ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.
یک چیز پردار
Spreadpais 116

کد

116

نقل قول

هزاردستان

نویسندگان

ریچارد هاتم

کارگردان

دارنل مارتین

قسمت بعد

بیمار عشق

قسمت قبل

جزیره رویاها

نام انگلیسی

The Thing with Feathers

یک چیز پردار[]

این قسمت شانزده از فصل 1 سریال گریم در تاریخ 18 فروردین 1391 معادل با 6 آوریل 2012 از شبکه NBC پخش گردید.

داستان[]

سر انجام نیک تصمیم گرفته بود تا از جولیت خواستگاری کند و قصد داشت اینکار را بعد از یک آخر هفته رویایی در یکی از شهر های زیبا و کوچک اطراف پرتلند انجام دهد. او بسیار از این موضوع نگران بود و هنک کلی رهنمود به او داد و سر انجام به او گفت که گم شود و برود به کارهایش برسد!( چون نیک از شدت دودلی از جایش تکان نمی خورد)

زن وحشت زده ای در کنار جاده همان شهری که نیک به آنجا می رفت بی صبرانه منتظر بود که رابطش به او زنگ زد و گفت که ماشینش خراب شده است. و قرار را به فردا انداخت. زن ناچارا قبول کرد و به sمت خانه دوید. معلوم بود از اینکه امروز هم نتوانسته برود بسیار وحشت کرده است.

هنک پای کامپیوتر به عکس آدلایند شید خیره شده بود و وو اندکی در مورد برنامه آخر هفته اش با او صحبت کرد. البته اگر هنک به او نگاه می کرد می دید که او دارد گیره فلزی کاغذ می خورد.

هنگامی که زن به خانه رسید شوهرش او را گرفت و زن از شدت وحشت به شکل یک پرنده طلایی ووگ کرد و مردش نیز شبیه به یک گربه شد.

در خانه مرد تعداد زیادی کرم را با شیر و چند ماده دیگر مخلوط کرد و در همزن برقی ریخت تا با هم مخلوط شوند.

نیک و جولیت مسیر را گم کرده بودند و برای پرسیدن مسیر دم در همان خانه ایستادند. هنگامی که نیک برای صحبت کردن با مرد خانه می رفت صدای شکستنی از داخل خانه آمد و وو گ مرد را که زنش را صدا می کرد دید. هرچند که مرد او را ندید. و به نیک آدرس جایی که او می خواست را داد. خانه دقیقا آن سوی خیابان بود. نیک از دیدن ووگ مرد به نوعی لجش در آمد انگار با خود فکر می کرد که چه کسی مانده که وسن نباشد.

خانه ای که آنها قرار بود در آن ساکن شوند از چوب ساخته شده بود و جولیت بسیار از این موضوع ذوق کرد.

هنک دم در خانه آدلیند در ماشین نشسته بود  و دید که یک مرد غریبه وارد خانه شدو آدلیند را بوسید. که مسلما هنک حسابی از دیدن این صحنه آتش گرفت.

جولیت مشغول روشن کردن شمع های  روی پنجره بود تا فضای رمانتیک مورد نظرشان را ایجاد کند که دید زن ومرد همسایه با هم دعوا می کنند. مرد زن را گرفت و داخل خانه انداخت. او نیک را صدا زد ونیک نیز با کلانتری تماس گرفت.

مرد زش را به یک صندلی بست و لوله ای را وارد دهان او کرد بعد دستگاه پمپاژ را روشن و مخلوط شیر و کرمی را داخل آن ریخت تا محلول را به حلق زنش وارد کند.

مردی که از خانه آدلیند بیرون آمد با هنک خشمگین روبرو شد و قول داد دیگر طرف ها خانه آدلیند پیدایش نشود.

ماشین کلانتری سر رسید. وی وارد خانه شد و خانه را بازرسی کرد. جولیت به نیک گفت که انگار دردسر دنبال آنها از پرتلند آمده است!!! ولی پیش از هر صحبت مفید دیگری کلانتر بیرون آمد سوار ماشینش شد و رفت . جولیت عصبانی از اینکه چرا: اون حیوون رو دستگیر نکرد؟ با ناباوری رفتن او را نظاره گر شد. نیک به او توضیح داد که اگر زن شکایت نکند کاری از پلیس ساخته نیست.

که چند خیابان بالاتر مردی که آدلیند را بوسیده بود به شان توضیح داد که او هنک وی را تهدید کرده است و از شان به خاطر اینکه از او کمک خواسته است تشکر فراوان کرد.

مونرو در خواب بود که نیک به او زنگ زد. و پس از شنیدن شکایات مونرو از اینکه نیمه شب زنگ زده در مورد وسنی که دیده بود حرف زد. با توصیفات اندکی که کرد مونرو با نفرت عمیقی گفت که طرف یک کلاستریک است. گفت که موحودات غیر قابل اعتماد و خیانتکاری اند.

روز بعد نیک به جولیت گفت که کل روز می تواند او را بین مغازه ها بچرخاند و باید کلی هم چیزی بخرد.

رابط زن در فروشگاه کار می کرد و زن به آرامی با وی صحبت می کرد. مرد به او زمان و مکان فرار را گفت و از او دور شد. که جولیت با وی برخورد کرد و خود را به او معرفی نمود. زن گفت که نامش رابین است. واضح بود که او از همه چیز در اطراف خود وحشت دارد. جولیت به او کارت نیک را داد و گفت که اگر به هر کمکی نیاز داشت با آنها تماس بگیرد. و بعد شوهرش او را صدا کردو نیک دم در فروشگاه ووگ زن را دید که به شکل یک پرنده طلایی زیبا در آمد.

