ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm


Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.

"اگه هیولاها بدونن ازشون نمی ترسی، ازت می ترسن"

خطاب به دیوید (دعای مرگبار)

تریسا روبل (ت + روبل =ترابل : دردسر) برای اولین بار در قسمت کسی نمی داند چه دردسری دیده ام مشاهده شد.

تریسا روبل
Trissa rubel

جنسیت

مونث

نوع

گریم

بازیگر

جاکلین توبینی

کودکی

تریسا روبل متولد 29 آپریل 1993، متولد نیویورک، از خانواده ای ناشناس که نمی داند آیا آنها گریم بوده اند یا خیر. دوران زندگی او در خانه های موقتی گذشت. نه در مورد وسن ها چیزی می دانست نه در مورد گریم ها. تا اینکه یک روز دنیا تغییر کرد.

گریم مسلح

تریسا روبل در یک خانه موقتی زندگی می کرد و مردی آنجا بود که تعمیرات انجام میداد. یک روز مرد از او خواست که در گاراژ به او کمک کند و بعد او را گرفت و او را به سمت زمین هل داد. در این لحظه وویگ کرد و تریسا برای اولین بار وسن دید. او آنقدر ترسیده بود که اولین چیزی که دستش رسید را برداشت تا از خود دفاع کند. مرد وحشتزده از روی برخواست و این اولین باری بود که وی لغت گریم را از زبان کسی شنید. تریسا نمی دانست معنی آنچه دیده است چیست و کسی نبود که برای او توضیح دهد مشکل از کجاست.("میراث")

او به همه گفت چه دیده ، آنها او را دروغگو خواندند و بعد از اصرار بر دروغگو نبودنش او را دیوانه پنداشتند و از بقیه جدایش کردند. ("میراث") در این حین یک زیگبارست والدین خانه موقتی او را کشت و این دومین وسنی بود که او از آن یاد می کند. او از وحشت فرار کرد و این آغازی بر سفر بی مقصد وی در ایالت های مختلف آمریکا بود.

مدتی در شیکاگو در یک باشگاه بوکس اقامت کرد. در آنجا با یک ویندگو روبرو شد که به وی پیشنهاد شام کرده بود . هنگامیکه به خانه طرف رسید متوجه شد در چه دردسری افتاده است .بعد سر ویندگو را با قمه اش قطع کرد("وسن بی طرف من")

در حین زندگی سرتاسر آوارگی اش با وسن های بسیار زیادی روبرو شد. بی آنکه بداند آنها چیستند بارها با آنها در گیر شد. او نمی دانست که وسن ها به چه دلیل به وی حمله می کنند. گمان می کرد که شاید آنها نیز وی را به شکل هیولا می بینند. غافل از اینکه دلیل حمله وسن ها به او گریم بودن وی بود. از آنجا که وی گریم کم سن و سالی بود، وسن ها تصور می کردند با حمله کردن به وی می توانند وی را بکشند.("دفتر یاداشت ترابل")

مدتی نیز در تیمارستان بستری شد و در حین بازی شطرنج مهره وزیر را در گردن یک کایول که وی هجوم آورده بود فرو کرد.("میراث")

مدتی نیز در حیطه زندان و بازگردان گاه ها سرگردان بود ("وسن بی طرف من") تا اینکه در طی مسیر خود به جاده منتهی به پرتلند رسید.

اجازه نخواهم داد مرا بکشند

Trubel S3E19

تریسا در جاده منتهی به شهر تنها بود. در این حین ماشینی از کنار وی عبور کرد. کمی جلوتر ایستاد. او ابتدا دودل بود که چه کند. ولی بعد به راه افتاد. هنگامی که از کنار ماشین می گذشت کمک راننده پرسید: می خوای برسونیمت؟ وی توجهی نکرد و به مسیر ادا مه داد . دو مرد پیاده شدند و به او را صدا کردند: فقط می خوایم برسونیمت و بعد به وی حمله کردند و او را گرفتند و به سمت جنگل کشاندند. تریسا فریاد می زد و از آنها می خواست که او را رها کنند. مرد ها او را روی زمین انداختند و بعد روی بروی او وویگ کردند. یکی تبدیل به یک لازن شلانگه شد و دیگری تبدیل به یک کلاستریک و به وی حمله کردند. تریسا وحشتزده هر دو را با قمه اش که در لباسش پنهان کرده بود کشت و حتی ضربه هایی اضافی نیز وارد کرد تا مطمئن شود که آنها مرده اند. سپس ماشین و کیف پول های آنها را برداشت و به یک فست فود رفت تا شام بخورد و در یک هتل اقامت گزید.

