ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
هیچ کس نمی داند چه دردسری دیده ام
319 NKTTIHS

کد

319

نقل قول

هیچ کس نمی داند چه دردسری دیده ام

نویسندگان

جیم کاف و دیوید گرین والت

کارگردان

نوربرتو باربا

قسمت بعد

وسن بی طرف من

قسمت قبل

قانون فداکاری

نام لاتین

Nobody Knows the Trubel I've Seen

هیچکس نمی داند چه دردسری دیده ام[]

قسمت هیچ کس نمی داند چه دردسری دیده ام قسمت نوزدهم از فصل سوم و قسمت شصت و سوم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 4 اردیبهشت 1393معادل با تاریخ میلادی 24 آپریل 2014 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

شان رینارد در یک بار مشغول نوشیدن مشروب بود تا تسلایی ر از دست دادن داینا بیاید. سپس از بار بیرون آمد . وستون استوارت او را از دور می پایید و با سلاح کشیده دنبالش رفت تا حسابشان را تصویه کنند. ولی یک عبور یک اتوبوس به شان که برای لحظه ای او را دید فرصت داد تا فرار کند.

در خانه نیک و جولیت در حالی صحبت در مورد دایانا بودند که کسی در زد. نیک به سوی در رفت و از دیدن آدلیند پشت در متعجب شد. سپس در را باز کرد. آدلیند در حال کامل زنی درمانده به نیک گفت: به کمکت احتیاج دارم می تونم بیام تو؟ نیک از جلوی در کنار رفت. آدلیند با غم گفت که شان کودکش را به سلطنتیها داده است و از نیک خواست تا مادر او را آزاد کند تا به او کمک کند دایانا را پس بگیرد. نیک به او گفت که مادرش آزاد شده است زیرا مدرکی برای نگه داشتنش وجود نداشته است. آدلیند هیجان زده گفت: اینجاست؟ باید باهاش حرف بزنم ولی تمام امیدش هنگامی که فهمید او از آنجا رفته و نیک نمی داند او کجاست یا چطور با او تماس بگیرد نقش بر آب شد. سپس از نیک کمک خواست ولی وقتی دید آنها نیز به وی کمک نمی کنند با خشم توی روی جولیت ووگ کرد و بعد از آنجا رفت.

Trubel S3E19

در جاده ای تاریک و خلوت منتهای به پورتلند سایه ای پیش می رفت. صاحب این سایه دختر جوانی بود که کوله ای بر پشتش داشت . یک اسپ شطرنج به عنوان آویز زینتی اش به آن وصل بود. او با قدم های آرام جاده را می پیمود.

از پشت سرش ماشینی به او نزدیک شد او از وسط جاده کنار رفت تا ماشین از وی عبور کند ولی ماشین اندکی جلوتر از او ایستاد. دختر با دیدن متوقف شدن ماشین در کنار جاده لحظه متوقف شد. احمق نبود تا نفهمد به دردسر افتاده است. زیرا پیش از عبور ماشین متوجه دو مرد که در ماشین بودند، شده بود. کیفش را روی شانه اش جابه جا کرد،گویی میخواست تصمیم بگیرد که چه کند. و بعد به راه افتاد. و بی توجه از کنار ماشین گذشت.راننده ماشین پرسید: میخوای برسونیمت؟ دختر بی توجه به راهش ادامه داد. دو مرد از ماشین پیاده شدند و از پشت سرش گفتند: فقط می خوای بر سونیمت و به او نزدیک شدند و لحظه ای بعد دختر خود را دید که باید برای نجات زندگی اش بجنگد. آندو وی را رگفتند و داخل جنگل کشیدند. دختر وحشتزده جیغ می زد که ولش کنند . کیفش از دستش افتاد و آندو وی را وسط جنگل روی زمین انداختند و به شکل یک کلاستریک و لازن شلانگه ووگ کردند. دختر با وحشت جیغ می زد: نه ! نه! و آندو به وی حمله کردند. تنها چیزی که از صحنه بعد دیده شد حجم عظیمی از خون بود که روی برگ های می ریخت.

