ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.
دوازده روز کرامپوس
Twelefdayof crampus 308

کد

308

نقل قول

او تانن باوم

نویسنده

دان ای فسمن

کارگردان

تانیا مک کرنان

قسمت بعد

انتقام سرخ

قسمت قبل

بی رحم

دوازده روز کرامپوس[]

قسمت دوازده روز کرامپوس قسمت هشتم از فصل سوم و قسمت پنجاه و دوم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 22 آذر 1392معادل با تاریخ میلادی 13 دسامبر 2013 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

دو پسر نوجوان هدایایی را دزدیدند که یک بابانوئل بزرگ با شاخ های قوچ مانند به آندو حمله کرد یکی از ترس داخل یک ماشین اوراق خزید و بابا نوئل ترسناک دیگری را داخل یک کیسه انداخت و با خود برد.ولی پیش از آن هر دو بچه را با یک ترکه به شدت زد. و یک ذغال ر ابه زمین انداخت.

مردی رهسپار جلسه ای بود که شان در آن حضور داشت. در میان راه برای یک تصادف رانندگی پلیس او را متوقف کرد ولی مرد هم پلیس ها را کشت و هم افراد به ظاهر تصادف کرده  را که با سلاح به او حمله بردند.وی دستکش ها  آنها را خارج کرد و علامت ورات را دید. سپس سوار ماشینش شد راه را ادامه داد. این مرد تاویشن یکی از افراد جبهه مقاومت بود.

او پس رسیدن به آنجا با همه احوال پرسی کرد وبعد با شان سر صحبت را باز کرد: پس تو حرومزاده سلطنتی هستی! شان درحالی که دستانش در جیبش بود به او گفت: سلطنتی که هستم، می تونم حرومزاده هم باشم. تاویشن با لبخند درک آمیزی به او گفت: منم می تونم و با او دست داد و همه به محل اجلاس رفتند.سباستین با شان خداحاظی کرد و رفت پیش از اینکه ویکتور بفهمد او نیست می بایست بر می گشت.

روزالی از مونرو می پرسید که آیا عصر به مغازه می آید؟ مونرو گفت که باید برای تعمیر یک ساعت بماند وبا او خدا حافظی کرد. پس از رفتن او جولیت از در پشتی خانه وارد شد. او و مونرو تصمیم داشتند دور از چشم روزالی خانه را برای کریسمس تزئین کنند وهر دو مثل دو بچه ذوق زده بودند.

حال و هوای جلسه بسیار متشنج بود، آنها به شان اعتماد نداشتند: اون سلطنتیه پدرش شاه و دیگری می گفت مادر ش هم هگزن بیسته. لهجه های آنها نشان می داد آنها از ملت ها مختلفی هستند و سر این موضوع بحث می کنند. تاویشن به آنها گفت که الان باید تمام فعالیت ایشان را با هم هماهنگ کنند. بحث دیگر سر ترور برادرش بود آنها خبر داشتند که شان اینکار را انجام داده است. عده ای موافق بودند وعده ای مخالف. در میان این بحث ها یکی به مایزنر خبر داد که پلیس اجساد افراد ورات را در جاده پیدا کرده است. یک نفر گفت: اگر مقاومت نمی کردیم اسممون جبهه مقاومت نبود و مرد جوانی با لهجه کاملا غیر انگلیسی وغیر آلمانی گفت: نه دلایل اون شخص ان اون از برادرش متنفر بود.تاویشن طرف شان را گرفت و مرد جوان گفت: من بهش اعتماد ندارم و یکی از رهبران زن هم به مرد گفت: منم به تو اعتماد ندارم.تاویشن که حوصله اش سر رفته بود رو به هر دو گفت: پس نابود می شیم. همه ساکت شدند و تاویشن به شان گفت: حاا وقتشه یک چیزی بگی.

شان در پاسخ به همه آنها گفت: این حس مخالفتی که بعضیاتون دارید رو درک می کنم اگرچه اصل نسب من بهم به آدمایی که نیاز داریم دسترسی می ده من وسن ها رو طوری می فهمم که خیلیاتون نمی تونید. و در ضمن من یک گریم هم دارم. نگاه همه به او خیره شد. سپس گفت که اگر به هم اعتماد نکنند خانواده های سلطنتی پیروز می شوند وهمه را می کشند و باقی مانده ها باید برای هر تیکه نانی که جلوی پایشان پرتاب شود زانو بزنند و التماس کنند. مایزنر بلاخره حرف زد: دیگه جامون امن نیست پلیس اجساد ورات رو 80 کیلومتری انیجا پیدا کرده.

