ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.
سرباز خوب
311 Good soldair

کد

311

نقل قول اولیه

چشم در برابر چشم

نویسندگان

راب رایت

کارگردان

راشاد ارنستو گرین

قسمت بعد

شکارچی وحشی

قسمت قبل

شاهد

سرباز خوب[]

قسمت سرباز خوب قسمت یازدهم از فصل سوم و قسمت پنجاه و پنجم از ابتدای سریال گریم می باشد که در تاریخ 27 دی 1392معادل با تاریخ میلادی 17 ژانویه 2014 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

دختر جوانی در یک ماشین نشسته بود و ظاهرا برای بیرون رفتن از ماشین نیاز به کنار آمدن با خود داشت. سپس دستش را با یک چاقو به نحوی برید که خون از آن روان شد.

در یک بار، دو مرد با هم صحبت میکردند. یکی از آنها متخصص دزدگیر بود  و داشت در مورد یکی از کارها اخیرش با دیگری صحبت می کرد. دیگری تصمیم گرفت به دستشویی برود. همان دختر آمد و جلوی مرد نشست. مرد پرسید: می شناسمت؟ و دختر با نفرت گفت: آره خیلی خوبم می شناسی.مرد اندکی به اونگاه کرد و ناگها ن حالت سرزنده اش از بین رفت. او دختر را به یاد آورده بود. پرسید: چی می خوای؟ دختر پاسخ داد: نمی دونی؟ و مرد گفت که با وی حرفی ندارد. در این میان پیشخدمت سر رسید و از دختر پرسید که چه می خواهد ولی مرد، که بسیار مضطرب بود گفت که دختر دارد آنجا را ترک میکند. زن پیشخدمت از واکنش او متعجب شد و رفت. دختر گفت که نمی تواند فراموش کند و مرد وانمود کرد که نمی داند او چه می گوید. دختر آستینش را بالا زد و گفت: شاید این کمکت کنه .روز دست او زخم های بسیار زیادی که با چاقو ایجاد شده بود وجود داشت وی یک دستمال برداشت و روی زخم جدیدش که در ماشین ایجاد کرده بود زد تا الکوی 111110 بر روی کاغذ بیفتد و آن را جلوی مرد انداخت و گفت: این باعث میشه یادت بیاد. مرد به سرعت از جایش بلند شد و از آنجا رفت.

در ادویه فروشی مونرو متوجه شد که  یک نامه از مادر روزالی برای روزالی آمده است. آنها 7 سال بود که با هم حرف نزده بودند و روزالی به مونرو گفت که مادرش از وی برای آخر هفته دعوت کرده است. مونرو این برداشت را از این ماجرا کرد که مادرش میخواهد دوباره با او ارتباط برقرار کند و پرسید که آیا می رود؟ روزالی دودل بود ولی نهایتا قرار شد هر دو با هم بروند.

مردی که رستوران دختر را دیده بود با شخص دیگری تماس گرفت و با وحشت و خشم پشت تلفن گفت که او(آن زن) در پرتلند است. در این میان متوجه شد که دختر او را تا خانه تعقیب کرده است و دم در خانه او فریاد می زند: دیگه منو نمی خوای گروهبان؟ مرد به خشم آمد و به بیرون از خانه دوید. او دختر را زد و سعی کرد از خانه بیرون کند. دختر فریاد زد: من هیچ جا نمی رم! مرد با خشم به خانه بازگشت تا سلاحش را بردارد و وقتی بیرون رفت دختر ناپدید شده بود. با عصبانیت به خانه بازگشت که صدای شکستن چیزی را شنید و بعد یک مانتیکور به او حمله کرد. و با نیشش قفسه سینه او را سوراخ کرد و او را کشت.

روز بعد معلوم شد نام مرد ران هرد بوده است و وی برای یک شرکت سیستم امنیتی کار می کرده است. مردی به نام تروی داج که همکار وی در شرکت بوده است جسد وی را پیدا کرده بود. از  بررسی جسد معلوم نمی شد که چه آلت قتاله چه بوده است. سوراخ گرد و بزرگ، نه گلوله و نه چاقو. سپس چشم هنک به جعبه ی خالی افتاد که شکسته بود. از آنجا که پدر هنک در ارتش بود وی می دانست این جعبه ها مختص به مدال های ارتشی هاست. نیک پرسید: یکی به خاطر مدال هاش کشته اش؟

تروی داج مردی که جسد ران هرد را پیدا کرده بود به شدت شوکه شده بود وی توضیح داد که با ران هرد در عراق به عنوان پیمانکار نظامی آشنا شده بوده است. سپس تلفنش زنگ خورد. او گفت که از شرکتش است و باید جواب دهد.