شان رینارد به خانه اش می رفت که آدلیند جلوی او را گرفت و سر او داد زد که بچه اش را برگرداند ولی شان گفت که نمی تواند و آدلیند ووگ کرده شان را زد. شان هم ووگ کرد و دست او را گرفت. آدلیند با لحن درمانده ای گفت: کمکم کن. و شان گفت: نمی دونم چطور. آدلیند دستش را کشید و گفت: پس یک راهی پیدا کن چون یک روز دیگه گریه نمی کنم. و رفت.

سر صحنه جنایت روز بعد، در جاده ای خلوت منتهی به شهر جسد دو مرد که به طرز فجیعی چاقو خورده بودند. پیدا شد. معلوم بود یک نفر روی زمین کشیده شده است ولی اثری از نفر سوم و ماشین دو مرد نبود. پس از بررسی سوابق آندو متوجه شدند که اولی به جرم های گوناگونی از قبیل ضرب وشتم اخلال و دزدی بازداشت شده و دومی دو پرونده تجاوز در کارنامه خود دارد. قرار شد وو دنبال ماشین و قوم و خویش بعدی بگردد.

مونرو و ورزالی نیز در مورد کاری که شب قبل انجام شده بود صحبت می کردند. در این میانه آدلیند آمد .او با درد و اندوه عمیقی ناشی از تسلیم مطلق کسی که چیز با ارزشی را تا ابد از دست داده به سوی روزالی رفت و روزالی را در آغوش گرفت.

نیک و هنک به دیدن برادر یکی از مقتولان رفتند. او پس از شنیدن خبر مرگ برادرش ووگ کرد و شکل یک لازن شلانگه شد . و با دیدن نیک گفت که او برادرش و دوست او را کشته است. وی نمی دانست آنها کجا رفته اند و دیشب با ماشین برادرش بیرون رفته اند . در پایان اضافه کرد که کسی نمیتوانسته با برادرش و دوست او درگیر شود و زنده بماند و با لحن معنی داری به نیک اشا ره کرد: البته به جز تو.

دختر با صدای آزیر پلیس از خواب جست. او در یک اتاق متل بود . از رختخواب بیرون آمد و باقی مانده غذای دیشبش را خورد و به بازرسی کیف دو کشته دیشب پرداخت که متوجه شد دستکش دستش است. دستکش را در آورد و به انگشتانش که خون بر روی آنها خشک شده بود نگاهی افکند  سپس به حمام رفت. روی پهلو و پشت او آثار جای پنجه بود.

از همدست های دو مرد مرده هم چیزی به دست نیامد. در این میانه مونرو با نیک تماس گرفت که آدلیند به خانه آنها آمده است. و بنا شد که مونرو او را آنجا نگه دارد تا نیک راه حلی برای قضیه بیابد. در این میانه ماشین مقتولین در یک منطقه صنعتی پیدا شد و نیک باید به آنجا می رفت.

روزالی  برای آدلیند اندکی محلول آرامش بخش درست کرد و به او گفت تا زمانی که بخواهد می تواند آنجا بماند و به او پیشنهاد کرد که کمی بخوابد. آدلیند از این همه لطف شرمنده بود و با لحن غمزده ای از هر دو تشکر کرد.

وانت آندو پر از شیشه های مشروبات الکلی بود. نیک و هنک در حال فرضیه پردازی در این مورد بودند که آیا قاتل را میان راه سوار کردند ونیک حدس می زد با یک زن طرف باشند. معلوم بود که قتل ها در ماشین انجام نشده است. کف ماشین به شدت کثیف بود و بعد هنک یک دانه سیبزمینی سرخ کرده پیدا کرد، سالم کف وانت افتاده بود. از آنجایی که کف ماشین هیچ بسته ای حاکی از فست فود فروشی نبود، وو را صدا کردند تا بفهمد این سیب زمینی که با برش هلال هلال کف وانت افتاده از کجا سر در آورده است.

در وین شاه رینارد برای دیدار با ویکتور آمده بود  و به او تاکید کرد که هرچه زودتر بچه را پس بگیرند.

