.

وی اضافه کرد که بیشتر شبیه به حمله حیوانات است ولی در مدرسه، احتمالا کسی سگی را داخل مدرسه انداخته است.بنا شد به دیدن مدیر مدرسه بروند.

شان رینارد کلاه و کتاب مادرش را به مغازه ادویه فروشی آورد و آنها هشدار داد که مواظب باشند. از آنها پرسید که آیا نیک می داند آنها دارند چه می کنند؟ روزالی پاسخ داد که آنها نمی خواهند نیک را بیخود امیدوار کنند. شان گفت که ممکن است واقعا هیچ راه حلی نباشد. مونرو در جواب وی گفت که آنها می بایست تلاششان را بکنند. به هرحال همگی در این امر دخیل بوده اند. روزالی از شان پرسید که آیا اخیرا جولیت را دیده است؟ شان یاد صحبت آخرشان با جولیت افتاد و گفت که جولیت خیلی تغییر کرده است. سپس به آنها هشدار داد که مواظب باشند. ممکن است بیشتر خرابکاری کنند. و از مغازه بیرون رفت.

سپس به دیدن مدیر مدرسه رفتند. وی ذکر کرد که در این سال مشکلات زیادی نداشته اند جز توهین هایی که به یک پسر سرخپوست می شده است. این توهین ها بر روی کمد دیواری وی نوشته شده و چنیدن بار تکرار شده است. نیک پرسید که آیا دانش آموزان اینکار را کرده اند؟ وی پاسخ داد که اگر هم چنین بوده یک نفر می بایست آنها را راه می داده است. هنک که از توهین نژادی لجش در آمده بود پرسید که چه شعار هایی نوشته شده است؟ مدیر پاسخ داد: حواست به پوست قرمزت باشه، بوفالو سوار، سفید پوست رو عشق است و از اینجور نوشته ها. سپس گفت که پسر پیش از فارغ التحصیلی مدرسه را ترک کرده ست و وی نزد پدر مادر موقتش زندگی میکرده است. آخرین خبری که از وی داشت نیز این بود که وی خانه را نیز ترک کرده است.

در حال خروج از مدرسه آنها گمان کردند که ممکن است سایمون جرج در این حمله نقش داشته باشد. و کلانتر فاریس گفت که با آنها همکاری میکند. اینطور که او می گفت همسر قبلی وی سرخپوستی از همین قبیله بوده است و وی آنها را می شناسد.

Mishipeshu 3

سایمون جرج با دهان خونین در جنگل از خواب بیدار شد و رفت تا از رودخانه آب بخورد که ناگهان چهره یک موجود به شکل پلنگ را در آب دید وحشتزده عقب رفت و از رودخانه دور شد.

در کلانتری معلوم شد که مقتول چند بار به جرم اخلال گری و ضرب و شتم دستگیر شده است.سپس از سوابق سایمون جرج مشخص شد که وی در 5 سالگی به فرزند خواندگی گرفته شده است. کلانتر فاریس اضافه کرد که او میداند جریان چه بوده است. ظاهرا گاس جرج پدر سایمون یک فعال حقوق بشر بوده و برای قبایل سرخپوستی کار های مهمی انجام داده است. وی را در کنار جاده از ماشین بیرون کشیده و تا حد مرگ زده اند. پسر 5 ساله اش شاهر کل ماجرا بوده است ولی هرگز نتوانسته در مورد ماجرا چیزی بگوید. ضاربین بیش از یک نفر بوده اند و هیچ کس به خاطر اینکار بازداشت نشده است.

نیک گفت که می بایست این پسر را پیدا کنند ولی در سوابق وی هیچ آدرسی از او موجود نیست. کلانتر فاریس گفت که شاید قبیله اش بداند او کجاست. هنک گفت که قبیله های سرخپوستی در حوزه استحفاظی آنها نیستند . کلانتری فاریس اضافه کرد که او هم میداند و باید برای پیدا کردن آنها چند تماس بگیرد.

