ویکی Grimm
Register
Advertisement
ویکی Grimm
آدلیند شید
B2b47ddeb35e20a437af5c8a49576751

جنسیت

مونث

بازیگر

کلیر کافی

روابط

کاترین شید:مادر
دایانا شید رینارد :دختر
شان رنارد:پدر بچه
گریم:نیک برکارت:پدر کلی و همخانه نیک
کلی برکارت:پسر
جولیت سیلورتون:دشمن
اریک رینارد:رابطه
هنک گریفین:رابطه یک شبه
استفانیا ودوو پوپسکو:شریک کاری
خانم پش:شریک کاری
مارتین مایزنر:نجات دهنده
سباستین:نجات دهنده
ویکتور فون کونیگز برگ:رئیس

آدلیند شید

آدلیند شید متولد16 اکتبر 1985 هگزن بیستی است که برای نخستین بار در قسمت "آزمایشی" نشان داده شد. وی در حال حاضر بچه نیک را به دنیا آورده است و برای نابود کردن گریمی نیک این اتفاق افتاد. وی به مدت 2 سال نیروی هگزن بیستی نداشت و بعد از حامله شدن بجه اولش نیروی خود را بدست آورد.

اولین ووگ

نیک برکارد با حلقه ازدواج از مغازه جواهر فروشی بیرون آمد و هنک از وی عکس گرفت. هنگامی که با هنک صحبت می کرد ناگهان متوجه زن زیبایی شد که از پله ها پایین می آمد و با دیگری صحبت می کرد. ناگهان چهره زن به شکل وحشتناکی در آمد و نیک بسیار جا خورد.آن زن کسی نبود جز آدلیند شید! این اولین ووگی بود که نیک مشاهده میکرد(البته خودش هنوز نمیدونست اوضاع از چه قراره!)(آزمایشی)

ماموریت

بنا شد که آدلیند، برای کشتن یک گریم رو به موت دارای کلید سر وقت وی برود. این دستور را از شان رنارد ، زابربیست و تنها عضو سلطنتی موجود در پرتلند صادر شده بود و به نظر کار سختی نیز نمی آمد زیرا بنا به اطلاعات موجود گریم روی تخت بیمارستان داشت جان میداد.

او به اتاق وارد شد. لباس پرستار ها را پوشیده بود و ذره ای به سخن های مرد دیگری که در اتاق بود و به نظر او هم گریم می آمد گوش نمی کرد. میخواست سرنگ را به سرم گریم بزند که گریم جوان پرید و دست او را گرفت و اجازه اینکار رانداد. برای خلاصی از مهلکه او سم را به نیک برکارت زد و پیش از خروج یک وویگ پیروزمندانه نیز کرد.

به شان توضیح داد که جریان چیست.

ملاقات با شان

آدلیند با شان رینارد در خیابانی خلوت قرار داشت. شان تاکید کرد که نمی توانند اجازه بدهند ماری چیز بیشتری به نیک بگوید و به او تا کید کرد که حتما برای کشتن وی از آدم ها استفاده کنند. نه از وسن ها تا با یک وویگ ناخواسته همه چیز بر باد نروند.

سپس آدلیند حساب مردی را رسید که میخواست از آنها زورگیری کند.

تحریک توسط یک ملیفر

پس از اینکه معلوم شد قربانی بعدی یک ملیفر، ملیسا وینکرافت که دو هگزن بیست دیگر را کشته بود آدلیند شید است، نیک و هنک عاظم ماموریت محافظت از او شدند.

آدلیند از گوشه در با شان رینارد صحبت کرد و گفت که نیک برکارد او را به یاد می آورد و احتمالا منتظر است تا او را یک جای تنها گیر بیاورد. شان گفت که او نیز تلاش کرده ولی نیک چیزی را بروز نداده استو آدلیند به او گفت که خودش از پس قضیه بر می آید فقط این ملکه زنبور ها را پیدا کند وگرنه او تنها کسی نیست که نیش می خورد.

آنها ترتیبی دادند تا داگ شلو همان ملیفر اولی به ملیسا وینکرافت پیامک بزند . وی در پیامک نوشت که آدلیند شید در دسترس است.

پلیس شخصی مشابه آدلیند شید را به خانه فرستاد و خانه اش تحت مراقبت شدید قرا گرفت. از سوی دیگر آدلیند شید به همراه نیک و هنک به یک اتاق محافظت شده در هتل فرستاده شدند و نیک و آدلیند فرصت این را یافتند تا با هم بدون حضور هنک که برای دم کردن قهوه رفته بود صحبت کنند.