نیک نزد شان رینارد رفت و جریان آدلیند را گفت. شان بسیار در فکر بود زیرا دلش می خواست آدلیند را آرام کند ولی از طرفی نمی دانست چطور باید اینکار را انجام دهد. نیک پیشنهاد کرد که او با آدلیند صحبت کند ولی شان گفت که اگر آدلیند بفهمد که بچه پیش مادر اوست هرگز از پیدا کردنش دست بر نمی دارد. نیک گفت اگر با ویکتور تماس بگیرد چی؟ و شان معتقد بود که ویکتور هیچ علاقه ای به آدلیند ندارد و حتی اگر هم بگوید بچه پیش او نیست، آدلیند باور نمی کند. در این میانه هنک وارد شد و به نیک گفت که وو دوربین مدار امنیتی فست فود مورد نظر را یافته است.  پیش از آن شان به نیک گفت که وستون استوارت را دیشب در خیابان دیده است.

نیک وهنک از چیزی که در تصویر می دیدند حیرت کردند. دختر جوانی بین 19 تا 21 که دستکش پوشیده بود. قرار شد که عکس را برای همه مهمان خانه ها بفرستند. نیک در حالی که غرق فکر بود اسب مشکی را برداشت و گفت: چه جور وسن جوون مونثی می تونه دخل یک کلاستریک و یک لازن شلانگه رو با هم بیاره؟ هنک نیز بدتر از او. بنا شد به دیدن مونرو بروند.

دختر در یک مغازه لباس پرو می کرد و در یک فرصت مناسب یک جفت کفش دزدید . یک دزد دیگر او را در حین اینکار دید و تعقیبش کرد. در میانه پارک او را گیر آورد و به او گفت کفش هایی که دزدیده است را به او بدهد. دختر به او گفت که راحتش بذارد وبعد چاقوی شکاری اش را به نشانه تهدید بیرون کشید. او عینک آفتابی زده بود تا شناسایی نشود و دختر مزاحم گفت: فکر کردی اون چاقوی کره خوری جونتو نجات می ده؟ و به شکل یک اسکالن گک ووگ کرد و به سوی حمله برد.

درگیری شروع شد ولی قاتل توانست اسکالن گک را نیز از پا دربیاورد و فرار کند، یک دونده آنها را دید و با پلیس تماس گرفت.

نیک و هنک به دنبال مونرو رفتند. آدلیند رو مبل به خواب فرو رفته بود.

مونرو از شنیدن کاری که دختر کرده بود حسابی جا خورد و انواع و اقسام وسن هایی که به نظرش قدرت اینکار را داشتند به ترتیب نام برد. در این میانه با آنها تماس گرفتند که یک قتل دیگر رخ داده است و مقتول هنوز زنده است. قرار شد به آنجا بروند.

وو برایشان توضیح داد که دونده ای گزارش کرده و مشخصاتش از قاتل مانند مشخصاتی است که مظنون جوانشان دارد. نیک به سر دختر مجروح رسید که داشت می مرد. و پیش از مرگ به شکل یک اسکالن گک ووگ کرد و بعد جان به جان آفرین تسلیم نمود.

پارک با محلی که دختر وانت را رها کرده بود فاصله زیادی نداشت معلوم بود قاتلشان پیاده است.

آدلیند کابوس ترسناکی دید که در آن کودکش را در آغوش ویکتور تصور می کرد. از خواب پرید و بلافاصله با ویکتور تماس گرفت.

ویکتور در ابتدا سر در نمی آورد بهانه تراشی  ها و دلیلی آوردن ها ی آدلیند در مورد چیست و از اینکه فهمید او فکر میکند بچه پیش اوست جا خورد ولی برای زمان بیشتر تصمیم گیری برای بهره برداری از این کار به او گفت که دخترش آنجاست و نمی تواند اجازه دهد او را ببیند. آدلیند التماس می کرد تا بچه اش را ببیند و ویکتور به اوگفت بعدا با او تماس بگیرد. آدلیند لجش در آمد و درخانه ووگ کرد و گفت: دیگه گریه نمی کنم.

دختر به متل رسید. صاحب متل به او گفت که باید پول بدهد زیرا مدت اقامتش تمام شده. دختر گفت که دارد می رود. و صاحب متل متوجه شد که عکس دختر روی برد به عنوان خطرناک و مسلح ذکر شده است.

دختر به حمام رفت تا خود را بشوید. به حد مرگ از اتفاق رخ داده وحشتزده بود و بعد در وان نشست . حالتی داشت که دارد گریه می کند و در آن واحد می خواهد به خود مسلط شود.