نیک قضیه را تشریح کرد: یک نظامی داریم که تو خونه اش کشته شده، سلاحش کنارش بوده ولی نه به پلیس خبر داده نه دزدگیرش رو فعال کرده. نتیجه گیری هنک : قاتل رو به خونه اش راه داده. و نکته بعد چرا مدال ها را برداشته است؟ نیک پاسخ داد که شاید فکر می کرده مدال ها حق او نبوده است و تنها کسی به این موضوع اهمیت می دهد که خود نظامی باشد.

تروی داج با جیم مک کیب صحبت می کرد و بعد مک کیب به او گفت که ران دیشب با او تماس گرفته که فرانکی در پرتلند است و به تروی گفت که مواظب خود باشد.

روزالی به مونرو گفت که به مادرش ایمیل زده و شب قرار است به آنجا بروند. و اضافه کرد که بعید می دانست بدون حضور مونرو بتواند این کار را بکند. مونرو در خلال حرف ها متوجه شد که خواهر روزالی دی ایتا هم آنجاست و روزالی علاقه چندانی به خواهرش ندارد.

در کلانتری معلوم شد که آخرین تراکنش کارت اعتباری ران هرد مربوط به مجتمع رزمندگان بوده و آخرین تماس تلفنی اش با جیم مک کیب رئیس شرکتش. قرار شد به هر دو جا سر بزنند.

تروی داج به خانه رفت که زنش با صدای بلند گفت که یک دوست قدیمی به دیدنش آمده است.هنگامی که تروی وارد شد، فرانکی گونزالس را دید . زن تروی با مهربانی آن دو را تنها گذاشت تا با هم صحبت کنند. تروی با خشم گفت: اینجا چه غلطی می کنی؟ فرانکی به او گفت که زن خوبی دارد و بعد آستین لباسش را بالا زد و زخم های روی دستش را نشان داد و گفت: وقتی یک چیزی رو به مدت طولانی نگه داری همچین اتفاقی می افتد. تروی مضطرب به او گفت اگر از خانه او نرود به پلیس زنگ می زند. فرانکی از جایش بلند شد و گفت که بهتر است اینکار ر ابکند. وگرنه باز هم او را خواهد دید . پیش از رفتن از او پرسید: روابط زناشوئیت چطوره؟ تاحالا به من فکر کردی؟ و از خانه بیرون رفت. تروی داج پشت سرش با حال بهت زده ای باقی ماند.

نیک و هنک ابتدا به مجتمع رزمندگان رفتند . و خواستار صحبت با مسئول مجتمع شدند. مسئول مجتمع ران هرد را می شناخت و از اینکه فهمید وی به قتل رسیده واقعا جا خورد. او جریان شب گذشته دختر ناشناس را به آنها گفت و بعد توضیح داد که یک دستمال خونی نیز روی میز بوده است.

311 blood blat

نیک در زباله ها به دنبال دستمال می گشت و پرسید که آیا دختر نظامی بود؟ زن گفت که به نظر زن سرسختی می آمده ولی نمی داند که او نظامی بود یا خیر. نیک دستمال را با علامت خونی 111110 یافت. آندو متعجب بودند که چطور ممکن است از بدن کسی این چنین خون بیرون بیاید.

روزالی و مونرو مدتی بود که در ماشین مقابل خانه خانواده روزالی نشسته بودند. مونرو به روزالی گفت:خب اصلا قرار ه بریم داخل یا ... روزالی به او رو کرد. مانند آدمی که می خواهد خبر یک خطر قریب الوقوع را بدهد به مونرو گفقت: ممکنه خوب پیش نره و مونرو بدترین حالت را گفت: ممکنه خیلی بد پیش بره.روزالی لبخند زد و مونرو ادامه داد: ببین ما همه این را ه رو اومدیم. بهتره یک تلاشی بکنی. روزالی عزمش را جزم کرد و سرش را تکان داد وگفت: آره و از ماشین بیرون پرید وبا حالی که گویی هیچ راه برگشتی نیست به سوی خانه به حال دو به راه افتاد. مونرو از پس وی دوان شد: روحیه ات رو تحسین می کنم ولی قرار نیست حمله کنیم . روزالی مقابل در ایستاد و می خواست زنگ بزند ولی دستش شل شد. مونرو انگشت او را گرفت و دکمه زنگ را زد.