در این هنگام وو به آرامی به نیک نزدیک شد و به او گفت که از کلانتری مرکز با وی تماس گرفته اند و اطلاع داده اند که جولیت سیلورتون تحت بازداشت است. نیک حیرت زده پرسید که به چه جرمی روی را بازداشت کرده اند؟ وو پاسخ داد که به جرم ضرب وشتم نیک از جا برخواست و گفت که باید برود. هنک با او موافقت کرد و گفت که او و فاریس اینکار را پی می گیرند. نیک گفت که حداقل حالا می داند او کجاست. و رفت. کلانتر فاریس به هنک گفت که سایمون جرج 6 ماه پیش به محل سکان قبیله رفته است. باید نزد کسی بروند تا بتوانند پسر را پیدا کنند.

تعمیر کاری مشغول تعمیر ماشین بود. وی به زیر ماشین رفت که صدای حرکت شنید و با صدای بلند گفت: الان میام! و بعد از زیر ماشین بیرون کشیده شد و صدای تکه پاره شدنش فضا را پر کرد.

نیک وارد بازداشتگاه شد و نگهبان را مرخص کرد. به سلول جولیت نزدیک شد.

جولیت روی تخت دراز کشیده بود و سقف را نگاه می کرد. نیک از وی پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟ جولیت رویش را به سوی او برگزداند. چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت مگه گزارش بازداشتم رو نخوندی؟ نیک پساخ داد: چرا خوندم میخوام خودت بگی چی شد. جولیت روی تخت نشست و گفت: چی رو می خوای بشنوی نیک؟ اینکه کار من نبود؟یک اشتباه بود؟

من همون دختر نازنینی هستم که عاشقش شدی؟ نیک به میله ها نزدیکتر شد و گفت: چرا اینکار رو می کنی؟ جولیت در

Mishipeshu 4

پاسخ گفت که میخواهد بهترین هگزنبیستی باشد که می تواند.نیک در پاشخ او گفت که لازم نیست اینکار ها را بکند تا ثابت کند که تقصیر اوست. جولیت از این حرف جا خورد و گفت: فکر می کنی من دارم اینکار رو می کنم؟ نیک حرفش را زد: جولیت تو اصلا بهمون فرصت نمی دی تا ببینیم می شه چی کار کرد. جولیت با حالتی که گویی لجش از کل ماجرا در آمده از جا بلند شد. حالتی که انگار احمقانه ترین حرف دنیا را شنیده است. در پاسخ به نیک با حالتی طعنه آمیز پرسید: چی رو می خوای کشف کنی نیک؟ اینکه چطور یک گریم و یک هگزنبیست می تونن با خوشی و خوبی تا ابد کنار هم زندگی کنن؟ نیک می خواست وی را متقاعد کند و گفت: من ازت نمی ترسم و ولت هم نمی کنم. جولیت با صدایی گرفته گفت: ت=نمی ترسی کهممکه باهام چی کار کنی؟ نیک با همان لحن قبل گفت: من هرگز نمی تونم بهت صدمه بزنم جولیت. جولیت خیلی آرام با حالتی که گویی خسته است گفت : کاش منم می تونستم همچیم حرفی رو بزنم. ولی به خاطر این اقتفاق تو رمقصر می دونم ولی یک بخش دیگه ذهنم به خاطر اینکارت عاشقته . سپس توضیح داد که حالا می فهم چرا او می واسته دوباره گریم شود. و گفت که این نیرو رو دوست دارد ومیداند نیک نیز گریم بودن را دست دارد. نیک خشمگین شد و به میله ها مشت کوبید و بر سر جولیت فریاد زد: تمومش کن و جولیت گویی رو در روی او ایستاده گفت: نمی تونم.