صبح با صدای آژیر پلیس از جا جست و در حال که باقی مانده غذای شب قبلش را می خورد متوجه شد که نوز دستکش به دست دارد. دستکش را که در آورد دستانش خونی بود. سپس لباس هایش را در آورد و به حمام رفت. در کنار پهلو وپشتش رد چنگال و خراش وجود داشت.

اون به یک مغازه رفت و یک جفت کفش انتخاب کرد و کفش ها را دزدید.پس از خروج از مغازه عینک دودی زد وکلاه برگی سرش کرد و به سرعت دور شد. دختری که در آنجا حضور داشت متوجه کار وی شد. دنبالش کرد و در یک پارک خلوت جلویش را گرفت و به او گفت که کفش هایی که دزدیده را به او بدهد. ترابل به او گفت که راحتش بگذارد و دختر همچنان پا پی او شد. ترابل چاقو در آورد و دختر گفت: فکر می کنی اون چاقوی کره خوری جونت رو نجات می ده؟ و به شکل اسکالن گک در آمد و به ترابل حمله کرد. پس از یک درگیری شدید ترابل دختر را کشت و به سرعت از آنجا دور شد. دونده ای صحنه را دید و با پلیس تماس گرفت.

ترابل وحشت زده به هتل بازگشت. مدیر هتل به او گفت که باید یا پول بدهد یا تخلیه کند. وی گفت که در حال تخلیه است. مدیر هتل نام وی را در آگهی پلیس که با نام خطرناک و مسلح ذکر شده بود دید و با پلیس تماس گرفت.

ترابل وحشتزده خود را می شست. گویی نمی تواند نفس بکشد و بعد زیر دوش به گریه افتاد.

سپس بیرون آمد. وسایلش را جمع کرد و قمه اش را در غلافی به پشت خود آویزان کرد و کاپشنش را روی آن پوشید. و از هتل بیرون آمد. در فکر بود که ناگهان ماشینی جلوی وی پیچید. خیابان خلوت و او تنها بود. سرجایش متوقف شد و حالتی آماده به ماشین با نگاهی پرسشگرانه به ماشین چشم دوخت. مرد سیاهپوستی از ماشین پیاده شد که مستقیم به او نگاه میکرد. فورا احساس خطر کرد بازگشت تا فرار کند که مرد دیگری را دید که پشت سرش است و راه را بر او بسته.وی گفت: وایستا و مرد سیاهپوست گفت: پلیس

ولم کنید همتون رو می کشم!

ترابل بی هیچ درنگی به سمت ماشین دوید و از روی سقف آن پرید تا محاصره را بشکند. مرد دیگری از ماشین پیاده شده بود و مقابلش قرار داشت. ناگهان چهره مرد مانند هیولاهایی شد که قبلا دیده بود. هیچ اندیشه دومی در کار نبود او با فریاد نه! قمه اش را بیرون کشید و به مرد حمله کرد. مرد وحشتزده خود را از مقابل ضربه وی دزدید و فریاد زد: نیک!

مردی که راه عقب را بر او بسته بود به سمت او دوید و ترابل را به زمین انداخت. ترابل قمه اش را از دست داد و با مشت به مرد که هیولا وی را نیک صدا کرده بود حمله کرد. ضربه های محکمی به وی وارد می کرد که دست پلیس سیاه پوست دور بدن او حلقه شد و او را عقب کشید و دو پلیس با او درگیر شدند. او با تمام وجود تقلا می کرد و فریاد می زد: ولم کنید! برای همین نمی شنید که هیولا مدام اسم نیک را صدا می کند.

Trubel nick hank E19S3

سر انجام آن دو بر وی پیروز شدند و پلیس سیاه پوست به او دستبند زد و او را نگه داشت. در حالی که او فریاد می زد هیولا به نیک گفت که دختر یک گریم است.

ترابل از بقیه حرف های آنها سر در نیاورد :

کسی بهت کاری نداره می فهمی چی می گم؟ تو یه گریمی؟

فقط تقلا می کرد تا رهایش کنند و فریاد می زد که ولش کنند.سپس با خشم بی اندازه ای برسر همشان فریاد زد: همتون رو می کشم! تا اینکه مرد پلیس آمرانه به وی گفت: گوش کن ببین چی می گم: تو یک گریمی؟منم یک گریمم. ترابل با عصبانیت آمیخته به ترس به وی نگاه کرد و پاسخی نداد و بعد به هنک نگاه کرد. گویی عدم درک واژه در چهره اش پدیدار شد. مرد گفت: تا حالا این کلمه رو شنیدی؟ حوصله ترابل سر رفت با خشم جواب داد: هیچ معنی نداره . مرد با لحنی که انگار به وی توهین شده گفت: چرا داره! و ترابل دوباره با خشم گفت: این فقط چیزیه قبل از اینکه بخوان من رو بکشن میگن حالا ولم کن!

