ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm

322 trubel has bottle هشدار! اگر با "من وتو" پیش میری نخون!
این صفحه از من وتو جلو تر است. اگر بخوانید، قسمت های بعدی لو می رود و دیگر لذتش رو نخواهید برد. این یک توصیه است. خواندنش به عهده خودتان است.
Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.
قلب شکن
Heartbreaker Q

کد

416

نقل قول

شاه غورباقه

نویسندگان

دان.ای.فسمن

تهیه کننده

باب بیلی

قسمت بعد

هایپر ناکلوم

قسمت قبل

تاریخ دوگانه

قلب شکن(بی وفا)[]

قسمت قلب شکن قسمت شانزدهم از فصل چهارم و قسمت هشتادم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 15 فروردین 1394معادل با تاریخ میلادی 3 آوریل 2015 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

جولیت با شدت در اتاق شان را باز کرد و کتاب را روی تخت او انداخت و به او گفت که در این کتاب هیچ چیزی در مورد بیماری او را یا شرایط خودش وجود ندارد. شان به او گفت که مادرش از عوارض جانبی بی خبر بوده و او باید کمی آرام باشد.

جولیت با خشم گفت که او پیش از ملاقات آنها یک انسان عادی بوده و پس از زندگی با آنها به این حال و روز در آمده است . گفت که می خواهد به زندگی خود بازگردد و اگر نتواند اینکار را بکند... شان از او پرسید: مثلا چه خواهد شد؟ و جولیت با لحن تهدید آمیزی گفت: بهتره همتون مواظب خودتون باشید.

گروه دوچرخه سواری پرتلند در جنگل پیش می رفت. در بین گروه آنها بلا ترنز نیز وجود داشت. پس از توقف یکی از پسرها می خواست سر صحبت را با وی باز کند ولی بلا راهش را کشید و رفت. و پسر دیگری به نام زاک به وی گفت که بلا را راحت بگذارد.

زاک به بلا رسید و به او گفت که وی را دست دارد ولی بلا به او گفت که از وی دور بماند و به وی دست نزند. با اینحال زاک برای کمک به او اینکار را کرد. و ناگهان احساس خفگی کرد و تمام بدنش بیرون ریخت. بلا وویگ کرد و به شکل یک فولتر زیله در آمد و به او گفت که نباید اینکار را می کرد. و از آنجا دور شد.

زاک نیز از تپه کوچکی پایین افتاد و جانش را از دست داد

در رستوران نیک همچنان برای جولیت پیام می گذاشت تا با وی صحبت کند. هنک از او پرسید چه اتفاقی افتاده و نیک به او گفت که جولیت رفته است. هنک پرسید مشکل چیست و بعد نیک جریان را تعریف کرد. هنک به او گفت احتمالا جولیت از او ترسیده است.

در این لحظه تلفنش به صدا در آمد و به سر صحنه قتل احضار شدند.

سر صحنه وو توضیح داد که جسدی پیدا شده ممکن است مربوط به یک واکنش آلرژیک باشد. سپس متوجه شدند که وی یکی از افراد تیم دوچرخه سواری پرتلند است. پس از ورود به خانه وی متوجه شدند که او تنها زندگی می کرده و نقاشی هایی از بلا پیدا کردندو معلوم بود که او به بلا توجه ویژه ای داشته است. هنک از نیک پرسید آیا به مونرو و روزالی گفته است؟ و نیک توضیح داد که تنها او خبر دارد و ممکن است خود جولیت به آنها گفته باشد.

در کلانتری سم با شان بر سر موضع چگونگی ادامه دادن جاسوس دوجانبه ای بودن وی صحبت کردند و سم توضیح داد که اگر او می خواهد که دوباره پیش خانواده های سلطنتی بود باید یک مدرک جدیدی با خود ببرد. زیرا پرنس جدیدی به جای ویکتور آمده است. شان نیز مدارک ساختگی جدیدی به وی ارائه داد.

بلا در خانه بود و به مادرش توضیح می داد که تقصیر او نبوده است. مادرش به او گفت که او دختر زیبائی است و همه به او توجه می کنند. بلا توضیح داد که او کاری نکرده که کسی به او جذب شود و مادرش به او گفت که به زندگی ادامه دهد انگار که اتفقی نیفتاده است و او مقصر نیست. سپس به سوی بازگشت و سوختگی وحشتناک روی صورتش نمایان شد.

نیک هنک و وو برای یافتن اطلاعات بیشتر از بلا به گروه دوچرخه سواری رفتند و فهمیدند که بلا کلا با کسی رابطه نداشته و هیچ کس اطلاع چندانی از وی ندارد جز نام کاملش و آدرس محل کارش. و اضافه کردند که او با هیچ کس دوست نمی شد.