418 juliet

سپس جولیت به آرامی انگشتان او را نوازش کرد و گفت: واقعا فکر می کنی می تونی با من رابطه عاشقانه داشته باشی و یک دفعه در صورت نیک وویگ کرد . نیک عقب پرید و جولیت در حال وویگ محض گفت: و چشماتو ببندی؟

سپس اضافه کرد که برای خارج شدن از اینجا لازم است کسی وثیقه بگذارد واو نمی خواسته اجازده دهند که او را بازداشت کنند ولی می خواسته بداند آیا نیک او را آزاد خواهد کرد؟ نیک اندکی فکرکرد و گفت که او همینجا برایش امن تر است و او را بیرون نخواهد آورد. جولیت نیز تاکید کرد اینجا باشم برای تو هم امن تره!

کلانتر فاریس و هنک به دیدن مرد سرخپوستی رفتند که کلانتر وی را هکتور معرفی کرد. هکتور از آنان پرسید که چرا به دنبال سایمون جرج می گردند و هنک قضیه را برای وی توضیح داد. هکتور توضیح داد که سایمون برای یک سفر قدرت یابی رفته است تا با روح نگهبانش ارتباط برقرا کند. کلانتر توضیح داد که هکتور تعبیر کننده خواب است و پدرانش نیز در این کار بوده اند.

وی توضیح داد که به عنوان یک راهنمای معنوی ، سایمون را در جنگل با ارواح تنها گذاشته است. سه روز از رفتن .ی می گذرد. وی طی این سه روز نخوابیده و رزه گرفته است. ممکن است هر لحظه برگردد و یا باز هم همانجا بماند. هنک گفت که پس او در جنگل است.

هکتور گفت که امیدوار است او با روح نگهبانش ارتباط برقرار کرده باشد. کلانتر توضیح داد که این روح نگهبان همواره یک

Hektor

حبوان است. و هکتور اضافه کرد که روح در همه چی وجود دارد. درختان سنگ ها حتی دریاچه ها. راهمای معنوی هر کس نیروی عظیمی برای او به ارمغان می آورد. ممکن است سایمون هرجایی باشد ولی می توان وی را پیدا کرد.

هنک پرسید که ایا در مورد مرگ پدر وی چیزی میداند؟ هکتور با ناراحتی از جا برخواست و مقابل پنجره قرا گفت و گفت که پدر سایمون دوست او بوده است و در جواب کلانتر که گفت کسی درستگیر نشده پاسخ داد که پلیس تلاش زیادی هم برای گرفتن وی نکرد و او خوشحال است که سایمون برای این سفر رفته تا به ارامش برسد.

در میان میانه نیک زنگ زد. هنک که خود منتظر خبری از جولیت بود گوشی را به سرعت برداشتو پرسید: جولیت رو دیدی؟ نیک پاسخ داد:آره و هنک پرسید: چطور پیش رفت؟ نیک توضیح داد: دیگه داره حرصم رو در میاره اصلا براش مهم نیست که من چی فکر میک نم. و بعد توضیح داد که تا حد امکان او را همانجا نگه می دارد تا بتواند با او صحبت کرده و او را سر عقل بیاورد. و بعد به او گفت که یک مقتول دیگر پیدا شده است.

مقتول جدیدشان پرونده مشابه قبلی داشت و آنها تصمیم رفتند نام افراد داخل کامپیوتر را چک کنند.

سایمون مشغول انجام فرایض مذهبی بود که روح پلنگ شاخدار  ظاهر شد و در او حلول کرد.

پس از بررسی سستم ها دو مقتول اول توانستند راه را به سومی بیابند. و به آنجا رفتند ولی می شی پشو پیش از آ«ها رسیده بود. با اینحال مرد صدمه در حد مرگ ندید وهنک و نیک موجود را  را پشت خانه گیر آورندن. نیک داد زد: می دونم یک وسنی روی زمین درزا بکش! ولی مشکل اینجا بود که هنک هم او را میدید! و بعد می شی پشو به دو جست بالای پششت با پرید و مقابل کلانتر فاریس فرود آمد. کلانتر فاریس نیز ماتش برد.

