ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Wrong 2 این نوشته کامل شده است
این نوشته ممکن است دارای غلط املایی باشد. در رفع آن کوشا هستیم. صبر داشته باشید.
قانون فداکاری
318 TLOS

کد

318

نقل قول اولیه

رامپل استیلت اسکین

نویسندگان

مایکل داگون و مایکل گولامکو

کارگردان

ترنس اوهرا

قسمت بعد

هیچ کس نمیداند چه دردسری دیده ام

قسمت قبل

همزمانی

نام لاتین

The Law of Sacrifice

قانون فداکاری[]

قسمت قانون فداکاری قسمت هجدهم از فصل سوم و قسمت شصت و دوم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 22 فروردین 1393معادل با تاریخ میلادی 11 آپریل 2014 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

شان فرزند خود را بغل گرفته بود.آدلیند به سمت یخچالرفت تا چیزی برای خوردن پیدا کند.شان از آدلیند پرسید زایمان چطور بود آدلیند گفت منظورت اون موقعی بود که داشتم منفجر میشدم ومیمردم.شان به آدلیند گفت از پنجره دور بمون واز آدلیند پرسید که چگونه به اینجا امده.آدلیند گفت با کامیون مادر نیک برام پیدا کرد.شان گفت پس شانس اوردی که نفهمید تو کی هستی.زنگ خانه به صدا در امد شان ایفون را گرفت نگهبان گفت نیک برکارد امده است.آدلیند ترسیده بود و گفت اون تنها نیست شان از نگبان پرسید کسی همراهش هست نگهبان گفت خیر.آدلیند گفت اگه اون بخواد بچه ام را بگیره.شان گفت بچمون.آدلیند حرفش را اصلاح کرد وگفت بکشش.شان با یک هفت تیر به سراغ نیک رفت

اتریش

ویکتور به همکارش گفت شش مامور وارت مرده وهیچ اثری ازآدلیند نیست.همکار ویکتور گفت آدلیند سوار هواپیما شد.ویکتور گفت آدلیند رفته خونه در حالی که فکر میکنه جاش امنه ویکتور به همکارش گفت چه کسی را در پرتلند داریم؟

همکار ویکتور به شخصی که در پرتلند بود تماس گرفت و گفت 2تا عکس برات فرستادیم آدلیندشید وشان رینارد اون شخص شان را میشناخت.همکار ویکتور گفت ما بچه ش را میخوایم.وگفت با بقیه هرکاری لازمه بکن

نیک  هفت تیرش را در کتش گاشت به دیدن شان رفت.شان هفت تیرش را پشتش قاییم کرده بود .شان به نیک گفت خوش حال شدم که با مادرت نیومدی نباید بهش اعتماد کنی.وگفت میدونم از آدلیند اما فکر نکن که میتونی بچه رو بگیری نیک به شان گفت بریم حرف بزنیم شان قبول کرد

مادر نیک پشت درخت پنهان شده بود ومتوجه شد که مامور وارت امده است.نیک با آدلیند صحبت میکرد او را قانع میکرد که من میخوام به شما کمک کنم ماموران وارت شما را تعقیب میکنن و نیازی نیست از مادرم بترسی.آدلیند روبه روی نیک ووگ کرد و گفت قدرتم را به دست اوردم.

مامور وارت به نگهبانی اپارتمان شان رفت وگفت من مامور اف بی ای هستم وعکس آدلیند را نشان داد

318-fbi

مامور وارت به بیرون رفت وبه دو نفری که در ماشین بودند گفت بچه بالاست1605اندو راهی شدند.مامور وارت به سمت ماشینش رفت که مادر نیک از پشت امد وسر مامور وارت را به ماشین کوباند ومامور وارت بیهوش شد.نیک از اتاق خارج شد به بیرون اپارتمان امد ومادرش کارت شناسایی او را گرفت وبه نیک نشان داد نیک به مادرخود تو نباید کسی را بکشی اون کجاست مادر نیک ماموراف بی ای را به نیک نشان داد.نیک به مادرش گفت تو این کارو کردی مادر نیک گفت اون نمرده جریان را به نیک گفت وگفت ما باید زود ترازاون دو نفر بالابرسیم

شان با آدلیند صحبت میکرد که نیک به شان زنگ زد وگفت دو نفر دارن میان سراغ بچه همین الان خارج شید.شان به همراه آدلیند وبچه به سمت اسانسور رفتند همان لحظه نیک از اسانسور بیرون امد شان ونیک به سمت هم اسلحه کشیدند.شان به نیک گفت تو این جا چیکار میکنی نیک چند لحظه سکوت کرد وگفت سمت راه پله. یک هوندیگار ووگ کرد وبا اسلحه به سمت شان دوید نیک هوندیگار را ازپادراورد.هوندیگار دیگر با مادر نیک درگیر بود که مادر نیک اون را کشت.مادر نیک وارد راهروشد شان به سمت مادر نیک اسلحه کشید نیک گفت نه اون مادر منه.

