ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.
عزیز مامان
314 mummy dearst

کد

314

نقل قول

گیلو

نویسندگان

برنا کاف

کارگردان

نوربرتو باربا

قسمت بعد

زمانی ما خدا بودیم

قسمت قبل

آشکار شدن

نام لاتین

Mommy Dearest

عزیز مامان[]

قسمت عزیز مامان قسمت چهاردهم از فصل سوم و قسمت پنجاه و هشتم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 16 اسفند 1392معادل با تاریخ میلادی 7 مارس 2014 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

آدلیند در حال وضع حمل بود و از شدت درد و وحشت جیغ می کشید. میازنر سعی می کرد بچه را در حالی به دنیا بیاورد که آدلیند از شدت درد او را گاز گرفته بود و کتاب های اتاق وسایر وسایل به سوی او به پرواز در می آمدند. ولی سررانجام بچه را به دنیا آورد  و آدلیند با یک ووگ کامل، متوجه شد که نیروهای هگزن بیستی اش را پس گرفته است.

یک زن و شوهر جوان ، در خانه بودند. زن حامله بود و مرد برای خریدن ویتامین ها ی او رفت. موجودر در غیاب همسرش به آنجا آمد که زبان بلندی داشت و به زن حامله حمله کرد وزبان خود را در ناف او فرو برد. همسایه صدای جیغ زن را شنید و برای کمک به او رفت. او زن را در حالی پبدا کرد که روی زمین افتاده و از جای ناف خون بیرون می زد او بلا فاصله با پلیس تماس گرفت.

وو و فرانکو د مورد زن فرانکو و گربه وو حرف می زدند که در بیسیم آدرس خانه حمله شده را اعلام کردند. واکنش وو فوری بود: من اونجا رو می شناسم، دوستم دینا اونجا زندگی می کنه! و به سرعت به آنجا رهسپار شدند.

وو سراسیمه پله های خانه دینا را در نوردید و وارد شد و متوجه وضع ناجور دوستش گردید. آرام به او گفت که آمبولانس در راه است ولی دوستش، دینا تنها یک کلمه به او گفت: آسوانگ!

سم- شوهر زن سر رسید و وارد شد و با دیدن صحنه وحشت کرد. ولی وو او را گرفت و گفت که  دکتر ها هر کار بتوانند می کنند.

نیک و هنک سر رسیدند و وو به آنها توضیح داد که او و فرانکو خود را سریع به آنجا رسانده اندولی از اینکه حمله ای درکار باشد مطمئن نیستند. همسایه به فریاد های دینا پاسخ داده است. هنک پرسید: دینا کیه؟ وو فراموش کرده بود توضیح دهد: دینا توماس قربانیمونه من خانواده اش رو میشناسم. دینا و شوهرش از فیلیپین به اینجا اومدن چون من بهشون گفتم اینجا شهرخیلی خوبیه! قشنگیه، امنه! نیک متوجه شد که وو خود را به خاطر اتفاق افتاده مقصر می داند. معلوم بود حال وو واقعا ناجور است. روی دیوار خون تا سقف پاشیده بود و روی در و درخت بیرون رد پنجه وجود داشت. همسایه ای که به کمک دیانا رفته بود فقط صدای تیک تیک نامنظمی را بیاد داشت که می شنیده است.

در بیمارستان معلوم شد یکی مایع آمینیوتیک داخل رحم مادر را مکیده ولی بچه سالم است. علاوه بر این در بدن او مقداری ارامش بخش هم دیده شده که هنوز معلوم نیست چه هستند. نیک و هنک برای صحبت با شوهر زن رفتند.

وو کنار سم بود وسم بسیار مضطرب به نظر می رسید. وقتی فهمید که نیک و هنک فکر می کنند او بلایی سر زنش آورده بیشتر عصبانی شد ولی وو توضیح داد که او باید به سوالات آنها پاسخ دهد. سپس دکتر به سم گفت که برای اطلاعات پزشکی برود. وو به آنها گفت که می داند سم از کسانی نیست که بخواهد به دینا آسیب برساند  و اگر هم بود، دینا پیشش نمی ماند. او توضیح داد که از زمان پوشک بستن دینا را می شناسد و در شزایط عادی باید یک جک در مورد پوشک بگوید ولی الان حاش خرابتر از این حرف هاست. نیک با او همدردی کرد: من هم همینطور. وو به آندو تاکید کرد: ببنیند من واقعا به دینا اهمیت می دم پس اگه چیزی فهمیدید به من خبر بدید.وو تصمیم داشت مدتی دیگر آنجا بماند. این نشان مید اد او تا چه حد نگران دوستش است.

