ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.
سه سکه
Threecoins 113

کد

113

نقل قول

شاه دزدان

نویسندگان

دیوید گرین والت
جیم کاف

کارگردان

نوربرتو باربا

قسمت بعد

مار آهنی

قسمت قبل

آخرین گریم پابرجا

نام انگلیسی

Three Coins in a Fuchsbau

سه سکه[]

این قسمت در تاریخ 12 مارس 2012 مقارن با تاریخ شمسی 12/12/1390 بر روی آنتن رفت.

داستان[]

سه شاکال قصد سرقت از یک جواهر فروشی داشتند ولی از رفتارشان بر می آمد که به هم اعتماد ندارند.

پس از ورود به مغازه صاحب مغازه به گاو صندوقش گریخت و از امنیتی ترین صندوق آنجا جعبه کوچکی را بیرون کشید. درون آن جعبه سه سکه طلایی غیر عادی بود. سپس هنگامی که سارقین در گاوصندوق را منفجر کردند، سکه ها دیگر در جعبه نبودند.

هنک پس از ورود به صحنه جرم گفت که دومین حلقه نامزدی اش را از اینجا خریده است. همچنین تاکید کرد که ساموئل برترام یا همان مقتول سکه شناس بوده است. دزدان دوربین امنیتی را با خود برده بودند.

ظاهرا دزد ها در 6 کشور جهان دنبال همان سکه هایی بودند که جواهر فروش سعی در مخفی کردنشان داشت. ولی سکه ها را در وسایلی که از گاو صندوق برداشته بودند نیافتند. پس از اینکه همه مدام به هم شک می کردند، یکی از آنان گفت که احتمالا سکه ها هنوز در جواهر فروشی اند. و رفت.

دو نفر دیگر در حال یکی به دو بودند که صدای در آمد. آندو به جستجوی کسی که وارد شده شروع به گشتن خانه کردند ولی همه جا تاریک تر از آن بود که چیزی را ببینند عوض یک نفر در تاریکی به خوبی می دید و هر دو را زیر نظر داشت.

سپس هر دو به هم شلیک کردند و نفر سوم برق را روشن کرد. وی یک استاین آدلر بود.

شاکالی که هم از صنفش جدا شده بود را دید و وی را تعقیب کرد. سپس در دوربین ها امنیتی دوباره  وی را دید. پلاک ماشین را استخراج کردند و به گشت ها خبر دادند.

شاکال سومی وارد شد و نعش دوستانش را دید ولی بی احتیاطی کرد و استاین آدلر او را گیر انداخت. پیدا بود استاین آدلر نیز او را در کشور ها مختلفی دنبال کرده است. شاکال به او گفت که سکه ها نیستند و بعد به استاین آدلر که گفت پس کجا هستند رو کرد: فکر می کنی اگه می دونستم کجان بر می گشتم؟ استاین آدلر پاسخ داد: اون سکه ها باعث می شن مردم کار های عجیبی ازشون سر بزنه.

هارپر به آنها گفت که کل سیستم بدن مقتول از کار افتاده است. البته نه به دلیل حمله قلبی ار مشابه آن. او در معده مرد سه تا سکه با علائم نازیست پیدا کرده بود.

هنک سکه ها را برداشت و هارپر به او گفت که چه می کند؟ نیک گفت که اینها مدرک اند وبعد به آنها خبر دادند که ماشین سارقان را یافته اند.

رفتار هنک عجیب شده بود او بی هیچ اندیشه ای به سوی خانه به راه افتاد.

استاین آدلر متوجه حضور پلیس شد. سولداد، همان شاکال باقی مانده نیز از در عقب ساختمان فرار کرد.

هنک ونیک درحالی وارد خانه شدند که استاین آدلر به حالت تسلیم دست هایش را بالا برده بود. هنک او را زد و به زمین کوبید. ولی استاین آدلر کوچکترین مقاومتی نکرد. نیک، هنک را از او دور کرد و هنگامی که میخواست به او دستبند بزند، متوجه شد که او یک وسن است. با اینحال به نظر نمی رسید که از دیدن نیک حالتی بیشتر از تعجب به وی دست داده باشد.

هنک با ماموری که پشت خانه را پوشش داده بود دعوا کرد که چقدر بی عرضه است که نتوانسته طرف را بگیرد. رفتاری که از هنک بسیار عجیب بود.

افسر برنرکه برای تماس با مرکز رفته بود توسط سولداد کشته شد.

کاپیتان رینارد در کلانتری از جریان سکه ها با خبر شد ورفتار او هم عجیب گشت. او سکه ها را از هنک گرفت و بعد با هنک دعوا کرد. سپس توضیحات عجیبی از سکه ها داد و بعد در کمال ناباوری وحیرت نیک از وی پرسید که چه از سکه ها می داند. نیک چه می دانست. او درگیر پرونده قتل بود و هیچ علاقه ای به این قضیه نداشت.

سر انجام قرار شد هنک به خانه برود و استراحت کند و نیک با فارلی کلت یا همان استاین آدلر صحبت کند.