مونرو نیز متوجه شد قربانی یک اسکالن گک است ولی نمی توانست بویی دیگری را حس کند. در این میانه وو سر رسید و جریان متل دار را گفت. آنها تصمیم گرفتند که به سراغ متل بروند.

دختر وسایلش را جمع کرد تا برود. قمه اش را نیز داخل غلاف گذاشت و و زیر لباسش مخفی کرد.

در ماشین نیک و هنک سعی می کردند تا در مورد وسن هایی وحشتناکی که مونرو نام برده بود اطلاعات بیشتری کسب کنند که نزدیک هتل دختر را دیدند که داشت ازآنجا دور می شد. نیک گفت که ماشین را نگه دارند تا او از عقب دختر را دنبال کند و هنک نیز راه جلو را ببندد.

نیک از ماشین پیاده شد و با قدم های بلند دنبال دختر رفت. خیابان خلوت بود و دختر در حالی که موهایش هنوز خیس بود به راهش ادامه می داد. و در افکارش غرق بود. هنک جلوی او پیچید و دختر برجایش ایستاد و با دیدن مرد سیاهپوست بزرگی که از ماشین پیاده شد احساس خطر کرد و خواست به عقب فرار کند که نیک جلوی او را گرفت . دختر که خود را در محاصره دید متوجه شد که هنک پلیس است و بعد برای شکستن محاصره از روی ماشین پرید. مونرو همان لحظه ای ماشین پیاده شده بود و دختر جلوی او فرود آمد. مونرو رو به سوی او ووگ کرد.

اوضاع بی ریخت شد

دختر بدون کوچکترین ووگ و یا درنگی  فریاد زد: نه! و قمه اش را از پشت لباسش بیرون کشید و به سمت مونرو که حالا حسابی جا خورده بود هجوم برد. مونرو سرش را در برد و داد زد: نیک! نیک از آن سوی روی دختر پرید و او را به زمین انداخت دختر واکنش نشان داد روی شکم نیک نشست و با مشت شروع به ضربه زدن به نیک کرد. هنک از آن سو سر رسید و دختر را عقب کشید و نیک نیز از جا پرید تا دخترک را که مثل یک گربه وحشی تقلا می کرد مهار کنند.  در این گیر ودار مونرو مدام نام نیک را فریاد می زد. و نیک پس از آنکه موفق شدند دستان دختر را از پشت بگیرند رو به مونرو گفت: چیه؟ مونرو با لحن پر از حیرت و شگفتی گفت: رفیق ! اون یک گریمه! نیک حسابی جا خورد.

هنک دختر را روی کاپوت ماشین گیر انداخت و دستانش را با دستبند بست دختر هنوزفریاد میزد: همتون رو می کشم ولم کنید! هنک او را رگرداند و تکان محکمی داد و گفت: ما پلیسیم. نیک کنار او ایستاد و گفت که کسی نمی خواهد به او صدمه بزند ولی پاسخ دختر تکرار فریاد قبلی اش بود: ولم کنین! نیک پرسید تو یک گریمی؟ دختر دوباره بی آنکه ذره ای به حرف نیک اهمیت دهد فریاد زد: ولم کن! نیک که دید از او چیزی در نمی آید از مونرو پرسید: مطمئنی یک گریمه؟ مونرو گفت: رفیق می دونم چی دیدم ولی دختر هیچ اهمیتی به حرف های آنها نمی داد و فقط به مرگ تهدیدشان می کرد. هنک که به آندو گفت که بعید می داد دختر بفهمد آنها راجع به چه حرف می زنند. نیک رو به دختر گفت: به من گوش کن ، -در ابتدا دختر نمی خواست اینکار را بکند و فقط به فکر فرار بود ولی بعد با سردرگمی به نیک نگاه کرد- تو یک گریمی؟ منم یک گریمم. دختر با حالی سردرگم به نیک و سپس به هنک نگاه کرد واضح بود حرف نیک را نمی فهمد. و نیک پرسید: تاحالا این کلمه رو شنیدی؟ دختر با کلافگی گفت: هیچ معنی نداره این فقط چیزیه که وقتی می خوان من رو بکشن میگن، حالا ولم کنین. نیک گفت که او را به کلانتری می برند و مونرو حتی با وجود بسته بودن دست دختر به نیک گفت که با او عقب نمی شیند. و نیک یقه دختر را گرفت و گفت : ولی من می شینم. و دختر را گرفت و به سختی داخل ماشین انداخت. دختر تا حد امکان از نیک فاصله گرفت و گفت: میخواید من رو بکشین! نیک گفت: نه خیر! و دختر بی توجه به حرف او به نیک در ماشین حمله کرد. نیک ضربه محکمی به او زد که به عقب پرت شد و بعد به او گفت که اگر آرام نگیرد صدمه خواهد دید.