نیک به آدلیند گفت که می داند او یک هگزن بیست است. امری که آدلیند در ابتدا منکر آن شد.آدلیند لحظه به لحظه عصبی تر می شد ولی واکنشی نشان نمی داد. نیک متوجه شد که او میخواهد ادای قربانیان را در آورد برای همنی پرسید که چرا ملیفر ها می خواهند او را بکشند؟ آدلیند پاسخ داد که خودش حدس بزند.نیک گفت که او هم از وضعیت الا به شدت عصبانی است و بهتر است دلیل خوبی برای محافظت از او داشته باشد.

نیک کلیک کرده بود که چرا ملیفر ها قصد کشتن او را دارند؟ آدلیند گفت که او نمی داند درگیر چه ماجرایی شده و نیک خیلی ساده گفت پس اشکالی ندارد که او اجازه بدهد یک ملیفر یک هگزن بیست دیگر را بکشد. آدلیند کنترل خود را از دست داد و غرش هگزن بیستانه ای به نیک کرد و نیک تنها خندید. پس از یک لحظه که به خود مسلط شد گفت که این قضیه برای هیچ کدامشان خوب تمام نمی شود. اگر او بمیرد موضوع سر هگزن بیت و ملیفر و گریم نیست موضوع سر زن بیگناهی است که تحت نظارت مامورش به قتل رسیده است. هنک در این لحظه نیک را به کمک خواست. نیک به آنجا رفت که ناگهان همه زنبور ها پرواز کردند و رفتند. آدلیند روی ه پنجره برگشت و پنجره از شدت زنبور سیاه شد.

هنگامی که نیک و هنک سر رسیدند آدلیند فرار کرده بود.

ملیسا وینکرافت و آدلیند با هم درگیر شدند ولی نیک نمی توانست به آنها نزدیک شود. زنبور ها وی را احاطه کرده بودند آدلیند فریاد زد که این درگیری ارتباطی به وی ندارد و ملیسا نیز به نیک گفت که او {آدلیند} به تو صدمه می زند به حرفش گوش نکن. آدلیند فریاتد زد: تو یک پلیسی کارت رو انجام بده و ملیسا وینکرافت گفت: تو یک گریمی این مهم تره! و نیک تصمیمش را گرفت اسلحه را پایین آورد وهمانطور که انتظارش میرفت زنبور ها بی آنکه به وی صدمه بزنند راه را برایش باز کردند. ولی هنک سر رسید و ملیسا به هنک حمله کرد. نیک مجبور شد ملیسا ونکرافت را با تیر بند. ملیسا پیش از مرگ رو به نیک کرد و گفت :اون داره دنبالت میاد...نیک وحشتزده پرسید کی؟ او پاسخ داد: مواظب باش، خیلی نزدیکه و بعد مرد و با مرگ او تمامی زنبور ها مردند.

ملاقات هنک در رستوران

هنک و وو در بار بودند. سپس هنک از وو جدا شد. با اینحال آدلیند را در رستوران مشاهده کرد و آدلیند برای جبران نجات دادن جانش از او خواست که برای او یک شام مفصل بخرد.

البته هنک ندید که شان این فرمان را داده بود.

خانه کیکی

آدلیند شید با کاپیتان رینارد در یک نمایشگاه نقاشی قرار داشت. شان از او پرسید که کارش با هنک به کجا رسیده است و آدلیند اظهار داشت که او علاقه ای به من ندارد و نمیخواهد از اینکه من را نجات داده سو استفاده کند. شان به او گفت که کارهای جدی تری انجام دهد و به او یک نمونه خون هنک را داد.

آدلیند به مغازه ادویه فروشی رفت که نیک مدتی قبل آن جا اعضای بدن انسان پیدا کرده بود.("قاچاق اعضای بدن"). فورشنده به شدت از دیدن وی ترسید . آدلیند به وی یک لیست داد و تاکید کرد که تازه باشد.

آدلیند از مغازه بیرون آمد.

آدلیند در حال درست کردن یک کیک بود که در آن خون خودش و هنک هم اضافه می شد. به طور واضح او داشت یک جور طلسم درست می کرد.

آدلیند کیک ها را هنک برد و به او داد . توصیه کرد که همه را تنهایی بخورد.

هنک به آدلیند زنگ زد و معلوم شد طلسم کار خودش را کرده است ولی آدلیند او را در خماری گذاشت و پیشنهاد شامش را رد کرد و گفت که هفته دیگر با او تماس بگیرد.