شان رینارد با رابط فرانسوی اش تماس گرفت و گفت که سکه های زکانتوس به دستش رسیده است.

نیک وارد اتاق بازجویی شد. فارلی کلت گفت که از گریم بودن او جدا حیرت کرده است. نیک اصلاح کرد که تنها چیزی که باید نگرانش باشد پلیس بودن اوست. ولی فارلی کلت بسیار خونسرد بود گفت که گلوله شناسی ثابت می کند که آندو خوشان به هم شلیک کرده اند. سپس نام همه آنها را گفت و گفت که خیلی وقت است که آنها را دنبال می کند. نیک  پرسید دلیلی این تعقیب طولانی مدت را پرسید. فارلی کلت پس از اطمینان از اینکه صدایشان ضبط نمی شود به او گفت که اصلا پلیس بودن او مهم نیست و وی نیز اولین گریمی نیست که می بیند.دلیل آمدنش به اینجا نیز یک گریم است. نیک از او خواست که در مورد سکه ها بگوید و فارلی کلت خیلی مختصر گفت که آنها ارزشمندند و آدم های زیادی برای گرفتن آن ها جان خود را از دست داده اند. نیک پرسید آنها از کجا آمده اند. فارلی کلت جریان را شروع کرد که در قرن 8 پس از میلاد سکه ها ساخته شدند یک طرفشان به نماد خوش شانسی مهرصلیب شکسته خورد و طرف دیگرش هم شیری حک شد که نماد شیر نمیا در داستان هرکول بود. به نظر می رسد که هر کسی که سکه ها را تصاحب کند به نوعی نسبت به دیگران حس برتری دارد. پس از فروپاشی امپراطوری یونان سکه ها همینطور دست به دست می شدند و اثرات بسیار مخربی روی صاحبانشان می گذاشتند. تا اینکه بعد از گذر از چین سر از حکومت نازی ها در آوردند. و بعد هم دوباره ناپدید شدند. کسانی که سکه ها را نگه می داشتند، گریم ها بودند. این سکه ها تاثیری بر آنها نداشت چون گریم ها از همه قوی تر بودند . تا اینکه 18 سال قبل گریمی که سکه ها را نگه می داشت کشته شد و بعد دوباره سکه ها دست به دست شدند.

نیک در مورد گریمی که سکه ها را داشت پرسید و فارلی کلت گفت که او خواهر زنی بود که آندو عاشق هم بودند. وقتی زن مرد، نامزدش او را ترک کرد تا پسر خواهرش را بزرگ کند. داستان برای نیک آشنا بود به نظر می آمد که این قضیه به مادر و خاله اش مربوط است. برای همین پرسید که کجا این اتفاق افتاد؟ کلت خیلی ساده گفت که در راینبک نیویورک. در واقع همانجایی که نیک 18 سال قبل مادرش را از دست داد.

فارلی کلت پیش از خروج نیک به او گفت که برای یافتن سکه ها به کمک او نیاز دارد . او می تواند چیز هایی را ببیند که نیک نمی تواند و اینکه اگر سکه ها کسی را تصاحب کنند، برای نگه داشتنشان تا پای مرگ خواهند جنگید.

وو به نیک بیرون در اتاق بازجویی گفت که افسر برنر ناپدید شده است. نیک نام سارق سوم را گفت و بعد پای کامپیوتر نشست و خبر حادثه رانندگی خانواده اش را از اینترنت پیدا کرد.

سولداد سراغ هارپر رفت که دیر وقت به خانه باز میگشت.

نیک در تریلر فهمید که فارلی کلت یک استاین آدلر است و از آنجا که همه متون به آلمانی بود به مونرو زنگ زد ک به کمکش بیاید.

پس از خواندن متون آلمانی و ترجمه بخش شاکال نیک پرسید که ننوشته این وسن چه طور موجودی است؟ مونرو با توجه به آنچه خوانده بود گفت: معلوم دیگه اینا وسن های بچه خور عوضی هستن! سپس در مورد استاین آدلر پرسید. مونرو آن را خواند و گفت که شاکال و استاین آدلر بر عکس هم هستند به نظر می رسد که استاین آدلر ها بیشتر در کارهای نظامی باشند و باید هنگام صحبت با آنها به غریضه ات اعتماد کنی تا بفهمی راست می گویند یا نه. چون به ندرت جهت گیری خاصی از رفتارشان برداشت می شود.

پیش از آنکه مونرو آنجا را ترک کند، چشمش به یک دوربین بسیار عتیقه افتاد و برای نیک نحوه کارش را توضیح داد. برای نیک سوال بود که او چطور اینهمه می داند.

شب نیک به جولیت درمورد جریان فارلی کلت و اینکه احتمالا وی نامزد خاله اش بوده صحبت کرد. جولیت تصمیم گرفت به او کمک کند تا ته توی قضیه را در آورد و بنا شد ببیند که فارلی کلت در زمان وقوع آن حادثه کجا بوده است.

کاپیتان رینارد توهمات عجیب و غریبی با داشتن سکه ها پیدا کرده بود و بر خلاف حرفش آنها را به بخش مدارک تحویل نداده بود.