نیک به مونرو زنگ زد وگفت لطفا بزار رو اسپیکر تا روزالی هم بشنوه.نیک گفت شما آدلیند را یادتونه روزالی گفت همونی که جولیت را به کما برد نیک گفت اره الان یه بچه داره.من دارم جونشونو نجات میدم مونرو وروزالی جا خوردند.نیک گفت مادر الان پیش منه و میخواد از بچه آدلیند محافظت کنه.مونرو گفت اون مادر آدلیند رو کشته.نیک گفت اره ولی اون  نمیدونه.پدر بچه شان رنارد هستش مونرو وروزالی دوبلره جا خوردند.مونرو به نیک گفت شما همون دارین میایین اینجا.نیک گفت نه فقط آدلیند با بچش میان.وقتی امدم اونجا قضیه رو میگم مونرو گفت مگه بازم هست نیک گفت یه ذره

مامور اف بی ای بهوش امد و پا به فرار گذاشت

نیک کلی شان آدلیند وبچه اش در حیاط خانه مونرو بودند آدلیند گفت من تا ندونم کجام جای نمیرم.کلی گفت اگه ندونی کجای اونا هم نمیدونن کجای که همان لحظه گردنبند از جیب کلی بیرون امد و به دست بچه رسید.آدلیند از این بابت ذوق کرده بود

318-dayana

وارد خانه مونرو شدند نیک آدلیند وکلی را به مونرو وروزالی معرفی کرد.روزالی آدلیند را راهنمایی کرد.مونرو نیک را به گوشه ای برد وگفت اون بچه قدرت خاصی داره نیک گفت درسته سلطنتی ها بخاطر همین دنبالشن اون شگفت انگیزه مونرو به نیک گفت بگو که اون بی خطره.نیک گفت تا حدودی بی خطره

کلی وشان باهم صحبت میکردند شان به کلی گفت تو با جبهه مقاومت کار میکنی منم همین طور.شان از مونرو وروزالی تشکر کرد.نیک کلی وشان اماده رفتن شدنند.شان به آدلیند گفت بهتره تنها باشی این تنها راهه.آدلیند به روزالی نگاه کرد و گفت من نمیخوام تنها بمونم روزالی گفت تو تنها نیستی.

شان نیک کلی بیرون رفتند نیک گفت باید حساب مامور وارت رو برسیم شان به کارت شناسی نگاه کرد.کلی به شان گفت تا وقتی که بچه پیشتونه برای شما اسیب پذیر میشه

مامور وارت درخانه اش کمی مشروب نوشید وگفت من باید بهشون چی بگم حسلب منو میرسن که صدای کلی از پشت سرش امد گفت سلطنتی ها.نیک از طرف دیگر گفت همین کارو میکنن وشان هم گفت واقعا میتونی سرزنششون بکنی مشتی بر صورت مامور وارت ود مامور وارت بیهوش شدوشان گفت من که نمیتونم

318-veston

مامور وارت را به صندلی بستند.و شان بر صورت مامور وارت میزد ونامش"وستون را صدا میزد"وستون بهوش امد شان به مامور وارت گفت چطوری تونستند مامور فدرال را استخدام کنند وستون شروع به تهدید شان کرد و گفت نور سفید را میبینی شان تعجب کرد و گفت چی؟وستون گفت کارت تمومه.شان مشتی دیگر بر صورت وستون زد وگفت حالا تو نور سفید میبینی یا رنگی.شان گوشی وستون را گرفت وگفت  اخرین تماست از وین بود.شان به ان شماره زنگ زد وبه وستون گفت خوشحال میشن صدامو بشنون.وستون گفت قطتش کن.شان تماس را قطع کردوبه وستون گفت کی بود؟شان ووگ کرد وگلوی وستون را گرفت وگفت کی بود وستون گفت وارت کلی گفت کدام از اعضایی وارت وستون گفت اسپولی شان گفت تنها ویا ویکتور هم همراهشان بود وستون گفت فکنم.شان برگه ای به وستون داد وگفت جای بچه را اینجا نوشتم اینو بهشون بده

شان نیک وکلی به بیرون رفتند نیک گفت امید وارم جواب بده.بعد از رفتن شان نیک به مادرش گفت باید به هنک زنگ بزنم وبگم که آدلیند امده.کلی گفت هنک آدلیند را میشناسه.نیک گفت اره سعی کرد هنک روبکشه.کلی گفت با این وجود فکر میکنی کمک میکنه نیک گفت بخاطر بچه شاید.