مردی که خود را گریم معرفی کرده بود نیز حوصله اش سر رفت و گفت که او را با خود می برند. هیولا از پشت سر وی گفت

من باهاش عقب نمی شینم و گریم یقه و بازوی ترابل را گرفت و گفت: من میشینم

در ماشین پلیس دوباره به او یادآوری کرد که آنها نمی خواهند او را بکشند و اگر دست از این همه حمله کردن بر ندارد صدمه خواهد دید.هرچند که او علاقه ای به این موضوع ندارد. سپس گفت که اور ابازداشت نخواهند کرد.

319-Nick tries to explain things to Trubel

در طی مسیر مرد به او گفت کسانی که به وی حمله کرده اند وسن بوده اند. ترابل اصلا سر در نمی آورد مردک چه می گوید. انگار خود مرد هم این را فهمید و گفت میدونی وسن چیه نه؟ و از قیافه ترابل حدس زد. و به هیولا اشاره کرد و گفت: اون یک بلوت باده. سپس در مورد اینکه اهل کجاست و اسمش چیست پرسید و ترابل رویش را به سمت بیرون برگرداند و متوجه شد قرار است به کلانتری بروند.

تریسا در بازداشتگاه پلیس بر روی تخت نشسته بود و می اندیشید. مدتی بود که او را در قفس انداخته بودند. که در باز شد و همان مردی که گفته بود گریم است جلوی میله ها آمد به اطراف نگاهی انداخت و بعد دفتر هیولاهایش را به او نشان داد. واکنش ترابل فوری بود. او بی آنکه بداند مانند هر گریم دیگری بر خواست تا از تنها گنجینه اش محافظت کند. به مرد گفت: اون دست تو چی کار می کنه؟ مرد پرسید: خودت کشیدیش درسته؟ تریسا بی توجه به حرف او گفت: پسش بده! و خواست آن را از لای میله ها بگیرد. مرد سریع تر بود دفتر را از دسترس او دور کرد و گفت: میخوام ببرمت بیرون و یک چیزی نشونت بدم. اگه کار احمقانه ای ازت سر بزنه جدا بازداشتت می کنم. و در را باز کرد و در فاصله مطمئنی از ترابل ایستاد. سپس دفترش را به او پس داد و به او گفت برگردد و دستبندش را نشان داد.

ترابل سر در نمی آورد که جریان چیست و وحشتش هنگامی که از یک انبار ماشین خلوت سر در آوردند بیشتر شد. تا به خود آمد مرد در ماشین را باز کرده بود و به وی می گفت که از ماشین پیاده شود. ترابل با خود می اندیشید که اکنون قرار است چه بلایی بر سرش بیاید؟ دستانش از پشت بسته بود و سر از این ناکجا آباد در آورده وحشتزده به اطراف نگاه می کرد. مرد بازوی او را گرفت و او را به سمت یک تریلر راهنمایی کرد و گفت: اونجا یک چیزیه که میخوام نشونت بدم. ترابل از اینکه این مرد تا این حد او را احمق فرض کرده لجش در آمد و گفت:آره جون خودت! و خودش را عقب کشید: من باهات اونجا نمیام! بر خلاف تصور او مرد پلیس نیز ایستاد. دیگر گفت: سرزنشش نمی کنم منم اگه بودم نمی رفتم! و رفتار بعدی مرد تریسا را گیج کرد: مجبور نیستی جایی بری. و مرد دیگر او را گرفت.

تریسا سردر گم به وی که می رفت تا در تریلر را باز کند نگاه کرد و بعد رو به دیگری گفت: شماها دیگه چه جور پلیسی هستین؟

چند لحظه بعد مرد با یک کتاب باز گشت و به همکارش گفت که دست او را باز کند واضافه کرد این رو خودش باید ببینه و کتابی را به ترابل داد. ترابل با بی اعتمادی به او و کتابش نگاه کرد و بعد کتاب را گشود و در عرض چند لحظه همه چیز تغییر کرد. در صفحات کتاب، تصاویری شبیه به هیولاهایی که او می دید کشیده شده بود. با همان جزئیانتی که او می دید. او در حالی که روی صفحه ای با شکل مرد عقابی متوقف شده بود سرش را بالا آورد و به مرد گفت: این چیه؟ مرد پاسخ داد که این حقیقت است و یک عالمه از این کتاب ها در تریلر موجود است ترابل بقیه حرف او را نشنید و به سمت تریلر دوید.