صبح روز بعد حال هنک خوب شده بود و از رفتار شب قبلش خجالت زده بود. آنها تصمیم گرفتند به اتاق هتلی که فارلی کلت در آن ساکن بود سری بزنند.

کاپیتان رینارد یک مصاحبه مطبوعاتی تریتب داد. با لباس فرم نظامی.

سولداد لباس افسر پلیسی را که کشته بود بر تن کرد

نیک و هنک وارد اتاق فارلی کلت شدند. در اتاق وی یک سری لباس نظامی یک فیلم کهنه از مدل دوربین هااجدادی نیک و یک کاغذ با علامت نازی ها پیدا کنند که در آن نوشته شده بود سکه های یافت شده را نباید لمس کرد زیرا دارای اثرات مرگبار بر صاحبش می باشد. ویک سری آزمایش پرتویی نیز ضمیمه آن بود. هنک به این نتیجه رسید که رفتار دیشبش ناشی از سکه ها بوده و تصمیم گرفتند سری به کاپیتان بزنند.

نیک پس از مدتی گشت وگذار میان قفسه های پرونده اداره متوجه شد که جعبه سکه ها هست ولی خود سکه نیستند. و دیشب کاپیتان هیچ چیز را تحویل نداده است. مسئول بایگانی به او گفت که کاپیتان می خواهد سخنرانی کند و آنها باید حضور داشته باشند. نیک به آرامی بی آنکه وی متوجه شود جعبه سکه ها را با خود برد.

کاپیتان رینارد سخنرانی بسیار با شکوهی کرد که همه وی را تشویق کردند.( البته لازم به ذکر است که تاثیر سکه هارا در این سخنرانی غرا نباید نادیده گرفت.)

کاپیتان پس از سخنرانی رفت و جولیت به نیک زنگ زد وگفت که فارلی کلت راستش را گفته است.

نیک به دیدن فارلی کلت در بازداشگاه رفت و در مورد خاله اش پرسید. فارلی کلت اول از علاقه او متعجب بود ولی بعد فهمید نیک خواهر زاده ماری کسلر است. و بعد به نیک گفت که از سولداد هر کاری بر می آید و گفت که او در قتل والدین او دخیل بوده است. هنک با او تماس گرفت و گفت که جسد افسر برنر دیشب پیدا شده است. و یونفرمش نیست. کلت پس از شنیدن این حرف به او گفت که سولداد اینجاست  من رو ببر بیرون.

در پارکینگ نیک هنک رینارد و سولداد با هم درگیر شدند در خلال تیر اندازی فارلی کلت سکه ها را برداشت و فرار کرد. رینارد تیر خورده بود و نمی توانست دنبالاو برود. نیک سولداد را در لحظه قبل از مرگش بر اثر تیر خوردن گیر آورد و می خواست بداند چه بر سر پدر ومادرش آمده ولی تنها حرفی که او زد این بود که اجازه دهد یکبار دیگر سکه ها را لمس کند.

فارلی کلت به اتاق بازگشت. نیک که مطمئن بود آن فیلم حاوی تصویر مهمی است می دانست که او بر میگردد. درگیری کوچکی بین او نیک رخ داد و نیک سکه ها را گرفت و به او گفت که دیگر دنبالشان نگردد.

نیک سکه ها را در یکی از مخفی ترین جاهای تریلر پنهان کرد و سروقت فیلمی رفت که از فارلی کلت گرفته بود. در این فیلم که بخشی از سخنرانی هیتلر را نشان می داد جای سکه ها بر روی یقه کت وی کاملا معلوم بود و بعد او از شدت هیجان ووگ کرد. نیک حتی در فیلم ویدیویی نیز ووگ او را دید که به یک بلوت باد تبدیل شد.

وسن ها[]

شاکال

بلوت باد

استاین آدلر

دقت بیشتر[]

این اولین قسمتی بود که نیک از دوربین استفاده کرد.

مشخص شد که یک گریم می تواند ووگ را حتی در دوربین تشخیص دهد.

ریزه کاری[]

نیک و هنک اشتباها به هارپر پارکر گفتند.

تصاویر[]

شناسنامه قسمت
شناسنامه قسمت

شماره قسمت :13 شماره فصل:1


شخصیت بازیگر
نیک برکارد دیوید جیونتولی
هنک گریفین راسل هونزبی
شان رینارد ساشا رویتز
جولیت سیلورتون بتسی تالوچ
درو وو رجی لی
مونرو سالیس ویر میشل

شخصیت بازیگر
فارلی کلت تیتوس ولیور
هارپر شارون زاکس
سولیداد مارکوزا جوردی کابالرو
ایان فیلن آلن اسنیت

موجود شخصیت
بلوت باد مونرو
شاکال ایان فیلین
سولیداد مارکوزا
استاین آدلر فارلی کلت
گریم نیک برکارد

مکان ها تشکل ها
اداره آگاهی پورتلند
تریلر
خانه نیک
خانه مونرو
هتل دلوکس
Advertisement