ویکی Grimm
Advertisement
ویکی Grimm
Juliet searching این نوشته در دست تکمیل است
لطفا تا پایان کار صبور باشید شما می توانید با اضافه کردن اطلاعات و گسترش این نوشته به ما کمک کنید.

بارت مونرو پدر مونرو یک بلوت باد است که برای نخستین بار در قسمت شکارچی وحشی دیده شد

یک فوکس باو.[]

زنگ خانه آنها می خورد. بارت گوشی را برداشت. آنها ابتدا فکرکردند که مونرو صدمه دیده است . پس از کلی حرف در این زمینه مونرو بلاخره فرصت پیدا کرد که در مورد دوست دخترش بگوید. آلیس اینم موضوع را به یاد داشت هرچند که بارت باور یم کرد او دوست دختر داشته باشد . مونرو گفت که روزالیبسیار دختر خوبی است که بارت رک و راست پرسید: حامله است؟ و بحث سر این شروع شد که آیا مونرو مجبور است ازدواج کند؟ و مونرو نهایتا به آ«ها فهماند که آندو دارند با هم ازدواج می کنند و اگر می خواهند روزالی را ببینند، باید پیش از عروسی در بهار به پورتلند بیایند.

مونرو در خانه را گشود و پشت در چه کسی میتوانست باشد جز والدینش؟ آندو هیجان زده گفتند: سوپرایز! مونرو که از شدت جا خوردن دیدن آنها همانجا خشکش زده بود متوجه شد که هواپیمای آنها زود رسیده و آنها هم فقط ساک دستی داشته اند. پس از ورود آلیس او را با عشق در آغوش گرفت و بارت نیز که به نظر اندکی از او دلخور می آمد وی را در آغوش گرفت. مونرو رفت تا روزالی را بیاورد و آلیس و بارت در هال ماندند. بارت پس از اینکه شنید روزالی در حال آشپزی است: گفت: خدا رو شکر دختره آشپزی بلده، آلیس نگاه ملامت آمیزی به او انداخت .

بارت معتقد بود ساعت مونرو تنظیم نیست و می خواست آن را درست کند که آلیس با لحن اخطار دهنده ای شمرده شمرده به او گفت: به ساعتاش دست نزن! سپس با شادی گفت که سلیقه یک خانم به چشمش می خورد. در این لحظه مونرو و روزالی وارد شدند. آلیس آنقدر از دیدن روزالی هیجان زده شد که برایش مهم نبود او چه شکلی شده است برای همین با هیجان به سمت او رفت و او را در آغوش گرفت و بعد متوجه شد... و با قیافه ای بهت زده خود را عقب کشید . بارت از پشت سر گفت: نوبت منه و پس از در آغوش گرفتن روزالی فریادی زد و خود را عقب کشید و با خشم ووگ کرد و گفت: یک فوکس باو. متعاقبا آلیس و روزالی هم ووگ کردند.بارت با خشم گفت: اینجا چه خبره؟ . بعد از اینکه از شوک- ووگ- قضیه در امدند گفت: مونرو عقلت رو از دست دادی؟ اون یک فوکس باوه . روزالی تازه فهمید که مونرو به خانواده اش این موضوع را نگفته است. مونرو گفت که میخواسته ولی وقت نشده و الان آنها اینجا هستند. و بعد از آنها پرسید: شما که فکر نمی کنین این موضوع مهمه نه؟ آلیس گفت: یکم آزار دهنده است و بارت فریاد زد: آزار دهنده نیست، این رابطه هرگز جواب نمی ده. مونرو گفت: در مورد چی حرف میزنی؟ داره جواب میده. بارت با خشم گفت: چرند نگو با هرچی که می خوای رابطه داشته باش ولی ... روزالی به خشم آمد و گفت: مشکل شما اینه که من فوکس باو م و پسرتون بلوت باده؟ آلیس با لحن بسیار آرام تر و پر از نگرانی گفت: عزیزم نمیتونی چشمت رو روی این واقعیت ببندی! و بارت با خشم گفت: معلومه جفتشون کورن حالا بذار با هم همخونه بشن. و روزالی با حیرت وخشم گفت: این رو هم بهشون نگفتی؟ مونرو به او گفت: این مضوع به آنان ربطی ندارد. آلیس گفت: چطور می تونی این حرف رو بزنی؟ و بارت به او جواب داد: بهت می گم چطور چون اونا دارن قوانین طبیعت رو میشکنن و عواقبش هم براشون مهم نیست. چه خاک به سری اتفاق می افته اگه بچه دار بشین؟ روزالی دستانش را بالا آورد و گفت: متاسفم نمی تونم به این همه جهالت گوش بدم دارم میرم. و راه افتاد که برود. بارت موافقت خود را اعلام کرد و مونرو نیز جا خورده گفت : نه! و به دنبال ا و دوید. بارت گفت این حرمت شکنه پاره تن من! و آلیس از شدت اندوه او را در آغوش گرفت. رفتارشان به کسانی شبیه بود که با مصیبت بزرگی روبرو شده باشند. مونرو دم در جلوی روزالی را گفت و گفت: برای من مهم نیست اونا چی می گن و روزالی گفت که این مشکلیه که او باید بدون وی با پدر ومادرش حل کند ورفت.

مونرو نزد بارت بازگشت که اوضاع همچنان متشنج بود. آلیس به او گفت که باید این موارد را به او می گفتند و مونرو گفت که او فکر نمی کرده این مسائل هنوز برای آنها مهم باشد. آلیس گفت که آنها دیده اند این روابط چطور خانواده ها را از هم می پاشاند و بارت ادامه داد: ببین همین الان داره باهامون چی کار می کنه. مونرو با خشم گفت: من و روزالی با هم ازدواج میکنیم چه شما ها بخواید و چه نخواید در این بهبوهه پر از اضطراب در خانه زده شد. مونرو گفت که این رزوالی است و به آنها گفت که جر عذر خواهی از آنها هیچ چیز نمی خواهد بشنود ودر را باز کرد وبعد فهمید دردسر واقعی پشت در است. چه کسی آنجا می توانست باشد جز نیک؟ مونرو که از دیدن نیک جا خورده بود گفت: نیک، لعنت! و بعد نیک را به خانه راه داد. نیک رفتن روزالی را دیده بود و بعد وارد شد و بارت و آلیس را دید. بارت با خشم از نام این مهمان ناخوانده پرسید و مونرو گفت: روزالی رفت و شما دوتا هم بهتره برین. بارت فریاد زد: اگه بریم دیگه بر نمی گردیم و مونرو دستانش را به نشانه هر کاری می خوای بکن باز کرد و گفت: مهم نیست و پدرش از شدت خشم به جوش آمد و فریاد زد: کافیه اون باید بدونه که کیه و بعد ووگ کرد ونیک را دید. نه نیک انتظار چنین صحنه ای را داشت و نه بارت. بارت لحظه ای به نیک نگاه کرد و بعد داد زد: یک گریم! و به نیک حمله کرد. آلیس نیز به پشتیبانی از شوهرش ووگ کرده و به سوی آنها دوید و مونرو ماند تا جلوی این جنگ را بگیرد.

Advertisement