قرار شام با هنک

هنک دم در خانه آدلیند در ماشین نشسته بود و دید که یک مرد غریبه وارد خانه شدو آدلیند را بوسید. که مسلما هنک حسابی از دیدن این صحنه آتش گرفت.

مردی که از خانه آدلیند بیرون آمد با هنک خشمگین روبرو شد و قول داد دیگر طرف ها خانه آدلیند پیدایش نشود.

مردی که آدلیند را بوسیده بود به شان توضیح داد که او هنک وی را تهدید کرده است و از شان به خاطر اینکه از او کمک خواسته است تشکر فراوان کرد.

آدلیند در خانه بود که شان به دیدنش آمد و به وی گفت که دفعه بعد که هنک زنگ زد جواب او را بدهد.

آدلیند به هنک زنگ زد و به او گفت که با هم اخر هفته بیرون بروند.

هنک و آدلیند برای شام بیرون رفته بودند.

خون گریم

هنگامی که نیک و جولیت وارد رستوران شدند و هنک را یافتند، نیک از دیدن عشق او مانند صاعقه زده ها خشک شد. مخصوصا هنگامی که آدلیند شید، با لبخند به او گفت که خوشحال است که او را دوباره می بیند.

نیک مانند اسفند روی آتش نمی فهمید چه بکند . هنگامی که آدلیند با جولیت دست داد و درمورد حیوان خانگی اش صحبت کرد، نیک حداکثر تلاشش را به کار بست که ناخرسندی خود را نشان دهد و این کار در طی شب ادامه داشت.

آدلیند در مورد شغلش و وکیل شدنش صحبت می کرد و خون خون نیک را می خورد. با هر جمله ای که می گفت خشونتش را نشان می داد . سر انجام آدلیند گفت که تلفن کاری دارد و نیک نیز به دنبال او با بهانه رفتن به دستشویی بلند شد. رفتار او به قدری واضح بود که هم هنک و هم جولیت هر دو متوجه این امر شدند. نیک آدلیند را در راه پله گیر آورد و به او گفت که پایش را از زندگی هنک بیرون بکشد. آدلیند گفت که عاشق شدن برخلاف قانون نیست و می خواست برود که نیک بازوی او را گرفت و گفت: من اجازه نمیدم این اتفاق بیفته. و آدلیند جنگ طلبانه به او گفت: پس جلوش رو بگیر.

نیک مستاصل عصبانی در حالی لجش در آمده بود به دستشویی مردانه رفت و از سر استیصال به یکی از درها مشت کوبید(که خب مسلما خودش بیشتر صدمه دید تا در) در این میان هنک سر رسید لج او نیز در آمده بود. یک جسد پیدا شده و با این حساب بقیه شام به فنا می رفت.

آدلیند به خانه رفت که متوجه شد مادرش در خانه منتظر اوست. هر دو ووگ کرده بودند و بعد با مهربانی هم را در آغوش گرفتند و مادرش در مورد کاری که رینارد از او خواسته بود پرسید و آدلیند گفت که همکار طرفی که دارد طلسمش می کند یک گریم است. و همه ماجرا بر سر کلید و گرفتن آن از گریم می باشد. ممکن است اوضاع بی ریخت شود.

هنک از داخل ماشین می توانست آدلیند را ببیند. و به او زنگ زد و در بابت شام از او عذر خواهی کرد و گفت که آیا می تواند به دیدن او بیاید؟ آدلیند به او گفت که مادرش در خانه او ست( هنک نیز این موضوع را دید) و قرار شد شب دیگری به دیدن هم بروند.

روز بعد در اداره هنک همچنان در عشق آتشینش به آدلیند می سوخت. نیک هم حرص می خورد که آدلیند زنگ زد. او به هنک گفت که شب به خانه او بیاید . در طی صحبت گوشی به دست نیک هم رسید. نیک که ناچار بود ظاهرش را مقابل هنک حفظ کند خیلی معمولی با آدلیند صحبت کرد و گفت که انگار هنک را طلسم کرده است. و آدلیند از آن سو گفت که این سوپرایز اوست.

نیک با هنک تماس گرفت و فهمید که او به خانه آدلیند می رود. آنها به آنجا رفتند ولی جز هنک که روی تخت بیهوش بود کسی را نیافتند. روزالی با دیدن چشمان هنک متوجه شد که دیگر دارو کارگر نیست. و به نیک گفت تنها راه از بین بردن این حالت و نجات هنک کشتن هگزن بیستی است که از خونش در این محلول استفاده کرده است .آدلیند با نیک تماس گرفت و به او گفت که اگر کلیدی که خاله اش به او داده را به وی ندهد، هنک تا صبح می میرد وجای قرار ملاقات را به او گقت.