تاویشن رو به بقیه گفت: اگر مشکلی هست همین الان حلش کنید. و با شان رنارد دست دوستی داد.

سر صحنه جرم جسد یک پسر بچه داخل ماشین بود. نیک و هنک بقایا کادو های دزدیده شده را بررسی کردند وچشمشان به یک تیکه ذغال افتاد. روی زمین نیز لباس یک نفر دیگر بود که روی یقه آن دوخته شده بود Q ,B .هنک نیز یک ترکه خونی پیدا کرد.وو برای بررسی جسد وارد ماشین که پسرک فریاد زد و معلوم شد هنوز زنده است. البته از فریاد وی هم نیک و هنک از جا پریدند وهم سر وو به سقف ماشین خورد.

جولیت و مونرو قرار بود 42 جعبه شرشره و سایر وسایل کریسمس را پیش از بازگشت روزالی برای تزئین خانه استفاده کنند. مونرو معتقد بود روزالی همین یکبار می تواند غافلگیر شود. پیش از آنکه تمام وسایل را ببیند.

ایام ایام کریسمس بود حتی بیمارستان نیز آذین بندی شده و دکتر عجله داشت به سرعت به خانه اش برود. او به آنها گفت پسرک چیزی دیده که از ترس زهرا ترک شده است.

آنها پدر پسر را دم در اتاق بیمارستان دیدند. آنها از وی پرسیدند که آیا پسرش چیزی به او گفته است؟ مرد با شرمندگی گفت: اگر بگم بازداشتش می کنین؟ و بعد ادامه داد: چون باید بازداشتش کنین. سپس جریان دزدیدن کادو ها را گفت. نیک پرسید: پسرتون چند سالشه؟ مرد پاسخ داد درک 17 ساله اس و نیک گفت : پرونده را تحویل بخش نوجوانان می دیم. ظاهرا پسرک قبلا خود را به دردسر انداخته بود. در مورد نوشته روی ژاکت پیدا شده پرسیدند و مرد گفت احتالا متعلق به پسری به نام کوئین است که پسرش را از راه به در می کند.

آنها با درک صحبت کردند. او به بیشتر سوالات پاسخ نداد ولی در مورد دوستش کوئین گفت او نتوانست فرار کند و آن مرد او را با خود برد. نیک از او پرسید که مرد را توصیف کند در این لحظه یک بابا نوئل پشت پیشخوان بیمارستان رسید و درک با دیدن او شروع به فریاد زدن کرد . نیک و هنک به سمت مرد رفتند و معلوم شد که این بابانوئل دخلی به قضیه ندارد. هنک گفت احتمالا پسر ها از بد بابانوئلی دزدی کردن!

در کلانتری نام کوئین پیدا شد. او هم پرونده داشت: کوئین بکستر

پسر دیگری کادو هایی را از یک زن دزدید و در پارکینگ عمومی مورد حمله بابا نوئل شاخدار قرار گرفت. یک مرد دید که او پسر را داخل کیسه بزرگی انداخت و با خود برد . وی به پلیس زنگ زد.

شان ومایزنر به اتاق آدلیند رفتند. شان در آنجا محلول خانم پش را پیدا کرد و از شدت تعفن بوی آن ووگ نمود. او متوجه یک دوربین امنیتی در اتاق آدلیند شد. سپس یک یاداشت با یک گل سرخ آنجا برای او جلوی آینه قرار داد.

نیک و هنک به خانه ای رفتند که کوئین در آن زندگی می کرد ولی در کمال تعجب کسی که در را به روی آنها گشود باد بود.معلوم شد کوئین نیز گم شده است.  پدر کوئین آخرین بار دیروز او را دیده بود و بعد گم شدن وی را به پلیس خبر داده بود. آنها ابتدا تصور کردند که نیک وهنک برای آ همین  به آنجا آمده اند .و پدرش تایید کرد که کاپشن  پیدا شده در صحنه متعلق به پسرش بوده است. کسی با هنک تماس گرفت و آندو رفتند. بیرون در هنک گفت که یک بابانوئل یک بچه را داخل گونی انداخته است. نیک برای لحظه ای وا رفت.

روزالی وارد خانه شد و حسابی جا خورد. مونرو با ذوق وشوق تمام به استقبال وی آمد و در مورد کلی از وسایل میراث اجدادش که در آن تزئینات بود صحبت کرد ولی ناگهان متوجه شد که روزالی چندان خوشحال نیست. کاشف به عمل آمد که عمو و زن عموی روزالی در طی یک تصادف رانندگی در راه خانه آنها در روز کریسمس کشته شده اند و او از کریمس متنفر است. مونرو شوک زده گفت که باید این موضوع را به وی می گفته است و روزالی خیلی غمزده به مونرو گفت که از اینکه جشن او را خراب کرده واقعا متنفر است....