یک تریلر پر از وسایل عجیب و غریبی که او هر گز ندیده بود و کتاب ها... حیرت زده کتاب ها را برداشت و ورق زد. سر در نمی آورد. نمیدانست چه حسی دارد که متوجه شد دو مرد داخل شده اند. او پرسید: یعنی چی این حقیقته؟ پلیس سیاه پوست آندو را به بهانه قهوه تنها گذاشت و مردی که خود را گریم معرفی کرده بود گفت که او هم تمام چیزهایی که در کتاب است را می بیند. ترابل حیرت زده به حرف های او گوش می کرد و با خود می گفت مگر می شود دو نفر در یک موضوع دیوانه باشند؟ و این حرف به زبانش آمد: من نمی فهمم... مرد گفت: من هم نمی فهمیدم، ولی کسی رو داشتم که بهم بگن گریم چیه . تو گفتی به این اسم صدات کردن و ترابل ادامه داد: بعضیاشون گفتن من نمی دونستم معنیش چیه... مرد به سوی او قدمی برداشت و مشتاقانه گفت: منم می خوام معنیش رو بهت بگم. ترابل بهت زده با افکار درهم و مغشوشش که خودش هم نمی دانست چه حسی دارد و باید به چه فکر کند گفت: بگو...("هیچ کس نمیداند چه دردسری دیده ام")

این واقعا عجیبه

نیک برکارد او را یکراست به خانه اش برد تا با همسرش آشنا شود. همسرش از آشپزخانه صدا زد که برای شام غذای چینی خریده است. و بعد نیک برکارد او را معرفی کرد. ترابل به جولیت نگاه دقیقی انداخت و بعد در جواب او گفت پس تریسا شام پیش ماست پاسخ داد: کسی من رو تریسا صدا نمی کنه. به نظر می رسید که آندو برای لحظه ای جا خوردند و بعد جولیت از او پرسید: پس چی صدات می کنن؟ او گفت: بهم میگن ترابل (ت ریسا + روبل==ترابل یعنی دردسر)("هیچ کس نمیداند چه دردسری دیده ام")

به نظر می رسید که زن برکارد می داند گریم چیست ولی نمی دانست که یعنی چه که کسی تازه بفهمد گریم است. برکارد رفت تا با زنش در این مورد صحبت کند. در این فاصله ترابل به عکس آندو نگاه دقیقتری کرد و بعد از فرصت استفاده کرده و سروقت غذاها رفت. داشت تند و تند با دست می خورد که شنید دارند صدایش می کنند و نیک برکارد با حالتی که گویی ترسیده است وارد آشپرخانه شد. ترابل برای لحظه ای از قیافه خودش شرمنده شد و عذرخواهی کرد. سپس زنش گفت که بهتر است سرمیز بروند. ترابل صادقانه گفت که مدت هاست با کسی شام نخورده است.

سوالات بسیار زیادی در مغزش داشت. از نیک پرسید آیا آنها با هم فامیلند؟ نیک گفت احتمالا چند نسل قبل وبعد توضیح داد که مانند یک ژن نهفته می ماند. سپس ترابل متوجه شد که جولیت نه وسن ها را می بیند و نه گریم است و با حیرت از او پرسید چطور با کسی مثل نیک ازدواج کرده؟ جولیت توضیح داد که آنها هنوز ازدواج نکرده اند. عجب عقلی کردی! و این جمله را به زبان آورد: خیلی باهوشی هر وقت بخوای می تونی بذاری بری!

زن صاحب خانه برای او لباس تازه آورد. ترابل که اصلا باور نمی کرد از صبح تا الان چه اتفاقاتی افتاده است از او برای شام تشکر کرد.

روی تخت به خواب فرو رفت. در حالی که ژاکتش در دستش بودو کفشاهایش نیز در نیاورده بود. کلا همیشه همینطور می خوابید. در خواب تمام موجودات وحشتناکی که از صبح دیده بود را می دید که به وی حمله می کنند و ناگهان چشمش را به حقیقت گشود و روی تخت نشست. چند لحظه طول کشید تا بفهمد کجاست. بعد تصمیمش را گرفت.

