ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
وسن بی طرف من
320 MFW

کد

320

نقل قول

جوجه اردک زشت. اثر هانس کریستین اندرسون

نویسندگان

توماس یان گریفین، راب رایت

کارگردان

کلارک ماتیس

قسمت بعد

میراث

قسمت قبل

هیچ کس نمیداند چه دردسری دیده ام

نام لاتین

My Fair Wesen

وسن بی طرف من[]

قسمت وسن بی طرف من قسمت بیستم از فصل سوم و قسمت شصت و چهارم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 12 اردیبهشت 1393معادل با تاریخ میلادی 2 می 2014 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

نیک یه جولیت گفت که ترابل ممکن است لازم باشد چند روز آنجا بماند . جولیت پرسید: مربوط به یک پرونده است؟ و نیک با افتخار گفت: اون یک گریمه. ترابل گفت که برای او هم عجیب است و جولیت با مهربانی گفت: تو یک گریمی ولی نیک گفت: تازه فهمیده. جولیت به نیک گفت که باید با هم صحبت کنند. و ترابل را تنها گذاشتند. ترابل به عکس نیک و جولیت نگاهی دقیقی انداخت. جولیت متعجبانه می خواست بداند نیک این گریم را از کجا پیدا کرده است و معنی اینکه کسی تازه بفمهد گریم است چیست. نیک توضیح داد مونرو او را دیده و او سه وسن را هم کشته است- قیافه جولیت (!)-  جولیت گفت: اول مادرت با آدلیند و یک بچه پیداش می شه و حالا تو یک گریم میاری خونه که به زور میدونه گریمه و سه تا وسن هم کشته؟! نیک با ابراز همدردی گفت: می دونم تحملش سخته و جولیت گفت: واقعا؟  سر انجام  نیک گفت که این دختر نیاز به یک تخت گرم یک سقف و یکم شناخت دارد.

320 trubel eating

در این میانه جولیت متوجه شد که دختر ناپدید شده و آنها وی را در حالی که غذاهای چینی را با دست و سرعت هرچه تمام تر در دهانش می چپاند پیدا کردند. ترابل از وضعش شرمنده شد و جولیت پیشنهاد کرد که سر میز بریوند و ترابل صادقانه گفت: خیلی وقته با مردم چیزی نخوردم!

در یک مغازه لباس فروشی اجناس مارک، دختری به یک مانکن خورد و مانکن روی ویترین مغازه افتاد چند نفر دیگر از این فرصت استفاده کردند تا لباس هایی را بدزدند. ولی یکی از آنها دم در توسط نگهبان گیر افتاد ولی توانست فرار کند.

دختر ها اجناس دزدی را به انبارشان برگرداندند . رئیس آنها مردی بود که از دیدن لباس های خیلی خوشحال شد ولی بعد متوجه شد که اتفاقی افتاده است و یکی از دختر ها کم است. آنها به او گفتند که کمی فرار کرده است ولی نزدیک بود که گیر بیفتد. مرد گفت که صبر می کنند.

هنگام شام، دختر خود را به خانه رساند و مرد او را به اتاقی مجاور بردو با او صحبت کرد و بعد به شکل یک زالو ووگ کرد و دختر را کشت.

نیک و جولیت محو سرعت ترابل در بلعیدن محتویات بشقاب بودند. او مانند یک بچه گربه سرش را در ظرف غذا فرو برده بود و تند و تند غذاها را وارد دهانش می کرد و می بلعید. جولیت از او پرسید: می خوای بازم بریزم؟ و ترابل تمام لیوان آبش را یک جا سر کشید و بشقاب و لیوان را به سمت جولیت گرفت.

بعد ترابل در فاصله میان غذای بعدی و قبل از جولیت پرسید که آیا او هم گریم است؟ جولیت پاسخ منفی داد و ترابل با سردرگمی گفت: پس چطور با این قضیه کنار می یای ؟ یعنی با کسی ازدواج کردی که این چیزا رو می بینه. جولیت با لبخند گفت: ما هنوز ازدواج نکردیم. ترابل روی صندلی اش جابه جا شد و پیش از آنکه مرحله دوم بلعیدن غذا را شروع کند گفت: باهوشی، هر وقت خواستی می تونی بذاری بری.

