این نوشته در دست تکمیل است لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید. |
پاگنده | |
---|---|
کد |
121 |
نقل قول |
هانس خارپشت |
نویسندگان |
ریچارد هاتمن |
کارگردان |
عمر مادها |
قسمت بعد |
|
قسمت قبل |
|
نام انگلیسی |
پاگنده[]
این قسمت 21 از فصل 1 گریم است که در تاریخ 22 اردیبهشت 1391 برابر با تاریخ 11 می 2012 از شبکه NBC پخش گردید
داستان[]
یک گروه از جوانان به دنبال نشانه های ساسکواچ یا همان پاگنده در نیمه شب تاریک جنگل های پرتلند حرکت می کردند که موجودی به آنها حمله کرد و همه را از بیخ و بن قلع و قمع نمود.
مزرعه داری متوجه شد که حیوانی به اسب هایش حمله کرده است. و به سمت آن شلیک کرد. سپس به دکتر جولیت سیلورتون زنگ زد ودر خواست فوریت های پزشکی برای اسبش نمود.
جولیت با دیدن زخم ها حیرت کرد چون شبیه به هیچ حیوانی که به سایر حیوانات حمله می کند نبود. مقداری از موی جانور مهاجم را نیز پیدا کرد سپس با صاحب مزرعه به دنبال حیوان مهاجم وارد جنگل شدند که چشمشان به اجساد تیکه پاره شده افتاد.
در تریلر نیک، متوجه شده بود که تصاویر دو طرف کلید یک نقشه اند و در حال یافتن مکان نقشه بود. در این میان جولیت زنگ زد و به او جریان را گفت.
سر صحنه قتل دوربین ماجرا جویان را یافتند و یکی از آنها که دختری بود و زنده مانده بود به سوی همه فریاد زد که پاگنده را دیده است.
در کلانتری تصویر پاگنده در لباس را مشاهده کردند و شان گفت که وی را هر طور هست بیابند.
مونرو در خانه خواب بود که صدای ورود کسی به خانه اش را شنید. به آرامی پایین آمد و با مهاجم در گیر شد. البته مهاجم به سرعت از حال رفت . وی همان پاگنده ای بود که ماجراجویان را کشته بود. مونرو او را می شناخت و وی را با نام لری صدا کرد. تعجب او این بود که چطور یک ویلدرمن تیر خورده است. لری در این اسثنا به مونرو گفت که بیرون آورد و کار نمیکند. مونرو متوجه منظور او نشد و بعد لری از هوش رفت.
روز بعد مونرو با نیک تماس گرفت و از او خواست که به خانه اش بیاید و ذکر کرد که پاگنده ای که در تلویزیون در موردش صحبت می کنند روی مبل وی خوابیده است. هنک قرار بود با سگ ها برود و نیک از او جدا شد.
در خانه مونرو ،مونرو توضیح داد که لری در میان دو حالت بی ووگ و ووگ گیرکرده است و این امر موجب شده وی در حال ووگ کامل باقی بماند نیک حیرتزده از شنیدن: این لریه به مونرو گفت که دوستش دیشب دو نفر آدم را کشته. مونرو به او گفت که لری آدم آرامی است و از این کار ها نمی کند حتی پیش یک روانشناس بنام کنسانتین برینکن هافت نیز می رود. در این میان مونرو متوجه شد که سگ های پلیس نزدیک خانه شده اند. وی برای گم کردن رد لری لباس وی را پوشید و به سمت جنگل دوید. هنک و سگ های جستجو به دنبالش دویدند. مونرو سگ ها را ترساند ولی پیش از آنکه موقف شود به هنک نیز برخورد کرد و هنک چهره وسنی او را دید.
او به خانه باز گشت و جریان را برای نیک که کنار لری مانده بود گفت و در این میان که آنها بحث می کردند لری بلند شد و به آشپزخانه آمد. وی یک چیزی را از گردنش بیرون کشید و به آندو گفت که متاسف است. و بعد مرد.
پس از مرگ او هنک به نیک زنگ زد و گفت که پاگنده را دیده است. نیک و مونرو لری مکنزی را در محلی در جنگل رها کردند تا بتوان وی را پیدا کرد و چیزی که او از گردنش بیرون کشیده بود را در دست خودش نهادند. نیک تصمیم گرفت که دیدن برینکر هافت برود. و اینکار را انجام داد. وی که خود وسن بود و روانشناس وسن ها نیز بود از دیدن نیک تعجب کرد و بعد به نیک گفت که لری مکنزی یک راه می خواست تا خود را کنترل کند و وی همان راه همیشگی صحبت کردن و جلسات مشاوره را پیشنهاد کرده است.
معلوم شد جسد لری مکنزی را پیدا کرده اند. مسئول بررسی صحنه جرم به نیک گفت که چیزی که در دست وی است یک کپسول تزریق آرم بخش می باشد. هنک نیز به نیک گفت که وقتی او را یدده است همین لباس را پوشیده بود ولی چهره اش اینگونه نبود.
همان شب یک ویلدر من دیگر به تعداد بی خانمان حمله کرد و به قتل رسید.
مونرو برای دیدن یکی از دوستانش رفت. او متوجه شد که لری مکنزی از یک درمان خارق العاده صحبت می کرده است او و دو تن دیگر نیز از این روش استقابل کرده اند.این روش مه توسط برینکر هافت مطرح شده بود ماهیت مشخصی نداشت. طی تماسی که با یکی از آنها گرفت فهمید که وی هفته گذشته دیوانه شده و خود را از پنجره به بیرون پرتاب کرده. نفر سوم هم همانی بود که توسط بی خانمان ها به قتل رسید.
نیک متوجه شد که قالب کپسول دارو برای 4 نفر سفارش داده شده است و نفر چهارم خود برینکر هافت است. هنگامی که برای گرفتن وی به آنجا رفتند وی دیوانه شد و به مردم حمله کرد. هنک او را با تیر زد و پیش از مرگش تغییر چهره او را دید. نیک نیز آنجا بود ولی وانمود کرد که چیزی ندیده است.
در خانه جولیت به نیک توضیح داد که اثرات به جا مانده از مهاجم اسب. مربوط به انسان نبوده است و نیک هر چند تلاشش کرد وی را از فکر وجود پا گنده منصرف کند به نتیجه ای نرسید.
وسن ها[]
دقت بیشتر[]
علامت گذاری محدوده زندگی مونرو مورد استفاده قرار گرفت.
نیک لغت ووگ را یاد گرفت(ووگ لغتی آلمانی به معنای موج)
ریزه کاری[]
گریم ها تفاوت میان ووگ محض و ووگ وسنی را تشخیص نمی دهند. ولی مونرو قادر بود آن را تشخیص دهد.
تصاویر[]
شناسنامه قسمت | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
شناسنامه قسمت
شماره قسمت :21 شماره فصل:1
|