به آرامی در خانه را بست و داشت پی سرنوشت نامعلوم دیگری می رفت که صدای نیک او را متوقف کرد: تو سلول انفرادی راحت تری؟ چون اگه بری از همونجا سر در میاری. ترابل نفس عمیقی کشید انگار این صحنه دوباره در عمرش تکرار شده بود. آدم هایی که هیچ کدام برای وی دل نمی سوزاندند و فکر می کردند با یک شام می توانند او را تصاحب کنند. برای همین یک مسئله را برای وی حل کرد: من بهت چیزی بدهکار نیستم. ولی نیک به او گفت که میتواند به او کمک کند. ترابل اندکی به او خیره شد. این حرف برایش تازگی داشت. و بعد پرسید: چرا برات مهمه؟ پاسخ نیک عجیب بود گفت که می داند زندگی کسی مانند او چقدر سخت است و بعد به او گفت که این برای هردویشان خوب است و مهره اسب سیاهش را به وی پس داد و در را پشت سرش باز گذاشت. ترابل نفس عمیقی کشید و با خود اندیشید که نباید بدتر از آنچه تاکنون بر وی پیش آمده باشد. سپس به اتاقش برگشت و خوابید.("وسن بی طرف من")

جوجه اردک زشت، گریم می شود

روز بعد نیک برکارد او را به خانه هیولای روز قبل برد. او و زنش خود را معرفی کردند و بعد روبروی او ووگ کردند. ترابل برای لحظه ای به آنچه در تمام عمر فکر می کرد معنای دیوانه شدن می دهد خیره شد و پرسید: از کجا می فهمید من گریمم؟ آندو به وی توضیح دادند که در چشمان او تاریک عمیقی وجود دارد که به نوعی ترسناک است. ترابل که از شنیدن این حرف حال کرده بود متوجه شد که قرار است به همراه نیک و هنک به سر صحنه جرم برود. و در کمال مسخرگی وی را دانشجوی جرم شناسی معرفی کردند.

گرچه او نمی دانست ولی او خیلی سریع تر از نیک گریم بودنش را پذیرفت و از آن استفاده کرد. یقیه مازهرتی را گرفت تا او را وادار به حرف زدن کند، به تنهایی با دو لبن زاگر درگیر شد و نجات پیدا کرد.البته خودش هم می دانست که نیک اصلا از این بی کله بازی ها خوشش نمی آید. سعی میکرد رفتارش را کنترل کند. ("وسن بی طرف من") ولی خب همه چیز پیش می آمد. پسر جوانی با یک عکس هوندیگر دم در خانه پیدایش شد. پدرش گریم بود وپسر گریم نبود برای همین پدرش او را با آن نقاشی فرستاده بود . ترابل برای کمک به آنها رفت و بریا نخستین بار کلمه ورات را شنید. بعد کلیدی که معلوم نبود به چه دردی می خورد ولی گریم ها خیلی نسبت به آن عرق گریمی داشتند.

در جریان یک درگیری نیک به او گفت که در جایی بماند ولی چه اهمیتی داشت که نیک چه می گفت. او یک گریم است. و خود را قاطی کرد. در عمل خوب شد چون نیک وهنک نمی توانستند از پس همه بر بیایند. بعد جریان کلید ها را فهمید و کلید را دید.("میراث")

عروسی

یک شب، پس از اینکه تلاش کرد برای نیک و جولیت شام بپزد و به جایش نزدیک بود خانه را به آتش بکشد، نیک به او گفت که فردا تریلر را جابجا خواهد کرد. در این میانه او صحبت هایی در مورد آدلیند شنید و مواردی که سر در نیاورد چیست. او فهمید که آدلیند با جولیت تماس گرفته و یک هگزن بیست است. غذایی که سوزانده بود، بیکن بود که جولیت گفت آنقدر آن را دوست دارد که به بیکن معتاد شده است!

روز بعد به همراه نیک تریلر را به میان جنگل بردند. نیک می دانست مادرش گریم است و خاله اش نیز گریم بوده است. از این نظر هم او از ترابل بیشتر می دانست زیرا ترابل نمی دانست خانواده اش گریم بوده اند یا نه . سپس سوالی برایش پیش آمد. به نظر او عجیب بود که کسی نخواهد گریم باشد. ولی به نظر می رسید نیک نیز اگر حق انتخاب داشت، گریم بودن را نتخاب نمیکرد.

شب آنها عروسی دعوت بودند ولی ترابل دعوت نبود و یا اگر هم بود نمی رفت. عروسی وسن ها! خود نیک هم آنجا زیادی بود و اگر ساقدوش نشده بود احتمالا نمی رفت. برای همین نیک با توجه به دست هنر آشپزی شب گذشته او، یک سری کاغذ پیک تلفنی داد . ترابل بلاخره توانست حرفش را بزند و به نیک گفت که نمی تواند همش آنجا بماند. او بلاخره یک روز باید می رفت. ولی نیک از این پیشنهاد استقبال نکرد و کمی هم ناراحت شد. و ترابل نیز با یک بغل کتاب گریمی به اتاق رفت.