ترابل را به اتاق مهمان راهنمایی کردند ویک دست لباس تمیز برایش گذاشتند و بعد ترابل به خاطر شام از آنها تشکر کرد.

شان آدلیند را به هتلی برد که خودش نیز آنجا اقامت داشت. ولی آدلیند به او اجازه نداد که اتاق را ترک کند.

ترابل با همان لباس هایی که به خانه آمده بود بی آنکه کفشهایش را در آورد روی تخت غلت می زد. او صحنه تمام وسن هایی که از دیروز دیده بود را در خواب می دید و بعد با وحشت از خواب پرید و روی تخت نشست. چند لحظه طول کشید تا بفهمد کجاست و بعد تصمیمش را گرفت.

در خانه را به آرامی بست و می رفت تا اسیر سرنوشت نامعلوم خودش شود که صدای نیک را شنید: تو سلول زندان راحت تری؟ چون اگه بذاری بری از همنجا سر در میاری. ترابل رو به نیک که روی ایوان منتظرش بود باز گشت . و بعد یک موضوع را برای او روشن کرد: من بهت هیچی بدهکار نیستم. نیک به او گفت: من دنیایی که توش زندگی می کنی رو بهتر میشناسم می تونم کمک کنم. ترابل با بی اعتمادی گفت: چرا برات مهمه؟ نیک به او گفت :چون من مثل توئم، آسون نیست. و بعد به او توضیح داد که این امر به هردوی آنها کمک می کند. و مهره اسب مشکی را در دست ترابل گذاشت و داخل خانه بازگشت و در را پشت سرش باز گذاشت. ترابل نفس عمیقی کشید و برای رفتن پا سست کرد و به خانه بازگشت.

320 crimescene

صبح روز بعد نیک ترابل را پس از هماهنگی با مونرو روزالی به خانه آنها برد تا با هم آشنا شده و ترابل برای نخستین بار یک ووگ غیر متخاصم ببیند. ترابل با ووگ به سادگی کنار آمد و از اینکه فهمید گریم بودن او وسن ها را می ترساند سر کیف شد. سپس به نیک خبر یک جسد را دادند. و نیک و مونرو ترابل را به عنوان دانشجوی جرم شناسی با خود بردند. سر صحنه جرم، ترابل کمی پرچانگی کرد که موجب شد مجبور شوند او را به وو معرفی کنند. جسد متعلق به دختری بود که شب قیل توسط وسن زالو شکل کشته شده بود. از دهان ترابل در رفت که حتما کار یک وسن است. جمله ای که خودش مجبور شد ماستمالی کند . سپس همه با هم به تریلر رفتند تا بر اساس زخم منحصر به فرد روی بدن مقتول ، قاتل را بیایند.

لبن زاگر، وسنی بود که آنها به دنبالش میگشتند . وو در این میانه به آنها زنگ زد و گفت نام دختر مقتول کامیلا رنالدز بوده و آخرین آدرسش یک بازگردانگاه است. نیک و هنک برای کسب اطلاعات راهی آنجا شدند ولی پیش از رفتن نیک متوجه شد که ترابل با حال عجیبی به صفحه زیگبارست نگاه می کند. کاشف به عمل آمد که این وسن خانواده رضاعی او را کشته است و او از ترس جانش سفر بی پایانش را شروع کرده است. نیک به او گفت که کافی است وبه خانه بازگردد و ترابل پاسخ داد: نه، دیگه فرار نمی کنم.

آدلیند به سراغ تجهیزات باقی مانده از مادرش رفت که در یک انبار جمع شده بود.

نیک و هنک به بازگردان گاه رفتند و بنا شد که ترابل در ماشین منتظر بماند. مسئول بازگردانگاه بسیار ناراحت شد که کمی کشته شده است. سپس به آنها گفت که هم اتاقیش مگان احتمالا بیشتر بداند. دختری که متوجه شد پلیس با مگان کار دارد، دم در به مگان گفت که بزند به چاک و ترابل دید که مگان ووگ کرد. نیک وهنک با مگان صحبت کردند و او گفت که اطلاعی ندارد. سپس آنها کارتشان را به او دادند و پس از رفتن آنها مگان کارت را داخل سطل زباله انداخت.