مادر رزوالی پشت در بود. در را گشود و با محبت تمام گفت: رزی. و بعد خواهر رزوالی پیدایش شد و با لحن کاملا متفاوتی به آنها سلام کرد.

مک کیب به پرونده نظامی فرانچسکا گونزالس نگاه می کرد ومی پرسید: داری چه غلطی می کنی فرانکی؟ و بعد منشی خبر داد که دو کاراگاه پلیس به آنجا آمده اند. و آندو را پذیرفت  وی پرونده کاری ران هرد را برای آنها آماده کرده بود. هنک از وی پرسید که تماس شب قبل ران هرد در چه مورد بوده است؟ وی توضیح داد که در مورد کار زنگ زده است .نیک و هنک در مورد زنی مرموزی که ران پیش از تماس با وی در مجتمع رزمندگان دیده بود سوال کرد ومک کیب گفت که چیزی نمی داند. چشم هنک به یک تصویر دسته جمعی در عراق افتاد که در آن تروی داج، ران هرد و بابی هاموند نیز حضور داشتند. مک کیب توضیح داد که بابی هاموند از پرتلند به فینیکس رفته تا برای خود مستقلا کار کند. سپس نیک دستمال خونی را به او نشان داد و پرسید معنای آن را می داند؟ پاسخ منفی بود. نیک از عکس یک کپی گرفت.

در کلانتری معلوم شد که بابی هامون نیز با شراط مشابه ران هرد چند هفته پیش کشته شده است.

آدلیند در یک کافه مشغول رسیدگی به کارهایش بود  و مایزنر او را زیر نظر داشت. وی می خواست لیوان قهوه اش را بردارد ولی لیوان از دستش دور شد. آدلیند نگاهی به اطراف انداخت و از دور دستش را گرفت و بعد لیوان داخل دستش پریدو مایزنر متعجبانه این صحنه را دید و بعد آدلیند دردش گرفت و نفس در د آلودی کشید  و تمام لامپ های پشت سرش در کافه منفجر شد.

تروی داج به جیم مک کیب گفت که دیگر نمی تواند با این کابوس زندگی کند  . آنها اشتباه کرده اند و او می خواهد اعتراف کنند. حیم مک کیب گفت که کسی حرف فرانکی را باور نمی کند. ولی تروی گفت که جریان را به زنش گفته است. جیم مک کیب از او وقت خواست تا در مورد تحویل دادن خود به پلیس کمی فکرک ند.

مایزنر به شان زنگ زد و آنچه دیده بود را باز گفت و شان نتیجه گیری کرد که احتمالا آدلیند دارد نیروهایش را پس می گیرد. با ورود نیک و هنک شان گوشی را قطع کرد . وی که از کلانتری فینیکس پرونده قتل بابی هاموند را رگفته بود خاطر نشان کرد که وی نیز مانند ران هرد کشته شده است. با توجه به مرگ 2 نفر از 4 نفر، شان پشنهاد کرد با افسر نگهبان آنان صحبت کنند.

در خانه مادر روزالی ابتدا جو آرام بود ولی بعد خواهر روزالی تمام حرفش را زد و روزالی را به خاطر عدم حضورش در مراسم تدفین به باد شماتت گرفت. روزالی که ابتدا چیزی نیم گفت پس از شنیده تمام تهمت هایخ واهرش دیگر دوام نیاورد و گفت: من زندون بودم. حالا این خانواده اش منجمله مونرو بودند که جا خوردند . وی به خواهر ومادرش گفت که هر رزو به خاطر اینکه نتانسته به مراسم تدفین پدرش برسد خود را سرزنش می کرده و آندو نیز با وی صحبت نمی کردند و بعد میز را ترک کرد. مونرو دنبال او دوید و او را متوقف کرد. روزالی با خشم و گریه گفت که می دانسته اینطور می شود ومورنرو او را دلداری دادو گفت امکان نداشته که او به اینجا بیاید و هیچ اتفاقی نیفتد . و ادامه داد که او و خواهر و مادرش دارای یک گذشته دردناک هستند و هیچ راه حل ساده ای برای اینکار وجود ندارد.