روی تخت که دراز کشید، قمه اش زیر تنه اش رفت. نگاهی به آن کرد ولی بعد آن را روی مبل انداخت.

پس از اندکی مطالعه رفت تا یک چیزی بخورد. یک سیب برداشت و آن را شست و در حالی که آن را گاز می زد از آشپز خانه بیرون آمد که جولیت را دید که از پله ها پایین می آمد و به نظر از دیدن او جا خورده بود. او از جولیت عذرخواهی کرد ولی جولیت با لحن عجیبی گفت: مهم نیست و داشت قایمکی میرفت. ترابل با شیطنت دنبال او به راه افتاد و گفت: نگران نباش چیزی درست نمی کردم. جولیت با بی حواسی گفت: آها؟ و ترابل با بدجنسی گفت: جز بیکن! و جولیت با یک جمله او را غرق سوال کرد: من که از بیکن متنفرم.

ترابل شاید هرگز عروسی نرفته بود ولی از اینکه جولیت تنها داشت راهی می شد تعجب کرد و پرسید: میری عروسی؟ جولیت بی توجه از خانه رفت. ترابل اندکی صبر کرد و بعد دنبال او رفت.

دو خیابان پایین تر دید که جولیت سوار تاکسی شد و وقتی تاکسی از برابرش گذشت یک زن موبور داخل ماشین بود. ترابل جا خورد. اگر چند هفته پیش این موضوع را دیده بود، آن را به پای دیوانگی اش می گذاشت ولی حالا؟

سلانه سلانه به خانه بازگشت که ناگهان صحنه حیرت آور دیگری را دید: نیک و جولیت از خانه بیرون آمده و سوار ماشین شدند و رفتند!

خودش هم نمی دانست به چه فکر کند.

مدتی بعد از رفتن نیک و جولیت شخصی پشت در خانه آمد و درحالی که با مشت به در می کوبید نام نیک را فریاد میزد. ترابل به سمت در رفت و نگاهی به مرد سراسیمه انداخت و گفت: تو کی هستی؟ مرد گفت: شان رینارد رئیس نیکم، خونه اس؟ ترابل چند لحظه به او خیره شد و بعد یادش آمد که مرد را در کلانتری دیده است. وقتی در را گشود مرد به سرعت وارد شد و تا ترابل به او گفت نیک خانه نیست وی تا وسط خانه رفته بود. ترابل در را پشت سرش بست. مرد به او گفت: کجاست؟ ترابل پاسخ داد: با جولیت رفته عروسی چی شده؟ مرد نگاه دقیقتری به او انداخت و پرسید: تو کی هستی؟ ترابل کمی خود را جمع و جور کرد و گفت: دوستشونم یک مدتیه باهاشون موندم ولی به نظر اوضاع اضطراری تر می آمد زیرا مرد گفت: آدلیند اینجا بود؟ ترابل صادقانه پاسخ داد: اسمشو شنیدم ولی تاحالا ندیدمش . مرد ادامه داد: موهای بلند خوشگل... و ترابل به یاد تاکسی و زن موبور افتاد. رینارد که از قیافه او فهمیده بود چیزی مطرح است یک قدم به سمت او برداشت و گفت: تو دیدیش مگه نه؟ ترابل در جواب جریان را توضیح داد و گفت : فکر کردم دو تا جولیت دیدم. رینارد با لحن حیاتی تری پرسید: اونی که دیدی... با نیک تنها بود؟ و بعد از پاسخ مثبت، از قیافه وی فهمید که نیک به دردسر افتاده است. با لحن نگرانی پرسید: نیک حالش خوبه؟ و رینارد گفت: نه ... ببین میدونم دیوونگی به نظر میاد ولی اون باید این رو بخوره و یک شیشه با یک محلول سبز را نشان وی داد . ترابل ادامه داد: دختره باهاش چی کار کرده؟ و شان در جواب گفت: کار خیلی بدی، اگه به موقع به نیک نرسم... میدونی عروسی کجاست؟ و ترابل از شوک در آمدو به سرعت کارت عروسی را داد و میخواست با او برود ولی رینارد مخالفت کرد و گفت: همینجا بمون من درستش می کنم. ترابل همانجا ایستاد که ناگهان صدای برخورد چیزی را شنید و دید که شان رینارد وسط اتاق افتاد. بهت زده سرش را بالا آورد و مردی را دید که با سلاح رینارد را نشانه رفته است . مشکل این بود که مرد هم او را دید. وی به جای شلیک به رینارد سلاحش را بالا آورد تا به او شلیک کند و ترابل بی هیچ درنگی به سمت راه پله دوید.