319 in the car

دختر که در صندلی فرو رفته بود گفت می خواید بازداشتم کنید؟ و نیک گفت که بازداشتش هم نمی کنند. هنک پرسید پس چی کار می خوایم بکنیم؟ نیک به هنک گفت که فقط رانندگی کند. این طوری دختر آرامش بیشتری پیدا کرد.

در ماشین دختر رویش را به سمت پنجره کرده بود و نیک به او گفت: اونایی که بهت حمله کردن وسن بودن . دختر رویش را به سمت نیک برگرداند . از واکنشش معلوم بود که نمی داند وسن چیست. هنک پرسید مطمئنی نمی خوایم بازداشتش کنیم؟ دختر از آن لحظه تا به حال هیچ حرفی نزده بود و نیک گفت: اگر حرف بزنه نه، و دختر در پاسخ به او گفت: گور جدت . هر سه از این فحش خنده یشان گرفت.  نیک رو به او گفت که نامش چیست ولی دخترک پاسخی نداد و رویش را به سمت بیرون برگرداند و بنا شد دختر را به کلانتری ببرند.

آدلیند با ویکتور تماس گرفت و ویکتور به او گفت که برای دیدن دوباره کودکش باید لطف نیک برکارد را در قبال از بین بردن هگزن بیستی او جبران کند.

319 in police station

نام دختر تریسا روبل بود سابقه بلندی از جرم های خفیف مانند ورود غیر مجاز و سرقت های ساده درر ایالت های بسیار زیادی داشت. او اهل نیویورک بود و 21 سال بیشتر نداشت. آخرین آدرسش نیز در یک تیمارستان در شهر اسپوکن واشنگتون بود. کاملا معلوم بود که دختر نمی داند گریم است و در صورتیکه به دیگران گفته باشد چه دیده دیگران هم مانند خودش فکر می کنند که او دیوانه است. هنک تصمیم گرفت سوابق نوجوانی او را در بیاورد و نیک که درحال بررسی محتویات کیف دختر بود به یک دفتر رسید و آن را باز کرد. اگر تنها یک چیز نیاز بود که نشان دهد دخترک حتما گریم است دفتر گریمی اش بود که پر از شکل های وسن ها ی مختلف بود . نیک حتی بدون خواندن نوشته ها فهمید با چی طرف است.

تریسا روبل به انتظار سرنوشتش روی تخت بازداشتگاه نشسته بود. نیک به سلول او رسید و تریسا به او نگاه کرد .نیک دفتر او را بالا آورد. واکنش تریسا فوری بود از جا جست  و گفت: اون پیش تو چی کار می کنه؟ نیک پرسید: تو کشیدش نه؟ و ترابل خواست آن را بگیرد. نیک آن را از دسترس او دور کرد و گفت که می خواهد او را بیرون ببرد تا چیزی به او نشان دهد و اینکه او را همینطوری نگه داشته اند سپس کلید بازداشتگاه را در آورد و به او نشان داد و گفت: اگر دست از پا خطا کنی به جرم قتل بازداشتت می کنیم. و در را باز کردو در فاصله معینی از دختر ایستاد تا اگر او خواست کاری بکند فرصت مقابله داشته باشد. ولی دختر سر جایش ایستاد و حرکتی نکرد. نیک دفترش را به سوی او گرفت و دختر با نفرت دفتر را از دست او کشید. سپس نیک دستبندش را در آورد و به او گفت که بچرخد و تریسا با بی میلی پشتش را به نیک کرد و آرام ایستاد تا او کارش را بکند و بعد نیک خیلی آرام  گفت : خیلی خوب و او را با خود برد.