نیک سر قرار رفت و به آدلیند گفت که کلید را نیاورده است. آدلیند به او گفت که در مراسم خاکسپاری هنک او را خواهد دید که نیک به او گفت: وقشته حسابامون رو تصویه کنیم ...با خشونت

آدلیند ووگ کرد ، غرید و دعوای هگزن بیست و گریم شروع شد. درگیری ناجوری بود هر دو طرف حسابی کتک خوردند که در واپسین لحظه آدلیند به نیک یورش برد و نیک را به رمین انداخت نیک غلتید ودستان او را گرفت طوری که او نمی توانست برخیزد و بعد او را بوسید. آدلیند ا و را گاز گرفت و با خوردن چند قطره از خون لب نیک، روح هگزن بیستی اش از بین رفت . او نمرد ولی دیگر هگزن بیست نبود . هنک نیز از خواب پرید.

شان و مادر آدلیند او را از خانه بیرون کردند. زیرا او دیگر به درد کسی نمی خورد.

خواب صد ساله

آدلیند در آپارتمان جديد خود در حال تهيه يك معجون(زابرترانك) است. او سپس آن را با شير مخلوط مى كند و در ظرف شيشه اى كوچكى به گربه تايلندى اش ميدهد. آدليند به همراه گربه به كلينيك حيوانات جوليت سيلورتون ميبرد و ميگوید كه گربه اش"مجيك" خيلى تنبل شده و مريض به نظر مى رسد. آدليند به جوليت ميگوید كه با هنك بهم زده و به نظر هم مي اید كه نيك از او خوشش نمي اید. او همچنين از جوليت مى خواهد تا اين جريان رو به نيك نگويد. جوليت در پاخ وی می گوید كه حال گربه به نظر خوب می آید اما ترجيحا امشب را آن جا بماند تا از حالش مطمئن بشوند. در حين معاينه، گربه دست جوليت را چنگ مى اندازد. چشمان گربه ناگهان تمام سياه مى شوند و رنگ زبانش به زرد فسفرى تغيير مى كند.

جولیت بی هوش می شود و نيك او را به بیمارستان می برد.

نيك به خانه آدليند مى رود ولى او از آن جا رفته بود و همه چيز به غير از آن ظرف شير نيمه خورده اى كه به گربه داده بود را با خودش برده بود.

در بيمارستان، جوليت ناگهان بيدار ميشه در حالى كه چشمانش، درست مثل گربه آدليند كه او را چنگ انداخته بود، كامل سياه شده بودند.

تماس با شان

تلفن شان زنگ خورد و صدای آدلیند پشت خط را شناخت. از قرار معلوم او از مرگ مادرش خبردار شده بود. شان از او پرسید که کجاست و آدلیند پاسخ داد : جایی که تو هیچوقت پیدام نمی کنی. سپس شان به او گفت که جولیت به هوش آمده است. آدلیند بلافاصله فهمید چطور این اتفاق افتاده و بعد به شان گفت که احتمالا او روزهای جالبی را پیش رویش دارد. شان گوشی را قطع کرد و ناگهان دید تمامی صفحه لبتاپ پیش رویش با نام جولیت پر شده است.

خیانت شده، اشتراک من و تو

در وین آدلیند به دیدن اریک رینارد رفت و مخ او را زد که در مورد شان رینارد اطلاعاتی دارد.

بازگشت هگزنبیست

اندکی بعد آدلیند متوجه میشود که بار دار است و آدلیند با بیرزن مرموزی که با خانواده سلطنتی در ارتباط بود آشنا میشود او آدلیند را راهنمایی میکرد که چگونه از بچه خود در شکم نگه داری کند.

اندکی بیر زن آدلیند را با خانومی به اسم اسفانیو آشنا میکند آنهاسر قرزند آدلیند شرط بستند.آذلیند به خانوم استفانیو گفت من میخواهم قدرتم را بس بگیرم.

آدلیند باید تا زمان تولد بچه بین سلطنتی ها میمان.شان از این موضوع خبر دار شد و به کمک آدلیند امد.

بیر زن مرموز که قدرت هگزن بیست را داشت نقشه ای برای آدلیند کشید که نقشه اس عملی نشد و خودش کشته شد.