داخل ماشین ترابل به آنها گفت: هیچی بهتون نگفت نه؟ و بعد گفت که اون دختره ووگ کرد.. نیک گفت که این موضوع برای بازداشتش کافی نیست. ترابل بنا به شم دخترانه اش گفت: اون لباسه گرون بود نه؟ چطور یه دختری از اینجا می تونه یک همچین چیزی بخره، اگه از نداری به جایی رسیده باشی حتما پزش رو می دی، اون دروغ می گه. هنک ونیک بی توجه می خواستند حرکت کنند که ترابل از ماشین بیرون پرید. تا آندو به وی برسند ترابل به سمت مگان هجوم برد یقیه اش را گرفت و سرش فریاد زد: کمی چی بهت گفت؟ دختر از ترس به شکل یک مازهرت ووگ کرد و با ترس گفت: تو یه! ترابل پیروزمندانه گفت: میخواستی بگی گریم نه؟ دختر گفت: منو نکش! تو کمی رو می شناسی؟ ترابل با خشونت در حالی که هنوز یقیه او را گرفته بود گفت: می دونم که کمی مرده و یک کاری پیدا کرده بود، اون چی بود؟ دختر گفت نمی دونم! و ترابل سرش فریاد زد: چی بود؟ دختر توضیح داد: با یک زن تو میدون اوبراینت آشنا شده بود می گفت لازم نیست تن فروشی کنه غذا و اجاره مجانی هم داشت اسم زنه دانا بود، سپس پرسید: فکر می کنی او کشته اش؟ در این میانه نیک وهنک سر رسیدند نیک یقیه ترابل را گرفت و او را از دختر جدا کرد وگفت: فکر می کنی داری چه غلطی میکنی؟ ترابل نیز به نوبه خود پرخاش کردو اطلاعات به دست آورده را به او گفت و اضافه کرد که اگر آندو وارد نمی شدند اطلاعات بیشتری هم گیرش می آمده.

ترابل در میان کلانتری نشسته بود و با بی اعتمادی به اطراف نگاه می کرد. شاید بخش پنهانی مغزش ازتحلیل دلیل اینکه به آن راحتی وسط کلانتری نشسته است کمی عاجز بود. نیک و هنک جریان را برای شان توضیح دادند. کمیلا رینالدز به احتمال زیاد یکی از افراد یک باند سرقت لباس های گران قیمت بود که فردی به آنها یاد داده چگونه مانند دختران پولدار رفتار کنند تا بتوانند لباس کش بروند. آنها قرار بود شب را در میدان اوبراینت بگذرانند به امید اینکه طرف برای گرفتن یک دختر دیگر پیدایش شود.

آدلیند به دنبال کتابی بود و آن را یافت ولی هر کار می کرد در کتاب باز نمی شد.

پس از مدتی انتظار در میدان اوبراینت سرو کله زنی پیدا شد که خیلی دقیق به اطراف نگاه می کرد. ترابل خود را به شکل یک گدا در آورد و بی اجازه نیک و هنک با زن صحبت کرد. زن او را با خود برد و پیش از آنکه نیک وهنک سر برسند زن ترابل را با یک ماشین برد. هنک فقط نصف پلاک ماشین را دید.

نیک لجش در آمده بود . او خود را مقصر می داسنت که ترابل را به خطر انداخته است و آنها به راه افتادند.

دانا ترابل را به مخفیگاه برد تا با کن آشنا شود. کن همان مردی بود که دخترک را کشت. کن کمی ترابل را ورانداز کرد و به نظرش مقبول آمد سپس بنا شد یکم به او برسند .از او نامش را پرسیدو ترابل پاسخ داد: تریسا. او دو دختر دیگر را که آنجا بودند به او معرفی کرد: ونسا و جنی.

وو رد دانا اوهرا را از روی ماشین گرفت و آدرسش را به آنها داد. دختر ها در حال خوشگل کردن ترابل بودند. ترابل سوالاتی از آنها پرسیدو متوجه شد یک چیزی در مورد کن مشکل دارد. سپس دانا جلوی حرف های بیشتر را گرفت و یک جفت کفش به ترابل داد تا بپوشد.

نیک وهنک پشت درخانه دانا اوهرا رسیدند و نیک به بهانه: یکی کمک می خواد در خانه را شکست هنک در پاسخ به اینکار او گفت: اخلاق اون دختره بهت سرایت کرده ها! ولی دخترها و بقیه آنجا نبودند.