هنک به خانه نیک رفت وبا استرس گفت کی زایمان کرده.جولیت گفت بچه تو نیست.هنک خیالش راحت شد وگفت پدر احمقش کیه نیک گفت شان.نیک جریان را برای هنک توضیح دادوهنک گفت من باید چیکار کنم

کودک آدلیند گریه میگرد.روزالی به مونرو گفت تو هنوز بیداری.مونرو گفت گفت اره میترسم نصف شب به قتل برسم.روزالی و مونرو پایین رفتند.روزالی بالا سر کودک آدلیند رفت وگفت یکمی تب دارد.مونرو گفت با اون وضعیتی که داشین معلومه اینجوری میشه.تمامی  عقربه ساعت های مونرو به حرکت در امد.مونرو گیج شد بود به کدام یک برسد.کودک آدلیند همچنان گریه میکرد.که گریه قطع شد همه تعجب کردند کودک به پشت سر آدلیند نگاه میکرد کلی پشت سر آدلیند بود.مونرو پرسید چطوری امدی تو.کلی گفت شوخی میکنی

318-kaly

ویکتور از هواپیما خارج شد.وستون ادرس بچه را به ویکتور داد.همکار ویکتور گفت اره یه زن با یه نفر دیگه همراهشان بودن.وستون گفت بعد از اینکه قضیه تموم شد میتونم حساب رینارد را برسم.هنک از تمامی این ها عکس گرفت.

هنک به نیک زنگ زد وگفت همین الان وستون و ویکتوراز کنارم رد شدند.نیک گفت باشه تو پاستگاه همدیگرو میبینیم.

ویکتور گفت چطوری بهت اطمینان کردندووستون گفت اگه نکنم به جرم سوقصدعلیه فرمانده متهم میشم

ویکتور به دیدن شان رفت کمی با شان صحبت کرد شان هیچ حرفی نمیزد ویکتور به شان گفت هگزن بیست زبانت را خورده.وبه شان گفت اگه بچه را به سلطنتی ها ندی تو آدلیند و مادرت را میکشیم.بعد رفتن ویکتور نیک به دیدن شان رفت وگفت میتونی انجامش بدی.شان گفت اره انجامش بده.

ویکتور به وستون گفت اون زنی که با رینارد بود چی گفت وستون گفت گفتش بکشنم.ویکتور تعجب کرد وگفت از مردا پرخاش گر تر هست

پلیس ها به خانه مونرو رفتند وکلی را به جرم قتل کاترین شید دستگیر کردند.آدلیند به شان زنگ زد وگفت من فکر نمیکردم کلی مادر منمو کشته باشه فکر میکردم کار نیک بوده.شان ازآدلیند خواست تا همراه بچه به پاستگاه بیاید واظهاریه بدهد

آدلیند پیش شان رفت کودکش را به شان سپرد وگفت برایش اسم انتخاب کردم دایانا"الهه شکاروماه"

آدلیند به اتاق بازجویی رفت کلی هم انجا بود آدلیند به کلی گفت تو اینجا چیکار میکنی من باید اظهاریه میدادم.آدلیند گفت تو مادر منو کشتی.کلی گفت من دنبال تو امده بودم بخاطر کاری که با جولیت کردی

شان همراه کودک به بیرون رفت.

آدلیند به کلی گفت من نمیبخشمت کلی گفت من از توتقاظای بخشش نکردم.بعضی وقتا باید چیزی که دوستشون داریم فدا کنیم

شان کودک را به سلطنتی ها داد

318-victor-shan

آدلیند با عجله بیرون امد به شان گفت بچه ام کجاست شان گفت چارهی نداشتم آلیند به بیرون رفت اما اثری ازکودکش نبودووگ کرد وغرشی کشید که تمامی شیشه ماشین شکسته شد

318-shid

ویکتور کودک را در دست داشت چشمان کودک به رنگ بنفش در امد ویکتور گردنبندی که در دست کودک بود را نگاه میکرد میخواست گردنبند را بگیرد که کودک مانعش شد.قهوی که در ماشین بود به هوا معلق شد وبه شکل جمجمه در امد

ویکتور به فرودگاه رسید واز ماشین پیاده شد.چند نفر مسلح به ویکتور حمله کردند ویکی از ان ها گفت بچه را به من بده ویکتور تسلیم شد وکودک را به انها داد.افراد مسلح ماشین ویکتور را گرفتند و نقاب های خودشان را گرفتند انه مونرو هنک شان نیک وکلی بود.

318-victor

کلی کودک را همراه خود برد ودر ماشین کودک کلید های اسباب بازی را به هوا معلق کرد کلی گفت باید بهت یاد بدم جلوی مردم این کارو نکنی

وسن[]

هگزن بیست

بلوت باد

فوکس باو

هوند یگر

نیم زابر بیست

دقت بیشتر[]

ریزه کاری[]

نام دختر آدلیند و شان دیانا شد.

تصاویر[]

Advertisement