استفانیو قلب بیرزن را در اورد و به آدلیند گفت کار های که من میگویمم را انجام بده تا قدرت هگزن بیستی تورا قبول کند

آدلید بس از تشریفات الایش قدرت بیدا کرد همچنین نوزاد در شکم علامت هایی از خود نشان میداد کهتمتمی این هارا مردی بع نام ماینزر که از طرف شان امده بود ملاحظه میکرد.

ماینزر خود را به ادلیند معرفی کرد و نقشه فرار را کشیدند در طی فرارشان عده ای از سلطنتی ها مانع راهشان شد اما نوزاد که در شکم بود با قدرت خود ان ها را از با در اورد.

ماینزر کلبه ای برای آدلیند بیدا کرد که برای مدتی در ان بماند.آدلیند در کلبه کودک خود را به دنیا میاورد وقدرت هگزنبیستی خود را بدست میاورد.روز بعد ماینزر برای گرفتن هیزوم به بیرون از خانه میرود که در میان علف ها کودک را میبیند کودک را در اغوش میگیردوبه کلبه باز میگردد و به لین میگوید تو بچه را بیرون رها کردیدی لیند گفت بچه بغل منه ماینزر به دست خود نگاه کرد دید هیزوم در دست دارد

بعد در گیری با سلطنتی ها ماینزر ادلیند را به هوابیما رساند تا به برتلند بروند که مادر نیک هم به عنوان همراه انجا بود اما ادلیند نمیدانست که مادر نیک است و مادر نیک هم نمیدانست کسی هست که مادرش راکشته.ادلیند سوار هوابیما میشود و مادر نیک متوجه رفتار عجیب کودک میشود.

آدلیند به خانه نیک میرود اما برای آرامش خودش نزد شان میرود شان میدانست که آدلیند توانایی نگه داری ار نوزاد را ندار با نیک هماهنگ میکند که کودک را نزد سلطنتی ها بدهند و با برنامه ریزی کودک را پس بگیرند

روز بعد آدلیند به پاسگاه میرود و طبق نقشه دور از چشم آدلیند کودک را به سلطنتی ها میدهند آدلیند متوجه میشود اما دیگر فایده ای نداشت

در راه نیک شان مونرو وهنگ صورت خود را پوشانده بودند و به سمت ماشین سطلنتی حمله کردند و کودک را پس گرفتد و کودک را نزد مادر نیک دادند تا از آن مراقبت کند

آدلیند برای به دست آوردن کودک خود هر کاری میکند

انتقام

آدلیند با سلطنتی ها تماس میگیرد و میگوید من هر کاری میکنم تا کودکم را پس بگیرم با این که کودک نزد سلطنتی ها نبود به آدلیند کلک زدند و گفتن باید قدرت گریم رو ازش بگیری آدلیند معمله را پذیرفت و مراحل جادوگری را راه انداخت

او به انبار وسایل مادر خود رفت و باز کردن کتاب جادوگردی مراحل را شروع کرد آدلیند معجونی به شکل ابنبات در اورد و کمی از آن خورد و به شکل جولیت در آمد و به سمت خانه نیک رفت و دور از چشم جولیت با نیک ارتباط بر قرار کرد بعد از رفتن آدلیند شان به خانه نیک می آید و به ترابل ماجرا را میگوید شان معجونی به ترابل داد تا به دست نیک برساند اما شیشه معجون شکت و قدرت نیک از آن گرفته شد.

آدلیند به وین رفت تا کودکش را پس بگیرد اما ویکتور به او کلک زد و آدلیند را به زن هگزنبیست انداخت پس از چند روز آدلیند از زندان بیرون می آید و مس از مدتی دوباره به پورتلند می آید

او نزد هنریتا میرود و متوجه میشود که آدلیند از نیک باردار است.آدلیند راهی نداشت جز اینکه پیش نیک برود.

جولیت پس مدتی به علت جادوهای آدلیند به هگزنبیست تبدیل میشود و جولیت دگر جولبت سابق نیست آدلیند برای کمک به نیک و جولیت تشریفات آلایش بر روی جسد مادرش انجام میدهد تا قدرت جولیت را از بین ببرد آدلیند به خاطر نیک و این که بداند معجون اثر دارداز آن معجون نوشید و قدرتش از داد.جولیت دارد مغازه میشود و لیوان را میشکند او همچنان در پی انتقام بود.نیک آدلبند را از جولیت دور نگه میدارد نا بچه شان سالم به دنیا بیاید.

تصاویر

Advertisement