هنک یک قبض گاز به آدرس یک انبار در منطقه صنعتی یافت و تصمیم گرفتند سری به آنجا بزنند.

ترابل لباس های زیبایش را در آورد و گفت که می رود وسایلش را بیاورد. ولی متوجه شد که از اینجا به بعد قضیه به آن سادگی نخواهد بود. کن نمی خواست اجازه دهد که او برود و بعد دست او را گرفت. ترابل دستش را پس کشید و او دوباره دست ترابل را گرفت و به او گفت: دختر ها شب اول رو با من می گذرونن. او ترابل را داخل اتاق هل داد. ترابل به حالت آماده ایستاد و وقتی کن به او نزدیک شد ضربه محکمی به صورت او زد. کن عصبانی شد و گفت: نباید این کار رو می کردی! و ووگ کرد وتازه فهمید با چی طرف است. پیش از واکنشی جز حیرت مضاعفی که در جمله : چه کوفتی... ظاهر شد ، فرصتی برای تعجب نیافت چون ترابل او را زد و از در بیرون پرید و رو به دختر ها فریاد زد: بدوین برین بیرون. دختر ها گفتند او نمی داند کن چه خواهد کرد و از معرکه دور شدند. کن از پشت بیرون آمد و فریاد زد: برام یک گریم آوردی! و دانا گفت: یک گریم؟ و ترابل با تعجب گفت: تو از کجا... و بادیدن ووگ دانا به شکل یک لبن زاگر فهمید در بد مخمصه ای دچار شده است و این حسش در جمله: تو روحش! ظاهر شد.

نیک وهنک سر رسیدند ومتوجه درگیری در طبق بالا شدند. هنک در گاراژ را با ماشین شکست و نیک وارد شد.دعوا میان گریم و دو لبن زاگر ادامه داشت .یکی از آنها دست ترابل را گاز گرفت و ترابل نیز چاقویش را کشید و یکی را کشت در این میانه نیک سر رسید وترتیب یکی دیگر را داد. ترابل جلو دو دختر دوید و به آنها گفت که آنها نجات پیدا کرده اند.

320 adlind

آدلیند سعی داشت که کتاب را با یک تکه شیشه باز کند ولی دستش برید وخون روی کتاب ریخت و کتاب خود به خود باز شد.

نیک با بی حسی تفنگش را روی کمد نهاد و به جولیت گفت: اون خودش رو به کشتن میده! جولیت به او گفت که گریم بودن دوره یادگیری داردو نیک توضیح داد که دوره های یادگیری شامل خون و خونریزی نمی شوند. در این میانه ترابل سر رسید و گفت که می داند گند زده است. و از نیک خواست تا باز هم به او یاد بدهد. نیک به او گفت که فردا در موردش صحبت کنند و ترابل نیز گفت که معلوم است دارد از خواب می میرد.

320 lebensauger
320 key

ترابل در اتاقش لباس هایی را که جولیت به او داده بود پوشید و مشغول نوشتن مواجهتش را لبن زاگر بود.

مردی که به سختی سرفه می کرد ، در دستش یک کلید گریم داشت.

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

ماز هرت

لبن زاگر

دقت بیشتر[]

کلید دوم پیدا شد.

این قسمت ادامه هیچ کس نمی داند چه دردسری دیده ام بود.

ریزه کاری[]

نام قسمت از نمایشنامه زن بی طرف من گرفته شده بود.

شماره آپارتمان دانا اوهرا 320 بود.

تصاویر[]

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :20 شماره فصل:3


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
شان رنارد ساشا رویتز
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ
روزالی کالورت بری ترنر
درو وو رجی لی
مونرو سالیس ویر میشل
آدلیند شید کلیر کافی

شخصیت بازیگر
کن مایکل گرازدای
دانا اوهرا کاریسا لی استاپل

موجود شخصیت
مازهرت مگان
لبن زاگر کن
دانا اوهرا
بلوت باد مونرو
فوکس باو روزالی کالورت
هگزن بیست آدلیند شید
گریم نیک برکارد
ترابل

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پورتلند
تریلر
انبار مادر آدلیند
Advertisement