مرد نیز از عقب دنبال وی دوید پس از پرتاب یک صندلی روی سر او به سوی اتاقش دوید و در راقفل کرد. چند لحظه بود مرد وارد اتاق شد. ترابل در همین فرصت کوتاه قمه اش را دردست گرفته بود و پشتش پنهان کرده بود و قصد داشت تا آخرین لحظه بجنگد ولی مرد ،خلاف تصور سلاحش را غلاف کرد و گفت: من بهت شلیک نمی کنم چه لذتی داره؟ و بعد به شکل هوندیگر ووگ کرد.

نیروی خفته گریمی وی با دیدن این ووگ بیدارشد . از سوپرایز هوندیگر استفاده کرد و او را به راهرو هل داد وبا تمام قدرت خاندانش با قمه به گردن او زد. کله هوند یگر از روی پله ها مانند توپ قل خورد و پایین پله ها افتاد.

درنگ جایز نبود ترابل قمه را انداخت و پله ها را دوتا سه تا پایین جست و سر مردی که میگفت دوست نیک است رفت او هنوز زنده بود. ترابل به سرعت گوشی تلفن را برداشت و به آمبولانس زنگ زد. سپس با شنیدن اولین صدای آزیر پلیس تصمیمش را گرفت، قوطی و کارت عروسی را برداشت و سوئیچ مرد را نیز با خود برد.

با کمک جی پی اس تالار را پیدا کرد. از سرو وضع خود خبر نداشت که سرش در حین فرار زخمی شده و خون هوندیگر روی لباسش ریخته شده است. پس از مدتی که به قرنی می ماند به تالار رسید از ماشین بیرون پرید و با تمام سرعت داخل دوید وی تنها به یک چیز فکر میکرد: نیک و از روی همین امر بی توجه به جایی که وارد می شود داخل دوید و داد زد: نیک نیک!!!!

به نظر می رسید که او بدترین لحظه را برای ورود انتخاب کرده زیرا تمام مهمانان ووگ کرده بودند و رو به او بازگشتند . و ناگهان فریاد گریم ! درت الار منعکس شد. ترابل که لحظه ای جا خورده بود بی توجه به آنهمه هجوم به سوی نیک دوید: نیک باید اینو بخوری! و مهمانان هم به او حمله کردند زیرا گمان داشتند او آمده عروس و داماد را بکشد. در این گیرو دار شیشه از دستش افتاد و شکست ترابل با خشم داد زد: نه! و بعد نیک و هنک آمدند تا او را از مهلکه در بیاورند و عینک آفتابی نیک هم افتاد وترابل در کمال بهت و حیرت متوجه شد: نیک وسن ها را نمی بیند!!!

در آن اوضاع به هم ریخته عروس و داماد نیک و جولیت وهنک و ترابل به اتاق عقب رفتند و مونرو رودر ری نیک ووگ کرد و متوجه شد که او گریم نیست و بعد ترابل جریان را به آنها گفت. هنک به محض شنیدن : کاپیتانت تیر خورده و یک هوندیگر تو خونه بود من کشتمش ... به نیک گفت: باید برگردیم خونه و او ترابل نیک و جولیت عروسی را به مقصد خانه ترک کردند. ترابل با لحن ترسیده و نگرانی به نیک در ماشین گفت: واقعا نمیتونستی ببینیشون؟ نیک با حال بدتر از او گفت: نه!("بلند پروازی موطلایی")

فصل 4

بازجویی توسط اف بی آی

پس از گفتن اتفاقاتی که برای ترابل افتاده بود او همچنین به نیک گفت که او از محتویات درون آن محلول که کاپیتان رنارد به او داده بوده خبر ندارد,با نزدیک شدن به خانه ترابل با دبدن ماشین های پلیس نگران شده بود اما نیک به او گفت که بگوید برای دفاع از خودش آن مرد را کشته است.بنابراین ترابل باید حقیقت را میگفت.گروهبان وو و فرانکو از خانه بیرون آمدند و نیک به آنها گفت کسیکه مهاجم را کشته ترابل است,آنها که بسیار تعجب کرده بودند رفتند و بعد از آن دو کارآگاه قبل از اینکه ماموران اف بی آی سر صحنه جرم برسند به طور مختصر سوالاتی از ترابل کردند

پس از مدت کوتاهی ماموران ویژه اف بی آی چاوز و رستن سر رسیدند و با ترابل حرف زدند سپس ترابل با آنان وارد خانه شد و اتفاقاتی را که افتاده بود پله به پله شرح داد بعد ماموران از تزابل خواستند تا به بخش اف بی آی برود و بیانیه رسمی خودش را امضا کند.چاوز و همکارش با شنیدن اظهارات ترابل به ماموران پلیس و مطابقت آن با حرف هایی که در خانه زد تصمیم گرفتند که اجازه خروج را بدون هیچ اتهامی وارده ای به او بدهند("به خاطر خاطرات متشکرم")