سم پس از رفتن وو به برادرش در مانیل زنگ زد و گفت که آدرس آن زن را بدهد. برادرش گفت او بی خود دارد این کار را عقب می اندازد واینکار باید انجام شود. سم از شدت خشم به شکل چیزی ووگ کرد که به دینا حمله کرده بود و گفت: من نمی ذارم همچین اتفاقی بیفته.

وو در خواب میدید سر صحنه زخمی شدن دینا یستاده است. و او لغت آسوانگ را تکرار می کند. سپس در را گشود و وارد محوطه بازی شد که در کودکی آنجا مادربزرگش برایش داستان آسوانگ را می گفت: اول مطمئن شد زن خوابیده بعدش آسوانگ زبون سیاه  و درازش رو در آورد و شروع به خوردن بچه کرد. آسوانگ چنگال ها ی تیز داره و می تونه از دیوار ودرخت بالا بره وهر جا هستی گیرت بیاره.

مایزنر به شان زنگ زد و گفت که بچه دنیا آمده یک دختر است. قرار شد تا زمانی که جایشان امن است آنجا بمانند تا شان بتواند آنها را خارج کند.

تحقیقات نشان می داد که سم توماس مردی آرام و خوب است . او در شرکتی کار می کند که روغن نارگیل خالص وارد می کند.

وو به دیدن پسر عموی قصابش رفت. از او در مورد آسوانگ پرسید پسر عمویش نیز داستان آسوانگ را می دانست و معتقد بود داستان خوبی است که مرد ها زن های حامله یشان را تنها نگذارند. او می دانست که آسوانگ با نوعی گیاه مادر را چیز خور می کرد. و خوشحال بود که اینم ماجرا فقط یک افسانه است.

دینا چیز زیادی به یاد نمی آورد. او فقط به خاطر داشت که صدای تیک تیک شنیده ولی چیز دیگری نبود در این میان وو سر رید ومتوجه شد که دینا را با یک گیاه بی هوش کرده اند و از اینکه هر لحظه داستان بیشر شبیه افسانه آسوانگ پیش می رفت حیرتزده شد.

بیرون در هنک از وو پرسید چیزی فهمیده است؟ وو گفت : اگر... وبعد سرش را به طرف دیگری چرخاند و با خود درگیر بود که چه بگوید و پس از اندکی مکث گفت که زیاد دارد به این قضیه فکر می کند.

برادر سم ب او تماس گرفت و آدرس هتل مادر سم را داد. وو به دیدن سم رفت و از او خواست تا دوباره نگاهی به خانه بندازد ولی سم گفت که همه چیز را تمیز کرده است و بمی خواهد زودتر به بیمارستان برود. وو گفت که حمله انجام شده به دینا شبیه به حمله آسوانگ است ولی سم اهمیتی نداد و رفت.

سم به دیدن مادرش رفت و به او گفت که باید برود. مادرش به او گفت که او تا چند ماه دیگر خواهد مرد و اید اینکار را بکن دو ادامه داد تو می تونی یک بچه دیگه داشته باشی ولی نمی تونی یک مادر دیگه داشته باشی. سم بلط برگشت به مانیل را به او داد و گفت که باید برگردد وگرنه به پلیس خبر خواهد داد. و رفت.

وو در حیرت بود که سم چرا اینهمه لباس برای دینا آورده است. او به دینا کمک می کرد تا وسایلش را جمع کند . پس ا زاندکی صحبت دینا وو را دوستانه بغل کرد وبه خاطر تمام زحمت هایش از او تشکر نمود . وو نیز به او گفت که او در امان خواهد بود. در این میان سم سر رسید. بیرون در سم به وو گفت که مادرش در شهر است و برای همین دیر به بیمارستان آمده است وو به او گفت که اگر به دینا صدمه ای بزند. و سم پیش از رفتن گفت: اون زن منه نه تو. با این موضوع کنار بیا.دست از سرمون بردار.

نبک مونرو وهنک متوجه شدند که با یک آسوانگ طرف اند. موجودی که با نام تیک تیک نیز شناخته می شد و بچه اول پسر بزرگ خانواده توسط مادر پسر خورده می شد تا آسوانگ مادر بیشتر عمر کند. حالا چه می خواستند به وو بگویند؟ هنک معتقد بود باید به وو بگویند ولی بقیه معتقد بودند که آسوانگ دروازه خوبی برای ورود به دنیای وسن ها نیست. و روزالی تاکید کرد: دروازه جهنمیه . نیک نیز مخالف گفتن بود و هنک در اقلیت ماند.

دینا دم در خانه به سم گفت که وو دوست خوبی است و همواره دوستش می ماند. و بعد وارد خانه شد.