مونرو برای کمک به جمع و جور کردن مغازه روزالی رفته بود. آنها به طور تصادفی پاکتی با عکس برادر روزالی با نام ها و پاسپورت ها مختلف یافتند. نیک در این میان زنگ زد و در مورد پرنده طلایی پرسید. معلوم شد که وی یک زلتن فوگل است. از توضیحات مونرو بر می آمد که این پرنده نوعی تخم طلا تولید می کند و نباید به این تخم صدمه ای بخورد و گرنه بی ارزش می شود. و وقتی او فهمید که این زلتن فوگل زن کلاستریک است حسابی جا خورد و به نیک گفت که مرد به محض رسیدن به خواسته اش زنش را پر پر خواهد کرد.

آدلیند در خانه بود که شان به دیدنش آمد و به وی گفت که دفعه بعد که هنک زنگ زد جواب او را بدهد.

رابین در غذای شوهرش مواد بیهوش کننده ریخت که کسی به مرد زنگ زد و او مجبور شد بیرون برود. رابین به سرعت پس از رفتن او از خانه بیرون زد  و جولیت این را دید و بنا شد نیک به دنبال او برود.

آدلیند به هنک زنگ زد و به او گفت که با هم اخر هفته بیرون بروند.

رابط رابین کنار خیابان منتظر بود که کلاستریک ووگ کرده به او حمله کرد. رابین به محض رسیدن جسد مرد را دید و شوهرش او را گرفت و به خانه برد. پس از آنها نیک به سر صحنه رسید و با پلیس تماس گرفت  و گفت که یک کارآگاه است و یک جسد پیدا نموده است.

جولیت موتجه شد زن وشوهر باز گشته اند و با نیک تماس گرفت.

استاین کلنر  زنش را به صندلی بست و دوباره قصد داشت همان کار را تکرار کند و بعد شال زنش را کنار زد و به تخم طلای بزگری  که از زیر پوست گلوی زنش معلوم بود لبخند زد.

در میانه کار نیک پیدایش شد و به وی گفت که دستگاه را خاموش کند.

116 monroe rosalie

وی رو به نیک ووگ کرد و نیک گفت می دونم کلاستیریک هستی حالا دستگاه رو خاموش کن. ولی وی دستگاه را روی دور تند گذاشت و به نیک حمله کرد. زن داشت خفه می شد که نیک ، استاینکلنر ر ا از پنجره بیرون انداخت و به کمک زن رفت و او را بازکردو چشمش به تخم طلا افتاد. و بعد او را به خانه برد. جولیت رفت تا برای رابین آب بیاورد و رابین با حیرت دست نیک را گرفت و گفت که او یک گریم است و با تعجب و سردرگمی پرسید چرا به او کمک می کند؟ نیک توضیح این ماجرا را به بعد موکول کرد و گفت که به کلانتری زنگ زده است. رابین وحشتزده گتفکه کلانتر با شوهرش همدست است و اوبعد در یک فرصت مناسب از خانه نیک گریخت و نیک به دنبال او رفت و جولیت مسلح در خانه ماند.

او رابین را در جنگل در حالی که چیزی به خفه شدنش نمانده بود یافت. برای جراحی با روزالی تماس گرفت  آنها از روی کتاب وی را راهنمای کردند ونیک موفق به خارج کردن تخم شد. حال رابین رو به بهبود می رفت که سرو کله کلانتر و کلاستریک پیدا شد.  جولیت سر رسید، تخم شکست و آندو را نیز بازداشت کردند.

نیک وجولیت به پرتلند بازگشتند .جولیت روی مبل دراز کشیده بود .سر انجام لحظه مهم تمام این اتفاقات فرا رسید ونیک با اعلام شرمندگی از تمام حوادثی که رخ داده و آخر هفته یشان را به گند کشیده است از جولیت خواستگاری کرد. ولی جولیت جواب رد داد. او گفت که نیک را بسیار دوست دارد و میخواهد یکروز با او ازدواج کند ولی  می داند او چیزی را از وی مخفی میکند و تا زمانی که آن را به وی نگوید نمی تواند با اوازدواج کند و این موضوع هیچ ربطی به شغل او ندارد. نیک در سردرگمی وحشتناک باقی ماند.

هنک و آدلیند برای شام بیرون رفته بودند.

وسن ها[]

کلاستریک

زلتن فوگل

بلوت باد

هگزن بیست

فوکس باو

دقت بیشتر[]

ریزه کاری[]

اسم داستان از یک شعر با نام "امید" گرفته شده است. بیتی از این شعر اینگونه است: امید چیزی است که بال دارد . معنای لغت به لغت نوشته می شود امید یک چیز پردار است.

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :16 شماره فصل:1


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هورنزبی
شان رینارد ساشا رویتز
درو وو رجی لی
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ
آدلیند شید کلیر کافی
مونرو سالیس ویر میشل
روزالی کالورت بری ترنر

شخصیت بازیگر
رابین استاین کلنر آزورا اسکای
تیم استاین کلنر جاش رندال

موجود شخصیت
زلتن فوگل رابین
کلاستریک تیم استاینکلنر
بلوت باد مونرو
فوکس باو روزالی
هگزن بیست آدلیند شید
کاترین شید

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پرتلند
ادویه فروشی

تصاویر[]

Advertisement