وو با نیک تماس گرفت و گفت که سمی که زک با آن کشته شده وجود خارجی ندارد و نزدیک ترین شباهت آن فیلو باتس تربیلیس است که یک نوع غورباقه آن را تولید می کند.

نیک و هنک به مغازه ای که بلا در آن کار می کردند رفتند.

دم در هنک گفت که ممکن است دختر وسن باشد و نیک گفت که تنها راهش این است که او را مجبور کد که ووگ کند. هنک پرسید: اگه دیدی وسنه بهم می گی؟ نیک گفت: اگه اسلحه ام رو درآوردم خودت به این نتیجه برس.

بلا متوجه شد که پلیس به سراغش آمده است. پس ازمعرفی گرچه نیک خیلی او را تحت فشار گذاشت ولی بلا ووگ نکرد و به آنها گفت که اگر بخواهند می توانند وسایلش را بگردند .نیک شماره اش را به او داد.

هنک متعجب بود که گرچه دختر به شدت نگران به نظر می رسیده چرا ووگ نکرد؟ آنها تصمیم گرفتند تا بفهمند با چه وسنی طرف اند.

شاهزاده جدید وارد اتاق هتل شد و آدلیند تازه از حمام در آمده بود ولی پیش از اینک بتواند لباشس را عوض کند، وارد شد. شاهزاده کنث قد لند و ورزیده و خیلی جوان بود. او گفت: تو مادر هگزن بیستی هستی که همه دنبالشن؟ وی ادامه داد که تنها دلیل آمدن او به آنجا پس گرفتن بچه اش است و بعد گفت که جریان  درگیری با دوست دختر آقای برکارد را می داند و آدلیند گفت که او تبدیل به یک هگزن بیست شده و نیک هم احتمالا گریم است. سپس کنث متوجه شد که او حامله هم هست: تو پر از سوپرایزی! و بعد پرسید پدر بچه کیست. آدلیند گفت که ویکتور است.

روزالی گفت که احتمالا با توجه به اینکه دختر ووگ نکرده است با یک فولتر زیله طرف اند. این نوع وسن ، ووگ هیجانی نداردد ، ووگش بیشتر به روابط عاطفی مربروط می شود. یعنی یکی که عاشقش شود  و او ووگ کرده و پوستش موجب کشتن معشوق می وشد. روزالی توضیح داد که این وسن هیچ علاقه ای به در گیری شدن با دیگران ندارد و احتمالا از آن دوری می کند. بیشتر مرد ها نمی توانند خود را از فولتر زله مونث دور کنند. ولی نیک معتقد بود برای اینکار باید راه حلی وجود داشته باشد.

داماروف جاسوس شان و خانواده سلطنتی را ب ه داخل خواندند و کنث او را به شدت زد و گفت که مشکل جاسوس دوجانبه بودن همین است و اضافه کرد که او دیگر برای خانواده کار نیم کند و بعد رو به آدلیند کرد : ویکتور عقیمه. یک پدر دیگه برای بچه ات جور کن.

یکی از گروه دوچرخه سواری به دیدن بلا رفت و میخواست او رh اذیت کند. پسر یک کلاستیریک بود .بلا تلاش کرد از او بگریزد ولی نتوانست و پسر مسموم شد و مرد.بلا با اورژانس تماس گرفت

نیک در خانه متوجه شد که یک ایمیل از ترابل دریافت کرده است:

جاش به خونه برگشت.هنوز هوندیگری اینجا نیست. یجورایی به نظر عجیب میاد. هیشکی توجهی به اینجا نمی کنه دلم واسه شما ها تنگ شده. همه چیز مرتبه؟ ترابل

نیک اندکی درنگ رکد ومی خواست پاسخ دهد: همه چیز اینجا... و بعد صدای در آمد که جولیت وارد خانه شد ونوشته مرتبه وپیام را ارسلا کرد.

جولیت به نیک گفت باید یک تعدادی از وسایلش را بردارد. نیک پرسید: پس داری میری؟  جولیت به نشانه  مثبت سرش را تکان داد و با افسوس گفت: امیدوار بودم خونه نباشی. نیک به او نزدیک شدو گفت: می شه درباره اش حرفف بزنیم؟ جولیت خیلی غمگین گفت: فکر نکنم حرفی یا کاری باشه که بشه چیزی رو حل کنه. من همینم که هستم. نیک به او فکت: جولیت این تقصیر منه و اگه کاری باشه که بتونم واسه حلش بکنم حتما انجام میدم. جولیت صادقانه گفت: میدونم

نیک ادامه داد: من تسلیم نشدم. و جولیت پرسید: چرا؟ و نیک خیلی جدی گفت: چون دوستت دارم.  جولیت چند ثانیه به نیک نگاه کرد وبعد پوزخند زد و گفت: این خیلی عالیه. ولی پیش از هر حرف دیگری گوشی تلفنش زنگ خورد. جولیت با سر اشاره ای به تلفن کرد و با کین جویی گفت: بجنب نیک جواب بده یک عالمه وسن خطرناک هستن که دارن ول می گردن و به نحوی که اگار کسی را به پریدن از روی جوب آب تشویق می کنند ضربه ای به او زد و گفت: برو بگیرشون گریم. و برای برداشتن وسایلش رفت. نیک با حالتی گیج رفت تا تلفن را جواب دهد.