گروه برگزیده

ترابل شروع به قرض گرفتن دوچرخه جولیت کرد تا با آن چرخی در اطراف بزند,در یک روز که تصمیم به بیرون رفتن گرفته بود جولیت به او گفت که مواظب خودش باشذ چون او تنها گریم باقی مانده در پورتلند است ("به خاطر خاطرات متشکرم").در حین راندن دوچرخه یک ون جلوی او پیچید ، مردان پایین پریدند و او را داخل ون انداختند. مسئول اینکار چاوز بود.("کله اختاپوستی")آنها او را به یک انبار متروک بردند.بر روی سر ترابل کیسه ای کشید هبودند که اطراف را نمیدید. چاوز کیسه را از روی سر او برداشت اما همچنان دست های او را باز نکرد. و به او گفت که مستقیم به او نگاه کندبعد چاوز به یک استاین آدلر وویگ کرد تا گریم بودن ترابل را تایید کند.

شخصیت

سال هایی که با وی مانند یک فرد به درد نخور رفتار شده است، موجبات ترس و ناامیدی در وی را بوجود آورده است. البته سال های تنهایی و فراری بودن او را مستقل و باهوش با آورده است. علاوه بر این تمام سال هایی که وسن ها بی دلیلی به وی حمله می کردند اثری از شرمندگی در کشتن آنها برای وی باقی نگذاشته است. البته هنوز ذهن ترابل درگیر مسئله زیگبارست هست و به نوعی از آن احساس شرمندگی می کند. گرچه نحوه معرفی او به دنیای وسن ها و گریم ها بسیار گیج کننده بود ولی او به آن عادت کرده است. به خاطر سبک و شرایط دشوار زندگی وی از یک سری از مسائل به طور کلی دور است. مانند با دست غذا خوردن و اینکه به جای صبر کردن برای یافتن اطلاعات بیشتر خود را با کله در دردسر می اندازد.

ترابل فرد مستقلی است که از دیگران نصیحت نمی پذیرد ولی با اینحال می داند که باید بیشتر یاد بگیرد و از فرار کردن خسته است. او تلاش می کند ارزش خود را به عنوان یک شخص مستقل به همه نشان دهد، مخصوصا که الان زیر چتر یک گریم دیگر است.

استدلال بر پایه مشاهداتش بسیار خوب است . گاهی هم رفتار هایی نشان می دهد که علاقه ای به دریافت مهربانی از سوی دیگران ندارد زیاد نمی خواهد از سوی دیگران حمایت شود. ترابل با خود یک اسب سیاه شطرنج حمل میکند و آن را به خاطر حرکت متفاوتش در صفحه شطرنج دوست دارد.

نقل قول

("در جواب نیک در مورد معنی لغت گریم") : هیچ معنایی نداره، فقط چیزیه که اونا قبل از اینکه بخوان منو بکشن بهم می گن.("هیچ کس نمیداند چه دردسری دیده ام")

("در جواب جولیت"): کسی منو تریسا صدا نمیکنه... بهم میگن دردسر (( ترابل = ت + روبل به معنای دردسر))("هیچ کس نمیداند چه دردسری دیده ام")

باید کار وسنا باشه ...("وو: وسن دیگه چیه؟ ")... وسن ؟ ... یک کلمه آلمانیه ... بعنی هیچ خونی باقی نمونده.("وسن بی طرف من")

منظورت اینه که آشپزی نکنم؟ ... ("نیک: فقط خودت به اون میگی آشپزی") ("بلند پروازی موطلایی")

ریزه کاری

ایمیل ترابل trbl@toomail.net است.

بر اساس پرونده پلیس :

·       در نیویورک به دنیا آمده است

·       قد وی 172.7 می باشد.

·        وزن وی 60 کیلو گرم است

·       وی در 24 آوریل 1993 به دنیا آمده است که معادل 4 اردیبهشت 1372 است.

·        شماره ملی وی 943-19-3051 است.

ترابل فقط ترکیبی از اسم و فامیل وی نست. این لغت در زبان آلمانی به معنای "اغتشاش" "هیجان زده" و "درهم ریخته" نیز می باشد.

در فصل 5 ترابل پس از عضویت در دیوار هادریان با یک پاسپورت با نام لارن کول به خانه نیک بازگشت. در این پاسپورت، مهر ادارات گذر نامه انگلستان، اسپانیا، مالت ، فرانسه، ایرلند و فیلیپین وجود داشت.

تصاویر

Advertisement