سر صحنه وو گفت که مرد دیده یک مردی با لباس بابا نوئل یک بچه را داخل گونی انداخته است. نیک پرسید آیا چهره مرد را توصیف نکرد؟ و وو حرف ها مرد را از روی دفترچه اش خواند: بدترین کابوس روانی کننده آزار دهنده وحشتناکی که تا الان دیدم.

آنها به سر صحن سرقت رفتند. تعداد زیادی بابانوئل آنجا بود و نیک و هنک بلافاصله مردی را که سوسیس می فروخت شناسایی کردندو ا ز شانس آنها مرد یک شاکال سابقه دار از آب در آمد که با دیدن گریم بودن نیک گریخت و آنها وی را گرفتند. نیک از او می پرسید بچه ها کجان و او تکرار می کرد که نمی داند ونیک او را که زیر دستش ووگ کرده بود با مشت زد. او را بازداشت کردند. خیلی ها هم این صحنه را با دوربین ضبط کردند.

آدلیند به خانه بازگشت و نامه شان را دید که در آن نوشته بود:

یک دوربین تو اتاقته و تو رو زیر نظر داره بیاد حرف بزنیم. کافه سایتن اشتراسه این یادداشت رو تو اتاقت نذار 5 دقیق بمون لباست رو عوض کن لبخند بزن انگار چیز جذابی نوشتم. شان

صبح روز بعد روزالی به صحن خانه رفت و دید که مونرو تمام شرشره ها را جمع کرده ودر جعبه چپانده است و خودش روی مبل خوابش برده.

جولیت صحنه فجاهت بار دستگیری بابا نوئل شاکال را در تلویزون نشان نیک داد. نیک دستی به صورتش کشید و بعد گفت که چرا تلویزیون نمی گوید دو نفر گم شده اند؟! در این لحظه کسی در زد. جولیت در را باز کرد وباد را آنجا دید. وی نیز با توجه به صحنه کتک زدن آن بابا نوئل آمده بود تا بداند کوئین را پیدا کرده اند یا نه و نیک گفت جز دو تیکه ذغال هیچ چیز را پیدا نکرده اند. پس از رفتن او ناگهان باد متوجه معنای دو ذغال شد. البته با ذکر چند تا : امکان نداره! و بعد از خانه بیرون دوید.

وو کمی به آنها به خاطر کتک زدن بابا نوئل جلوی بچه ها چرت و پرت گفت و بعد به آنها گزارش آزمایشگاه در مورد ذغال ها را نشان داد: قطب شمال.

روزالی بسیار از کاری که کرده بود ناراحت بود . جولیت برای همدردی با او آمده بود و بعد برایش توضیح داد که نیک نیز رسم کریسمس نداشت چون همواره در حال جابه جا شدن بود ولی الان آنها کریسمس را برای خودشان کرده اند و او به روزالی گفت حتما موارد مشترکی بین او و مونرو در این مورد وجود داردو روزالی با لبخند گفت که خاله اش برای مردها و بابا نوئل به جای شیر وبیسکوئیت سیگار و آبجو می گذاشته است و هردو کلی خندیدند.

نیک و هنک به آنجا رفتند ونیک با دیدن خانه خالی متعجب شد: مگه با جولیت خونه رو تزئین نکردین؟  مونرو اشاره ای به روزالی نکرد ولی پس از چند جمله فیلسوفانه نیک متوجه  شد که روزالی خوشش نیامده است وبعد جریان بچه ها را گفتند. نیک گفت که مونرو یکبار در مورد گفرین گبر که بابا نوئل است گفته و می خواست بداند گفرین گبر بچه ها را می دزدد؟ مونرو پاسخ منفی داد ولی پیش از آنکه آنها بروند پرسید: اونجا ذغال نبود؟ بچه ها شیطونی نکرد ه بودن؟ و با گرفتن جواب مثبت گفت: این کرامپوسه.