جسد دوم . صاحب مغازه گفت که او زودتر رفته و بنا بوده است که بلا در را ببندد. نیک وهنک آدرس خانه بلا را رگفتند و به آنجات رفتند . کسی در خانه او نبود ولی عکسی از یک مادر و دختر بود که روی صورت مادر زخم سوختگی وحشتناکی وجود داشت.

داماروف در حالی که به شدت کتک خورده بود مقابل کنث به شان زنگ زد و گفت که به یک انبار متروکه بیاید. و بعد داماروف را کشتند. بلا به خانه مادرش رفت .

معلومک شد که مادرش هم مواردی مشابه داشته است. ولی عکسی که در پرونده وی بود زخم روی صورتش نداشت. روزالی به نیک زنگ زد که یک پادزهر احتمالی هست ولی تاحالا انجام نشده  وتنها در حد یک تئوری است. نیک به او گفت که آماده اش کنند.

مادر به خانه بازگشت و جریان را فهمید. مشکل این بود که مادر مادرش هم آنجا بود. وی گفت که باید اینکار را همان لحظه انجحام دهند ولی مادربزرگ گوشش بدهکار نبود .پیرزن که زخمی مشابه روی صورتش داشت، دختر خود را زد و بیهوش کرد ویک آهن داغ را برداشت و به سراغ بلا رفت

نیک و هنک به خانه مادر بلا رسیدند و مادرش را بیهوش یافتند وبعد صدای جغ های بلا را از پایین شنیدند. نیک پایین رفت و آهن داغ را از دست مادر او در آورد. سپس نیک جریان دارو را به بلا گفت و او با آنها آمد.

رزوالی در ادویه فروشی به بلا توضیح داد که این محلول چه می کند و اضافه کرد که ممکن است آثار جانبی ناجوری داشته باشد. ولی بلا که می دید چاره ای ندارد. آن را نوشید.

شان به انبار رفت و متوجه شد که کنث داماروف را کشته است  شان به او گفت که باید وی را بازداشت کند ولی کنث لبخند زد و گفت که شاه از پیشرفت کار دلخور است .و با توجه به اینکه در دست شان سلاح بود، کنث به او گفت :اگه میخ واستم بیمری تاحالا مرده بودی.

شان به او گفت: الان می خوای بهم بگی که چقدر برای خانواده مهم هستم و بهتره با هم متحد شیم کنث لبخندی زد و گفت: نه و مشت محمی به شان زد. و آند با هم مبارزه کردند. شان ووگ زد که البته از نظر کنث چندان مهم نبود. کنث از نظر بدنی بی نهایت قوی بود و شان هم دست کمی از او نداشت. ولی شان در میانه شروع به خونریزی کرد و کنث او را زد و بالای سر او ایستاد و گفت: الان می خوام بهت بگم  که من چقدر برای خوانواده مهمم و اگه باهام متحد نشی به عاقبت دوستت داماروف دچار می شی و شاه عزادار یکی دیگر از پسرهاش خواهد بود. و بعد رفت.

سه هفته بعد بلا با یک پسر پانک که تمام صورتش خالکوبی شده بود قرار داشت و با هم برای شما بیرون رفتندو صورت بلا به طور یکدست سبز شده بود و البته این امر تنها به جذابیت او برای پسر پانک می افزود. و حالت آدم کشی وی از میان رفته بود و او می توانست رابطه عاطفی برقرار کند.

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

نیم زابر بیست

هگزن بیست

فولتر زیله

کلاستریک

اسکالن زانه

دقت بیشتر[]

معلوم شد که داماروف برای شان کار می کرد نه خانواده سلطنتی.

ریزه کاری[]

شماره آپارتمان بلا 416 بود که نشان دهنده فصل 4 و شماره قسمت 16 می باشد.

محلولی که بلا سر کشید تا جلوی تولید سم خودش را در روابط عاطفی بگیرد در واقعیت شیر توت فرنگی بود.

رستورانی که بلا و دوست جدیدش در آن چیزی میخوردند همان رستورانی بود که فهته قبل در قرار دوگانه شاهدش بودیم.

تصاویر[]

بحث ها[]

گریم سلطنتی؟

Advertisement