تروی داج اعتراف نامه ای را نوشته و به زنش داده بود که بخواند. زنش با ناباوری پرسید: تو این کار رو کردی؟ ولی بعد به او گفت که اعتراف نامه اش را بسوزاند. و آن را پاره کرد. ولی پیش از اینکه تروی بتواند چنین کاری کند مانتیکوری به آ«دو حمله کرد وهر دو را کشت.

بلاخره روزالی آماده بازگشت به خانه شد و خواهر روزالی با ووگ تهدید آمیزی به مونرو گفت که اگر روزالی ر اذیت کند خودش او را خواهد کشت.

فریمانده سابق آنا، کرنل دسای به بیماری لاعلاج سرطان دچار بود وی به نیک و هنک که با تماس اینترنتی با وی صحبت می کردند تو ضیح داد که این افراد خسارات زیادی به مردم محلی وارد می کردند . در واقع آنها به نوعی حق کاپیتالاسیون داشته اند. سپس توضیح داد ک هآنها به یکی از افسر ها وظیفه به نام فرانکی گونزالس تجاوز کرده بودند ولی شکایت از ا«ها به جای ی نرسید وآنها قسر در رفتند. تاریخیکه این اتفاق افتاده بود 10 نوامبر 2010 بود و نیک و هنک متوجه شدند علامت خون 111110 همان تاریخ است. سپس کرنل گفت که زمان شیمی درمانی اش فرا رسیده و از آ«ها خداحافظی کرد. ولی او در بیمارستان نبود بلکه در یک هتل کوچک نزدیک پرتلند اقامت داشت.

و سر رسید و خبر مردن تروی داجح و همسرش را به آنها داد. سر صحنه جرم واضح بو که تروی و زنش نیز هماتنگونه مرده اند که دو نفر قبلی. در حین تماس وو به هنک در مورد زهر یافته شده در بدن مقتول که مربوط به عقرب است، نیک اعتراف نامه پاره شده ولی سوزانده نشده تروی داج را در شومینه یافت. نیک با جولیت تماس گرفت تا به کمک آ«ها در تریلر بیاید.

وسنی که با آن طرف بودند به احتمال زیاد یک مانتیکور بود، مانتیکور که خاستگاهش از ایران باستان است وسن بسیار خطرناکی است که هیچ ترسی از مرگ ندارد. در این حین که جولیت و هنک کتاب ها را می گشتند نیک توانست نامه را سرهم کند که اعتراف به یک تجاوز دسته جمعی به فرانکی گونزالس بود. آنها نتیجه گرفتند که فرانکی گونزالس مانتیکور است. از آ«جا که فقط جیم مک کیب مانده است احتمالا فرانکی به دنبال او خواهد رفت.

جیم مک کیب با ماشین از پارکینگ بیرون آمد و فرانکی مقابل ماشین او پرسید و فریاد زد 11 نوامبر یادته؟ از مکاشین گشو بیرون. مک کیب دست برد تا سلاحش را بردارد ولی در این لحظه تعداد زیادی ماشین پلیس سر رسید. فرانکی حیرت زده به ماشین ها نگاه کرد سپس به فریاد زدنش ادامه داد. که نیک پیاده شد و ودرحالی که با لساح وی را نشانه رفته بود گفت: بیا عقب فرانکی، مبارزه نکن باشه؟ و به آرامی به سوی او حرکت کرد ودستبندش را بیرون کشید و ب ها و نشان دادو ادامه داد: اگر مبارزه کنی صدمه میبینی، ما اینو نمی خوایم پس به ماشین تکیه بده. فرانکی با حیرت به نیک و بعد به مک کیب ن

اه کرد واضح بود که سر در نمی آورد جریان چیست و بعد از تکرار نیک: به ماشین تکیه بده زودباش، دستانش را روی سرش گذاشت و به ماشین تکیه داد. نیک به او دستبند زد و گفت: تموم شد و او را با خود برد.