روز بعد شان رینارد در صف انتظار خریدن قهوه بود که روزالی با او تماس گرفت. و از او در مورد میزان و کم کیف استفاده بعضی از مواد داخل معجون پرسید. شان نیز بی اطلاع بود و به آنها گفت : فقط یک هگزن بیست ماهر باید اینکار رو انجام بده و توضیح داد که سعی کرده با مادرش تماس بگیرد ولی او پاسخی نداده است. سپس به آنها گفت که کاری نکنند تا او با آنها تماس بگیرد. و بعد در صف چشمش به مرد جلویی افتاد که پول زیادی در دست داشت و او را در خیابان پشتی زد.

هکتور با شنیدن توصیفات آنها گفت که احتمالا چیزی که دیده اند یک می شی پشو است. که با نام پلنگ- اژدها آبی شاخدار معروف است. فاریس چیزی که دیده بود را باور نیم کرد و هکتور به آ«ها توضیح داد : می شی پشو موجودیه که از قررا معلوم در اعماق دریاچه گیچیگومی زندگی می کنه این داستان ها مربوط به قبایل آنی شی نابی هستن قبایل اوداوا، پاتو واتومی و اجی بوه  

نیک توضیح داد که معلوم شده یکی از مقتولان به سایمون مربوط می شود. فاریس پرسید که می شی پشو چه ربطی به سایمون دارد؟ هکتور توضیح داد که این افسانه به قبیله مادر سایمون مربوط است. فاریس پرسید: شما فکر می کنید ممکنه؟ و هکتور توضیح داد: این یک سفر قدرت یابیه هر چیزی ممکنه. و بعد گفت که باید برای یافتن وی وارد دنیای خواب شوند.

شان کیف پولی را در جیبش یافت که متعلق به خودش نبود. و به وو گفت که آن را به صاحبش برگرداند.

نیک، هنک و کانتر فاریس در یک چادر سرخپوستی دور آتش نشسته بودند. هکتور لباس مذهبی اش را بر تن کرده بود. وی یک محافظ و معبر خواب بود. او مایعی را به آ«ها داد که بنوشند. ولی به نیک اجازه نداد مایع را بنوشد: یک چیزی در مورد تو حس می کنم. تو متفاوتی قبلا متوجه نشده بودم... ممکنه برات خطرناک باشه. سپس دو آویز از مادر وپدر سایمون را به هنک و فاریس داد و شروع به نیایش کرد. سایمون خود را به محل دفن خانواده اش رساند . آنجا توتمی به شکل یک می شی پشو قرار داشت. چشمان توتم زنده بود.

هنک به حال عجیبی فرو رفته بود. او توانست  منظره کشته شدن سایمون را ببیند و وحشت پسر بچه پنج سال و نیمه ای که شاهد کشته شدنش به دست سفید پوست ها متعصب و احمق بود را ببیند . نیک از آنچه میدید حیرت زده شد  و هکتور به او توضیح داد: اون وارد گذشته سایمون شده و سه مرد پدر سایمون را کشته اند . هنک مانند یک بجه پنج ساله گریه می کرد. و نیک متوجه شد: این همان ارتباط میان دکلن ، کیلبورن و مک لیه – سه تا مقتول. حال فاریس خراب شد وینک برخاست تا او را بیرون ببرد. نیک او را کنار چادر نشاند.

هکتور سعی کرد که هنک را از گذشته بیرون بکشد ولی ناگهان هنک چشمانش را گوشد و داد زد: اون پدرم رو کشت و از جا جست و از چادر بیرون پرید. حتی سر راهش هم با نیک برخورد کرد.شدت ضربه به حدی بود که یک روی زمین افتاد و هنگامی که برخاست هنک در یمان بوته ها ناپدید شده بود. هکتور احتمال می داد که هنک نزد قبر پدر مادر سایمون برود.