نیک و هنک ترسیا را به انبار ماشین بردند. نیک او را پیاده کرد و به او گفت که در داخل تریلر چیزی است که می خواهد به او نشان دهد. ولی تریسا که از مکانی که در آن بودند بوی دردسر می شنید خود را عقب کشید و از اینکه نیک او را تا این حد احمق فرض کرده خشمگین شده بود جواب داد: آره جون خودت، من باهات اونجا نمیام! هنک از آن سو طرف تریسا را گرفت:سرزنشش نمی کنم  منم بودم نمی رفتم. نیک خیلی ساده به تریسا گفت: مجبور نیستی جایی بری و هنک بازوی ترابل را گرفت و نیک تنهایی داخل تریلر رفت. سپس با یک کتاب بازگشت و به هنک گفت که دستان دختر را باز کند و بعد کتاب را به دست او داد. تریسا کتاب را گرفت و نیک به او گفت آن را ببیند. تریسا کتاب را باز کرد و بعد چشمش به وسنهایی مشابه آنچه خود می دید افتاد و رو به نیک گفت: این چیه؟ نیک گفت حقیقتی که کسی تابه حال بهت نگفته و بعد به تریلر اشاره کرد و گفت بازم اون تو هست ولی ترابل پیش از هر حرف دیگری کتاب را در بغل نیک انداخت و به سمت تریلر دوید و وارد آن شد.

319 in trailer

ترابل کتابها را برداشت و بعد با سردرگمی به نیک گفت: یعنی چی که این حقیقته؟ هنک به بهانه قهوه رفت و نیک جریان گریم ها را توضیح داد.

وو به شان اطلاع داد که آدلیند به دیدنش آمده است. آدلیند گفت که می یداند او فکر می کند کار درست را انجام داده وبعد در آغوش شان جا گرفت و بعد از اندکی شان نیز دستانش را دور او حلقه کرد.

نیک تریسا را به خانه برد و به جولیت معرفی کرد. جولیت پرسید: خب تریسا شب اینجا می مونه؟ و تریسا با لحن جدی گفت: کسی من رو تریسا صدا نمی کنه. آندو جا خوردند و جولیت پرسید: پس چی صدات می کنن؟ تریسا گفت: بهم می گن ترابل.

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

هگزن بیست

زابر بیست

کلاستریک

لازن شلانگه

اسکالن گک

دقت بیشتر[]

یک گریم دیگر در فیلم دیده شد. ترابل چهارمین گریم دیده شده و سومین گریم مونثی است که در فیلم دیده شده است.

ریزه کاری[]

نام قسمت از ترانه هیچ کس نمی داند چه دردسری دیده ام (Nobody knows the Trouble I've seen) گرفته شده است که به جای trouble کلمه trubel گذاشته شده است. اولی به معنای مشکل و دردسر می باشد و دومی ترکیب اسم و فامبل تریسا روبل = ت+روبل =تروبلtrubel) با تلفظی مشابه دردسر است که نام مستعار تریسا روبل هم هست.

Screw you حرفی که ترابل در جواب نیک گفت و در اینجا به معنای "گور جدت " معنی شده است، در واقع دارای معنی دیگری ست .

تصاویر[]

ویدیو ها - آپارات[]

Trubel nick hank E19S3

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :19 شماره فصل:3


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
شان رینارد ساشا رویتز
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ
مونرو سالیس ویر میشل
درو وو رجی لی
آدلیند شید کلیر کافی
روزالی کالورت بری ترنر

شخصیت بازیگر
ویکتور آلکسیس دنسزوف
وستون استوارت سی. توماس هاول
مارکوس راسپولی فیلپ آنتونی رودریگز
تریسا روبل ژاکلینه توبینی

موجود شخصیت
کلاستریک رچارد هکتور دان
لازن شلانگه کرک لوین فایرباو و برادرش
نیم زابر بیست شان رینارد
هگزن بیست آدلیند شید
اسکالن گک دختر مزاحم
هوندیگر وستون استوارت
بلوت باد مونرو
فوکس باو روزالی کالورت
گریم نیک برکارد
تریسا روبل

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پرتلند ورات
Advertisement