البته حتی در دنیایی وسن ها کرامپوس یک افسانه بود. او قل شیطانی بابا نوئل محسوب می شد و بچه های خرابکار را در کیسه می انداخت به جنگل می برد و از بالاترین درخت در مرتفع ترین نقطه آویزان می کرد تا شب کریسمس بچه ها ر ابخورد.همان شب ، شب کریسمس بود. در این میانه باد سر رسید. او نیز می خواست جریان کرامپوس را بگوید و وقتی  فهمید آنها می دانند گفت که آنها واقعیت ندارند... ولی او می دانست بلند ترین نقطه پرتلند کجاست و همه با هم به آنجا رهسپار شدند.

آنها بچه را که در سبد از درخت آویزان بودند را یافتند و کرامپوس نیز به آنها حمله کرد. نیک با او درگیر شد. کرامپوس موجودی بسیار قوی بود و داشت نیک را می کشت که چهره نیک خاکستری شد و با یک مشت محکم کرامپوس را نقش بر زمین کرد.

هنک و مونرو سر رسیدند معلوم شد که او در ووگ محض است وهنک نیز می تواند او را ببیند. بحث سر این شد که او را بکشند واین کار را به گردن نیک انداختند چون او یک  گریم است. نیک نمی خواست اینکار را بکند ولی هنک سلاحش را کشید تا او کرامپوس را بکشد در حالی که هر دو رو به نشانه رفته بودند ناگهان نیمه شب شد . شاخ های کارمپوس داخل رفت و قیافه اش به شکل یک مرد در آمد وی چشمانش را گشود وحیرتزده از بیدار شدن در جنگل ناگهان متوجه شد که دو نفر او را نشانه رفته اند وحشتزده داد زد: چی شده؟ من کجام و با دیدن لباس های بابا نوئلش توی سرش زد وگفت: وای نه دوباره اونطوری شد!

در اتاق بازجویی او گفت که ناگهان از هوش رفته و نمی داند چه اتفاقی پس از آن افتاده است. او گفت که هر سال موقع کریسمس همینطوری است. میان جنگل سر در می آورد و گاهی لباس هایش خونی است.

بنده خدا در سالت لیک زندگی می کرد و از اینکه الان در پرتلند است حسابی شوکه شد.وی یک عکاس مستقل برای مراسم بود و بعد وحشتزد ه گفت که او بیگناه است و کار بدی انجام نداده است. نیک پرسید: چه جور وسنی هستی؟ مرد با تعجب پرسید: چی ؟ هنک گفت: وسن مرد با حال مضطرب آمیزی به آندو نگاه کرد و گفت: نمی دونم چی می گید.

معلوم شد خود کرامپوس نمی داند کرامپوس است. وی یک ووگ مقطعی زمانی دارد که در دسامبر به آن دچار می شود. یکی از دلایلی که هیچ کس تابه حال کرامپوس را نگرفته است. نیک گفت که نمی توانند یارو را بازداشت کنند چون کسی نمی تواند شناسائیش کند هنک تاکید کرد: تا سال دیگه .ضمن یادداشت این مسائل در کتاب های گریم ، نیک در تریلر پیشنهاد کرد مواجهه با کرامپوس  را به عهده انجمن وسن بگذارند.

مونرو به خانه آمد و متوجه شد تمام خانه دوباره تزئین شده و روزالی رو مبل خوابش برده است و جایی که باید شیر و شیرنی باشد حالا آبجو و سیگار قرار گرفته است.

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

شاکال

نیم زابر بیست

کرامپوس

دقت بیشتر[]

ریزه کاری[]

در دوران امپراتوری هاپس بورگ این اعتقاد وجود داشت که کرامپوس کودکان ر ناتقلا را را با ترکه کتک می زند

نام این قسمت از ترانه دوازده روز کریسمس گرفته شده بود.

این قسمت و قسمت قبل هر دو در یک روز پخش شدند- محض اطلاع دوستانی که با تاریخ قسمت ها توجه دارند.-

تصاویر[]

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :8 شماره فصل:3


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
ساشا رویتز شان رینارد
مونرو سالیس ویر میشل
روزالی کالورت بری ترنر
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ
درو وو رجی لی
آدلیند شید کلیر کافی

شخصیت بازیگر
کرامپوس درک میر
دریک برایس شین کافی
هانس تاویشن برنارد فورچر
باد وورستر دنی برونو
سباستین کریستین لجادک

موجود شخصیت
کرامپوس عکاس مستقل
نیم زابر بیست شان رینارد
آیزبیبر باد وورستر
فوکس باو روزالی کالورت
بلوتلد مونرو
شاکال بابا نوئل سوسیس فروش
هوندیگر افراد ورات

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پرتلند ورات
مقر سازماندهی جبهه مقاومت-وین جبهه مقاومت
تریلر
ادویه فروشی
Advertisement