در کلانتری وو آمد و پرسید که کار چطور پیش می رود. هنک گفت که دارند دنبال خانواده سم در پرتلند می گردند ووو جریان مادر سم را گفت. ولی پیش از ترک میز اندکی درنگ کرد و گفت: یک چیزی می خوام بهتون بگم. و بعد از اندکی درنگ گفت: به نظرم سم ممکنه گناهکار باشه. هنک پرسید: چطور؟ و وو پس از اندکی نگاه کردن به اطراف گفت: یک موجودی  توی افسانه های فیلیپینی هست که اسمش آسوانگه.-با این حرف قیافه هنک و نیک طوری شد که انگار امیدشان نقش بر آب شده است-  این موجود به زنای حامله حمله می کنه. من فکر می کنم سم می خواد به دینا آسیب برسونه و وانمود کنه که یک کار ماورالطبیعه رخ داده. نیک نگاهی به هنک کرد. هنک با نگاهش به او کی گفت :دیدی گفتم؟ حالا چی؟ و بعد رو به وو گفت: عجب تئوری خفنی. وو ادامه داد که می داند احمقانه به نظر می رسد ولی لازم بوده به آنها بگوید. البته او از واکنش آندو برداشت کرد که حرف احمقانه ای زده است و رفت .  نیک به سوی هنک بازگشت تا او را که ممکن بود هر آن برود و همه چیز را به وو بگوید آرام کند ولی هنک گفت: نیک باید یک چیزی بهش بگم! و از جا جست و دنبال وو رفت و به او گفت که به نظر او داستان احمقانه ای نیت. وو از او تشکر کرد و رفت. نیک نزد هنک آمد و هنک بها و گفت: مکن می دونم بودن تو مرز جنون چطوریه و اون قطعا تو مرز جنونه. بیا دعا کنیم همچنان همه چیز به نظرش غیر واقعی بیاد.

وو دم در خانه دینا در ماشین نشسته بود و کشیک می کشد تا از آنجا مواظبت کند که دید پیرزنی به درخت نزدیک شد و بعد آسوانگ از درخت بالا رفت و وارد پنجره دش.

نیک و هنک به مسافرخانه رفتند ومتوجه شدند که لانی توماس- مادر سم- بیرون رفته است.

مادر سم او را زد و به سراغ دینا رفت.

وو برای احتیاط درخ انه رفت و دید سم روی زمین افتاده است و بعد صدای تیک تیک را شنید و وحشترده داد زد: نه نه! و از پله ها بالا پرید و تا با اولین کابوس زندگی اش روبرو شود.

وارد اتاق شد و برای نخستین بار در عمرش اولین وسن که به قول روزالی دروازه جهنم دنیای وسن ها بود را دید . ترس او را فلج کرد و اسوانگ فرصت یافت به او حمله کند.

نیک و هنک سر رسیدند ودرست پیش از آنکه آسوانگ وو را بکشد، او را کشتند و وانمود کردند که وو در خیالات خود آسوانگ را دیده و هیچ آسوانگی آنجا وجود ندارد.

مایزنر موهای آدلیند را مقابل چشمان دختر نوازش می کرد که موی آدند دور دستش حلقه شد و دستانش را فشار داد. چشمان کودک بنفش شده بود و او را نگاه می کرد. ولی سرانجام او را رها کرد.

وو خود را به تمیارستان معرفی کرده بود نیک و هنک به دیدنش رفتند واو آنقدر در حال بدی به سر می برد که متوجه حضور آنها نشد.

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

هگزن بیست

آسوانگ

دقت بیشتر[]

ریزه کاری[]

نویسندگان از رجی لی در مورد موجود افسانه ای فیلیپینی پرسیده بودند و او آسوانگ را پیشنهاد کرده بود او همچنین دو موجود افسانه ای دیگر به نام های دوئنده(Duende) و مانانگال(manangal) نیز معرفی کرده بود که آسوانگ برگزیده شد.

شماره اتاق تیمارستان وو 314 بود.

تصاویر[]

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :14 شماره فصل:3


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
شان رینارد ساشا رویتز
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ
مونرو سالیس ویر میشل
درو وو رجی لی
آدلیند شید کلیر کافی
روزالی کالورت بری ترنر

شخصیت بازیگر
لانی توماس فردا فو شن
سم توماس آلیان اوی
دانا توماس تس پاراس
فرانکو رابرت بلانچ

موجود شخصیت
بلوت باد مونرو
فوکس باو روزالی کالورت
آسوانگ لانی توماس
سم توماس
هگزن بیست آدلیند شید
دایانا شید
گریم نیک برکارد

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پرتلند ورات
تریلر جبهه مقاومت
ادویه فروشی خانواده سلطنتی
Advertisement