در اتاق بازجویی فرانکی خیلی قاطع گفت: من کسی رو نکشتم. نیک و هنک به او گفتند که او بابی هاموند، تروی داج و ران هرد را کشته است ولی فرانکی تکرار میکرد که کسی را نکشته و اضافه کرد که نمی دانسته آنها مرده اند. هنک لجش از این همه انکار در آ»د و گفت: پس رفتی سراغ مردایی که بهت تجاوز کرده بودن که یک سلامی بکنی؟ فرانکی لحظه ای به هنک نگاه کردو گفت: اونا از اون کار در رفتن تنها چیزی که من می خواستم این بود که اعتراف کنن ولی حاضر به همون هم نبودن. من تنها کسی بودم که تقاص پس دادم، کاری که با من کردن حق من نبود. نیک به او گفت : می دونم تو چی هشتی. فرانگی با بی صبری و حوصله سرر فتگی گفت: چی؟ نیک ادامه داد: من یک گریمم، فرانکی کمی جا خورد و نیک ادامه داد: و تو یک مانتیکوری همینطوری اونا رو کشتی. فرانکی با لحن جنگ طلبانه ای به نیک گفت: این چیزیه که فکرمی کنی؟ هنک به او گفت: این چیزیه که می دونیم. فرانکی خیلی آرام گفت: پس چیز زیادی نمی دونین. و ووگ کرد. برخلاف تصور آندو، او یک استاین آدلر بود.نیک که از دیدن یک استایم آدلر به جای یک مانتیکور جا خورده بود فرانکی پرسید: یک مانتیکور اونا رو کشت؟ نیک با عجله پرسید: کی میدونه تو اینجایی؟ و بعد از کمی فکر فرانکی گفت که افسر فرمانده سابقش تنها کسی بوده که به این موضوع اهمیت می داده است. فرانکی گفت که باید کاری می کرده برایه مین به سراغ او رفته و از او کمک خواسته است. کرنل دسای.

کرنل دسای در مجتمع رزمندگان با مک کیب قرارا گذاشت. نیک و هنک رد تلفن او را گرفتند و به آنجا رفتند. معلوم شد که کرنل بابی هاموند و ران هرد را کشته است، ولی کشتن تروی داج و زنش کار مک کیب بوده است. آندو هر دو مانتیکور بودند و به هم پریدند. هنگام ورود نیک و هنک آندو در حال ووگ نبودند ولی مک کیب مقابل چشمان آندو کرنل را با چوقو کشت و کرنل پیش از مرگش به نیک گفت :نمیتونید برای کاری که با فرانکی گرد بازداشتش کنید ولی میتونید برایک اری که با من کرد بگیریدش و بعد مرد.

در کلانتری فرانکی پس ازخواندن اعتراف تروی داج گفت که این تمام چیزی بوده که می خواسته است. نیک به او گفت که کرنل ماه پیش از بیمارستا ن مرخص شده بود و دکترها به او گفته بودند بیش از 3 ماه زنده نمی ماند. فرانکی با لبخند گفت که کرنل سربازخوبی بوده است.

وسن ها[]

بلوت باد

فوکس باو

مانتیکور

استاین آدلر

دقت بیشتر[]

ریزه کاری[]

شماره خانه خانواده کالورت 311 بود که بر فصل و شماره قسمت منطبق است.

در درجه بندی ارتشی فرانکی گونزالس از عنوانی استفاده شده بود که برای سرباز وظیفه استفاده نمی شود.

تصاویر[]

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :11 شماره فصل:2


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
شان رینارد ساشا رویتز
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ
مونرو سالیس ویر میشل
درو وو رجی لی
آدلیند شید کلیر کافی
روزالی کالورت بری ترنر

شخصیت بازیگر
فرانکی گونزالس امیلی رویز
جیم مک کیب گونزالو منندس
ران هرد کرک آچودو

موجود شخصیت
استاین آدلر فرانکی گونزالس
مانیکور کرنل دسای
جیم مک کیب
فوکس باو روزالی کالورت
دی اتا کالورت
گلوریا کالورت
بلوت باد مونرو
گریم نیک برکارد

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پرتلند جبهه مقاومت
تریلر
ادویه فروشی
Advertisement