هنک به نزد توتم رسید و در این میانه سایمون نیز سر رسید و بعد روح میش پشو از بدن سایمون بیرون آمد و به بدن هنک رفت.

چمان هنک مانند پلینگ شد واز آنجا فرار کرد. تا نیک فاریس و هکتو سر رسیدند هنک دور شده بود. هکتور با دیدن سایمون توضیح داد : اگه –می شی پشو - توش بود، دیگه رفته . و توجه فاریس به توتم قبیله جمع شد: میشی پشو.

هکتور توضیح داد که احتمالا هنک حامل می شی پشو شده است. و گرچه معمولا می شی پشو موجود محافظ است ولی گاهی تا همه را مجازات نکند نمی رود.و نیک گفت: مک کلی هنوز زنده اس.

شب می شی پشو به آنجا رفت ولی به جای مک کلی سایمون در خانه بود. هکتور به آرامی به می شی پشو توضیح داد که دیگر نیازی به او نیست ولی در این میان نیک سر رسید و هنک را صدا زد.

که خب در مقیاس جهانی اشتباه بسیار بزرگی بود. می شی پشو که از دیدن یک گریم- یا یک سفید پوست فضول خوشش نیامده بود چنان نیک را زد که داشت او را می کشت و نیک نمی دانست چه کن دو تنها زمزمه می کرد: هنک این منم و هکتور پودری را به صورت می شی پشو فوت کرد که موجب شد می شی پشو از بدن او بیرون برود.

هنک روی زمین افتاد و بعد به نیک گفت: چی شد؟ نیک توضیح داد: می شی پشو قرضت گرفت! و بعد هنک گفت: من دیدم که اونا پدر سایمون رو کشتن نیک.

بیرون در هنک یقیه مک کلی را گرفت و گفت که می داند او پدر سایمون را کشته است و آن را دیده. مک کلی پوزخندی زد و گفت: واقعا؟ برو ثابتش کن! و به خانه اش رفت. برای اینکه سایمون در خطر نیفتد آنها نمی توانستند تحقیق کنند. فاریس معتقد بود: این عدالت نیست. ولی همه رفتند.

جولیت در سلولش خوا بود و نیک پشت در ایستاده و به او نگاه می کرد وحرف های وی را در ذهنش مرور می کرد.

می شی پشو به مک کلی حمله کرد واو را کشت و زمانی که برای نوشیدن آب رفت، چه کسی می توانست باشد جز کلانتری فاریس که خود نیز نیم دانست با دهان خونین لب چشمه چه می کند؟!

وسن ها[]

بلوتباد

هگزن بیست

فوکس باو

زابر بیست

غیر وسن ها[]

میشی پشو

تصاویر[]

تصاویر پشت صحنه[]

دقت بیشتر[]

آدلیند در این قسمت حضور نداشت.

هنک به هیئت می شی پشو در آمد

ریزه کاری[]

شان به یک مرد حمله کرد. این امر ناشی از اثرات جانبی کاری بود که مادرش برای نجات وی به کار برده بود.

این قسمت نقل قولش از هیچ داستانی گرفته نشده بود. بلکه خود نویسندگان آن را انتخاب کرده بودند.

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :18 شماره فصل:4


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
شان رینارد ساشا رویتز
درو وو رجی لی
مونرو سالیس ویر میشل
روزالی کالورت بری ترنر
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ

شخصیت بازیگر
جانل فاریس تونی تراکس
هکتور بالو گریگوری کرویز
سایمون جورج بوبو استوارت

موجود شخصیت
بلوت باد مونرو
فوکس باو روزالی کالورت
هگزن بیست جولیت سیلورتون
آدلیند شید
می شی پشو هنک گریفین
سایمون جرج
جانل فاریس
گریم نیک برکارد

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پرتلند ورات
ادویه فروشی خانواده سلطنتی
Advertisement